{ 𝖓𝖊𝖜 𝖋𝖋 -9- " 𝖘𝖊𝖉𝖚𝖈𝖙𝖎𝖔𝖓 " }

395 51 11
                                    

× کی به مدارک پرونده دست زدههههههههه ؟
از داخل اتاقش فریاد زد و منتظر جواب شد
ریوجین قدم هاشو سمت اتاق سرگرد کشوند و وارد شد
^ چه مرگته سرگرد ؟
چانیول عصبی برگه های داخل کاور رو روی میزش کوبید
× یکی به مدارک پرونده دست زده قفلی که توی کاور بوده الان نیست
دختر پوفی کشید
^ مطمعنی گذاشتیش اونجا ؟
پارک غرید
× البته !
ریوجین کلافه از اتاق خارج شد و سمت سالن غذاخوری رفت
^ افسر جاعه ؟
افسر بیچاره با ترس بلند شد
. بله سرگرد ؟
^ تو دیشب شیفت بودی درسته ؟
جاعه با استرس سر تکون داد و با اشاره ی مافوقش سمتش قدم تند کرد
به هر حال دختر اصلا دلش نمیخواست کل پایگاه بفهمن یه بلایی سر مدارک اومده پس توی گوش پسر پچ پچ کرد
^ دیشب کسی وارد پایگاه شد ؟
جاعه لبش رو گاز گرفت و سعی کرد جلوی دهن بی در و پیکرش رو بگیره
. ن ... نه قربان
خودش رو بخاطر لکنتش لعنت کرد و منتظر شد
ریوجین نگاه مشکوکی به اون افسر تازه کار انداخت و سرشو تکون داد
^ باشه میتونی بری
پارک خودشو به دختر رسوند و با وجود قد بلندش بهش خیره شد
^ میگه هیشکی نیومده .... فاکینگ پارک چشماتو باز کن اگه یه مو از سر این پرونده کم بشه کمیسر من و تو رو باهم به گا میده
دختر حرفش رو زد و سمت اتاقش قدم تند کرد
نبود اون سرگرد لنتی پروندرو سخت تر کرده بود و حالا بیشتر از هرچیزی به دود لنتی تر سیگارش نیاز داشت
.
.
.
با حس درد روی مچ دستش چشم های خیسش رو باز کرد
چشم های خیس ؟
گیج به اطرافش نگاه کرد و بالاخره تونست از بین پرتوهای طلایی رنگ خورشید چهره ای پرستیدنی رو بیینه ... چهره ای اشنا !...
ولی حتی نتونست اون چهررو تحلیل کنه چون نگاهش خیلی زود به مچ دستش افتاد و با دیدنش هول کرده نیم خیز شد
چه بلایی سر دستش اومده بود ؟
مچ سفید رنگ دستش سوخته بود ! خون اومده بود و مایع حیاتش روی ملافه ی زیرش ریخته بود
نگاهشو به مردی داد که کنارش نشسته بود
امکان نداشت !
اون .... اون همون لنتی مو قرمز بود !
ولی ... فاک زیر نور خورشید جذابتر و تو دل برو تر از دیشب شده بود
نگاهی به جعبه ی سیگارش که روی میز افتاده بود انداخت و بعد خیلی زود تونست رد سیگارهای خاموش شده رو زمینو بگیره
تقریبا مطمعن بود اون عوضی کل سیگارای توی بستشو تموم کرده
چرا اون عوضی زبون باز نمیکرد تا این خلسه ی لعنتیو تموم کنه ؟
_ اینجا .... چیکار میکنی ؟ سرگرد کوچولو ؟
انگار حرفشو شنیده بود ولی کاش لال میشد و اینجوری باهاش حرف نمیزد اون لنتی از کجا میدونست که سرگرده ؟
_ زبون نداری نه ؟
مرد از روی صندلی چوبی بلند شد و چراغ اتاق رو روشن کرد و باعث شد پسر کوچیکتر نگاهش روی اتاقی بچرخه که داخلش بود
خب .... اتاق زیبایی بود !
_ چجوری اون مغز کوچیکت میفهمه که باید حرف بزنه ؟
مرد اینبار سمت کشوی کوچیک اونطرف اتاق رفت
+ تو .... کی هستی ؟
سوالشو با تردید پرسید و باعث شد پسر سمتش برگرده و نگاه مسخ شدش رو به فلیکس بدوزه
نه نه نه نه قرار نبود اون لبخند لنتیش انقدر ترسناک باشه وقتی به پهنای صورتش لبخند زد و سرشو کج کرد و با مردمک های زاغ رنگش به کک و مک های پراکنده ی پسر خیره شد فلیکس حس کرد باید چشماشو ببنده ولی اگه چشماشو میبست و وقتی بازشون میکرد با اجنه روبرو میشد چی ؟ اون لنتی چرا لبخندش داشت عریض تر میشد ؟ چرا فقط نیش فاکیشو نمیبست ؟
سرگرد نزدیک بود گریش بگیره
اب دهانش رو قورت داد و با ترس به مرد روبروش خیره شد که حالا یه ابروشو بالا انداخته بود و لبخندش دقیقا تا اواخر گونه هاش ادامه داشت
_ من ؟ میتونی چیچاتو صدام کنی بیب
پسر فکر کرد .... چیچاتو ؟ اون داشت راجع به افسانه ی معروف چینی صحبت میکرد ؟ واقعا ؟
سعی کرد داستان اون افسانرو با توجه به چهره ی ترسناک روبروش به خاطر بیاره
درسته چیچاتو روح سرگردانی بود که در شهر ارواح زندگی میکرد و توسط خدایان نفرین شده بود همون روح لنتی ای که ..... البته ! صورت حالای مرد روبروش دقیقا تصویری بود که توی ۱۶ سالگیش توی انیمه ی چیچاتو دیده بود وقتی کسی وارد شهر میشد چیچاتو با اون لبخند عریضش و مردمک های مشکی و سفیدی جشمش که بصورت عجیبی خیلی زیاد بود به اون فرد خیره میشد و در اخر روحشو از تنش بیرون میکشید و از اون روح تغذیه میکرد خوب یادشه که خالش چقدر به خاطر دیدن انیمه ای که مناسب سنش نبوده سرزنشش کرد و اون تا یه هفته خواب اون چیچاتوی لنتیو میدید و حالا چیچاتو روبروش بود با همون لبخند عریض
ولی چیچاتویی که چشمهاش اون رو میدیدن زیادی زیبا نبود ؟
خب .... حتی اگه زیبا نبود مغز سرگرد میل عجیبی به زیبا پنداشتن اون چیچاتو داشت ... !

_____________________________

افسانه ی چیچاتورو میشناختید ؟ دنبال انیمش نگردید چندین ساله که ممنوع پخش شده ...
درسا از یه جایی به بعد واقعا میرن رو مخ
ولی ...
چرا کات کردن انقدر سخته ؟ اون جوری که بعدش احساس گناه میکنی :
خستم ...

seductionUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum