{ 𝖓𝖊𝖜 𝖋𝖋 -16- " 𝖘𝖊𝖉𝖚𝖈𝖙𝖎𝖔𝖓 " }

376 44 15
                                    

فلش بک ۱۸ می ۲۰۰۷
دستش روروی سنگ مشکی رنگ کشید و گلبرگ های سرخرنگ رو روی اسم پدرش گذاشت و نفس عمیقی کشید
نه نباید گریه میکرد
اون به مادرش قول داده بود گریه نکنه پس نفس عمیقی کشید و گردوی بزرگشو قورت داد
یعونجون دست کوچیک پسر رو کشید و بی توجه به بارونی که تازه شروع به باریدن کرده بود بدن کوچیک پسر رو به اغوش کشید
¤ اروم باش بیبی
پسر خیره به قطرات بارون پیرهن مشکی رنگ برادرش رو فشرد و کنار گوشش نفس کشید
[ هیانگ .... من انتقام بابارو میگیرم ... میگیرمش
یعونجون سر برادر کوچیکش رو به خودش فشرد
¤ اره عزیزم .... باهم میگیرمش حالا اروم باش
پسر بزرگتر برادرش رو از خودش جدا کرد و دستشو فشرد
¤ حالا بیا بریم خونه و کیمباب بخوریم باشه ؟
پسر سر تکون داد و قبل از گرفتن دست برادرش نگاهش به چند قبر اونطرف تر افتاد و غیر ارادی خیره ی پسر همسن و سال خودش شد که چطور کنار قبر خاکستری رنگی نشسته بود و با تیشرت خیسش هنوز گریه میکرد
توی دلش ارزو کرد کاش اونم ینفرو مثل یعونجون هیونگش داشت و انگار خدا صداشو زودتر از همیشه شنید چون بعد از چند دقیقه یه پسر بامزه شبیه هیانگش دویید سمت اون پسر
یعونجون وقتی دید صدا زدن برادرش جواب نمیده سمتش خم شد
¤ بومگیو ؟
پسر نگاهشو به برادرش داد و بعد جلوی چشم های متعجب یعونجون لب برچید
[ هیانگ ... میشه واسه اون پسره از اون عاقاهه کیمباب بخریم ؟
بچگونه درخواست کرد و یعونجون نتونست خواسته ی برادر کوچولوش رو زمین بندازه
ولی وقتی بومگیو با خوشحالی سمت جاییکه پسر رو دیده بود چرخید فقط با پسر بزرگتر روبرو شد و نتونست جلوی ناراحتیشو بگیره
[ اه
پسر بزرگتر تک خندی به این وضعیت برادرش زد و روی موهاش دست کشید
¤ یا بومگیو میخوای اینو بدی به اون شاید برادرش باشه ؟
پسر اینبار بیخیال شونه بالا انداخت
[ خودت بهش بده
یعونجون به اجبار سمت اون پسر قدم برداشت و بومیگو از دور شاهد برادرش و اون پسر غریبه بود و توی یه لحظه متوجه چیزی شد
روز تدفین توی اون قبر ....
توی قبر قاتل پدرشو دفن کرده بودن !!!!!!!!!!!!
ابروهاش غیر ارادی توی هم فرو رفتن و بی توجه به یعونجون که پیشش برگشته بود و داشت راجب اون پسر وراجی میکرد دستشو مشت کرد و جلوتر از اون حرکت کرد و این بین تنها چیزیکه از حرفای برادرش فهمید اسم اون دو نفر بود ....
فلیکس و سوبین .....
دل تو دلش نبود تا بزرگ شه ! :)
__________

باهاش قهر کرده بود انگاری !
گوشه ی تخت بین تخت و دیوار نشسته بود و زانوهای برهنشو بغل کرده بود
چیچاتو از بعد صحبتی که دیروز باهاش کرده بودن حتی سراغشو نگرفته بود و حالا اون مثل بچه های دوساله بهونه میگرفت !
ناخوداگاه توی فکر اون حرفا افتاد کلمات حقیری که تهدیدش کرده بودن تاجزوی از اونا باشه
هر احمقی ..... نه هر ادمی بود خیلی راحت میفهمید که قطعا به خورد اون ادما یچیزی داده بودن تا دچار توهم بشن چه پسر ساعتی که فکر میکرد لوکاس توی فیلم پاریس به وقت ساعته چه  پسری که دنبالش کرده بود و فکر میکرد اون خرس زرد زشت توی پو خرسس یا حتی پسر مو بنفش که به قول خودش اون بازیکن معروف گلف امریکاییه .... عاح با اون اسم لعنتیش حتی به خاطرش هم نمیاورد ....
نگاهش به مچ دستش افتاد که استخونی ترشده بود
گودنس داشت چه بلایی سرش میومد ؟
+آه
نفسشو همراه با اه بیرون داد و سرشو چرخوند و به پنجره زل زد  حتی نمیدونست توی کدوم محله است
با خستگی از روی تخت بلند شد و سعی کرد به کالبد قبلی خودش برگرده
نگاهی به دور تا دور اتاق انداخت و با انتخاب میز تحریر کوچیکی که گوشه ی اتاق بود سمتش رفت و دونه دونه کشوهارو بیرون کشید و وقت بارزششو هدر داد
+ اعیششش اگه فقط لوکیشنمو پی _
با دیدن کاغذ رنگ و رفته و قرمز رنگی خم شد و بعد از بلند کردن پایه ی میز کاغذ رو توی دستش گرفت
اره شاید با خودتون فک کنید یه استرالیایی قطعا نمیتونه ژاپنی بخونه
ولی حتی اگه نتونه فلیکس کاملا مطمعن بود که روی اون کاغذ ژاپنی نوشته شده !!!!!!!!!!!!
نگاه حیرت زدشو بالا اورد و با درک مسئله سمت پنجره دوید حتی با وجود فاصله ی زیادش میتونست اسم بعضی از مغازه ها و تابلوهای ژاپنی و بزرگ رو ببینه
سمت تخت رفت و بعد از بالا کشیدن دوشک کاغذ مچاله شده ای که اونجا مخفی کرده بود رو بیرون کشید و کاغذو باز کرد
+ محموله ی ت . پ . س . ب .... خودشه منظورش از ت توکیوعه
اروم زمزمه کرد و با شنیدن صدای پا با استرس جفت کاغذارو بین تخت و دوشک گیر داد و با مهارت بازیگری قویش (!) کنار پنجره نشست
مرد با همون لباسای همیشگیش وارد شد و سینی دستشو روی تخت گذاشت و نیم نگاهی به پسری انداخت
_ هنوز زنده ای سرگرد
پوزخند ارومی زد و پاهاشو محکم تر بغل کرد
مرد قدمای ارومشو سمت پسر برداشت و بعد از بلند کردن چونش توی چشماش زل زد
_ کاش یکی بهت میگفت این اتاق دوربین داره
با متاسف ترین لحن ممکن لب زد و آه دردناکی کشید
مردمکای پسر همزمان به قلبش لرزید و باعث شد ترس بدی توی وجودش رخنه کنه
اب دهنشو با هزار زحمت قورت داد و به چیچاتو خیره شد که سمت میز کنار دیوار قدم برمیداشت و زندگیو واسه سرگرد سخت تر میکرد
هیونجین روی میز خم شد و توی اینه مشغول مرتب کردن ابریشم های قرمز رنگش شد
_ خودت میدونی مگه نه ؟
چونه ی پسر لرزید و دیوارای اتاقو از وجود بغض سنگینش اگاه کرد
هیونجین سخت روی باز کردن کمربندش تمرکز کرده بود و فلیکس توی این دنیا نبود .... یا حتی بود ... چطور میتونست بدونه هست یا نه وقتی اون مرد با کمربند تا شده اروم سمتش قدم برمیداشت ؟
چیپاتو دستشو روی کتف پسر گذاشت و به سمت پایین هول داد انقدری که تمام بدن خوش تراشش روی پارکت چوبی اتاق قرار گرفت و باعث شد مرد لبخند عمیقی بزنه
_ برای دفعه ی بعد اینو خوب به خاطر داشته باش
اروم توی صورت ترسیده ی پسر زمزمه کرد و با انتخاب مقصدش اولین ضربه ی کمربندو روی گونه ی توپر سرگرد فرود اورد و از پاره شدن پوستش آه عمیقی کشید و فلیکس به یه جیغ ساده بسنده نکرد و اجازه داد اشک هاش بیشتر از قبل باعث سوزش زخمش بشن
سرگرد در انتظار ضربه ی بعدی به مرد خیره شد ولی چیچاتو بعد از بلند شدن کمربند قهوه ای رنگ رو روی زمین رها کرد و مچ فلیکسو بی توجه به رد کبودی هایی که از کتک خورت قبلیش مونده بود کشید
به جز فلیکس همه مقصد نهایی اون مردو میدونستن
حتی فرش قرمز پهن شده توی راهروها هم راجب مقصد مطمعن بود
سرگرد وقتی برای دقت به مسیر نداشت
گونش خونریزی داشت و اشکاش شراب وجودش رو رقیق تر میکردن
خیلی نگذشت که توی محیط تاریک و بدون نقطه نوری پرت شد و تونست صدای مرد رو واضح بشنوه
_ حداقل یاد میگیری دفعه ی بعد بی اجازه به وسایل کسی دست نزنی
نه البته که نباید تنهاش میذاشت
اون احمق نباید ولش میکرد
نه وقتی هیچ نوری نبود
نه وقتی که سرگرد فوبیای تاریکی داشت !
چشماشو محکم بست و کنج دیواری که نشسته بود تو خودش جمع شد
حسش میکرد
وقتی اونا لمسش میکردن وقتی نفساشونو کنار گوشاش رها میکردن
نتونست تحمل کنه و واسه اولین بار بعد از یه هفته بهش التماس کرد
+ هیونجینننن لطفااااا ____ ک ___ کمکککک
بغضش داشت عین یه دشمن جانی گلوشو فشار میداد تا خفه شه
حالت تهوع رو تا وقتی حس میکرد که صدای پایی ینفر رو شنید و بلند جیغ زد
واکنشای دفاعی بدنش داشت کار دستش میداد و سرگرد با حس نزدیک شدن اون قدما بهش از هوش رفت !
______________________________

عاوکی
چطورید ؟
دلم براتون تنگ شده بود
اینم از این
یه توضیحی راجب فوبیای تاریکی تو این افراد فکر میکنن توی تاریکی یسری موجودات بهشون نزدیک میشن و بهشون دست میزنن
و همین
با دو ادم حدید فیک چطورید ؟ یعونجون و بومگیو .... بنظرتون چ ربطی ب هم دارن ؟
لاو یو ال ♡

.....
یهو دلم شدیدا اسپویل خواست ...
رزی و چانیول ادم بده نیستن ...
شرمسار از اسپویل*

seductionWhere stories live. Discover now