🩸انتقام‼️

934 129 6
                                    

بالاخره به در اونجا رسید خواست بازش کنه و بره داخل که دید نمیشه انگار یه چیزی پشت در بود محکم به در می‌کوبید تهیونگ!...تهیونگ اونجایی؟
چند بار دیگه ام صداش کرد ولی وقتی چیزی نشنید سعی کرد با لگد در و باز کنه...
در با صدای بدی شکست و وقتی رفت داخل با صحنه دلخراشی مواجه شد تهیونگ رو دید که حسابی داغون شده بود خونی بود و زخم های کوچیک و بزرگ رو صورتش بود و لباسش پاره شده بود
ته! ته حالت خوبه؟ بهش رسید و کنارش نشست بی...بیهوشه...او...اوه خدای من گریش گرفته بود و نمی‌دونست چیکار کنه با دیدن وضعیت ته هول شده بود
به خودت بیا جانگ هوسوک! سریع تلفنش و دراورد و با بیمارستان تماس گرفت
.
.
.
.
۳ روز بعد*
خونه خانواده جئون_ساعت ۱۸:۰۰
کار تو بود؟با خشم غرید و مثل یه ساعت پیش فقط سکوت عایدش شد...
جئون جونگکوک تو چشام نگاه کن و جوابمو بده
داد زد اون شماره کوفتی ماله تو بود...مگه نه؟
کوک خیال میکرد اگه با شماره ناشناس تو گروه پیام بده کسی متوجهش نمیشه ولی یادش رفته بود پسرداییش زرنگتر از این حرفاس
مثل خودش داد زد ارررررههه اررههه کار من بود من اون پیام کوفتی رو فرستادم من بودم که...هق گریه بهش مجال حرف زدن نداد...
من...واقعا هق متاسفم...خیلی...هق پشیمونم...جین هیونگ...خیلی
×تاسف تو قرار نیست درد و رنجی که بهش تحمیل کردی و عذابی که کشیده رو درست کنه،تو با زندگیش بازی کردی و بدتر از اون شایعه شده علاوه براینکه کتک خورده بهش تجاوز شده...برای این چی داری بگی هااااان؟
+م.من کنت.کنترل هق...ام و هق از دست هق دادم
میدونم...خیلی هق عوضی بودم...هق شرمند...
جین سیلی محکمی به صورتش زد که باعث شد بره تو شوک
×فکر نمیکردم اینقدر عوضی بشی...یه درصدام فکر نکردی چه بلایی سرش میاری؟ سر زندگیش؟جسم و روحش؟باورم نمیشه هیچ چی نمیتونه اینکارا تو توجیح کنه...تنها گناه اون بدبخت این بود که گفت دوست داره و تو اینجوری جوابش و دادی
جونگکوک دعا کن اتفاق بدی براش نیوفته وگرنه خودم حسابت و میرسم اینو گفت و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت و در و محکم به هم کوبید

چشماش و محکم روی هم فشار داد که باعث شد دو قطره اشک از چشماش بریزه..‌
+من متاسفم...هق تهیونگ...منو هق ببخش
میدونست بخاطر مغرور بودنش چه کار وحشتناکی کرده ولی برای پشیمونی دیر بود...خیلی دیر
رو تخت جنین وار دراز کشید و اونقدر زار زد که از خستگی بیهوش شد.
.
.
.
.
بیمارستان_ساعت ۱۸:۱۹
مثل روزای قبل وقتی مدرسش تموم میشد میومد ملاقات پسری که مظلومانه رو تخت بیمارستان خوابیده بود
(چطور تونستن اینکارو باهات بکنن!)
بعد از اینکه به خانوم و آقای کیم سلام کرد روی صندلی انتظار نشست خانوم کیم از وقتی از ماجرا خبردار شده بود یه ریز برای تک پسرش اشک میریخت و خودش و بخاطر تنها فرستادن پسرش به سئول سرزنش میکرد و پدرشم...اون کارای انتقال مدرسه رو از الان انجام داده و از مدیر مدرسه بخاطر بی کفایتیش برای مدیریت و کنترل اوضاع شکایت کرده بود

♦️♥️Red Apple♥️♦️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt