2

490 120 192
                                    

تلو تلو خوران راهش رو از بین درختا و چمنای کوتاه نشده باز میکرد
درد بدنش قابل تحمل نبود
چشماش صحنه ی سیاه و سفیدی رو بهش نشون میداد و این بغض توی گلوش رو بیشتر میکرد
پاش به چوبی گیر کرد و زمین خورد

درد مچ دستش بیشتر شد
جیغی کشید و نگاهش رو به دستش داد
اون کریستال های یخ داشتن پیشروی میکردن و ذره ذره پوست گرمش رو یخ میزدن
اشکاش جاری شده بود
نباید اینطور میشد
مگه‌جفت نداشت
چرا با وجود اون الفا هنوز رنگ ها رو نمیبینه؟
چرا رشد این نفرین متوقف نشده؟

" د..درد میکنه..."

با صدای ضعیف شدش نالید
قرار بود بمیره
۱۴ روز زمان کمی بود برای پیدا کردن جفت حقیقیش

بی جون شده روی زمین افتاد و از حال رفت
اون کریستال توی تمام گوشت و استخوان دستش نفوذ کرده بود

بیهوش شد و نزدیک شدن دشمن رو حس نکرد!

-_-_-_-_-_-_-_-

با نگاه جدیش کل جنگل رو زیر نظر داشت
هیچ رنگی
هنوز هیچ رنگی رو نمیدید
از این وضعیت حالش بهم میخورد و عصبی بود
اون جفت لعنت شدش کجا بود؟

دندونای نیشش رو حس میکرد
به اعضای گروه دستور داد که توی جنگل پخش بشن
هر گرگ بی فکری که تا الان تو جنگل مونده و خارج نشده رو شکار کنن

همه تشنه اشون بود

" سرورم. همونطور که دستور دادید جنگل در محاصره ی ماست. "

" خوبه."

از سر جاش بلند شد و اروم اروم توی جنگل قدم گذاشت
قدرتمند ترین خوناشام ها رو با خودش همراه کرد
دسته ای که پادشاه همراهشه نمیشه از افراد ضعیف پر بشه

به اسمون نگاه کرد
انگار که هوا داره بارونی میشه
نیشخندی زد

" درسته. حتی اسمونم داره به حال شما گرگای ضعیف و بی خاصیت گریه میکنه "

صدا های جیغ دخترا و پسرای گرگینه توی جنگل بلند شده بود
مثل اینکه امشب شکار بزرگی داشتن

نور رعد و برق جنگل رو روشن کرد و بعد صدای کر کنندش با صدای جیغ ها مخلوط شد

بوی عجیبی رو حس کرد
بوی شیرینی که از همین نزدیکا هم میومد

" جیمین. بویی حس نمیکنی؟ "

از سر لشکر دسته پرسید

" خیر قربان "

به سمت جایی که بو رو ازش حس میکرد قدم برداشت
به پسرکی رسید که بیهوش شده روی زمین افتاده و اون نفرین کل دست راستش رو فرا گرفته و داره پیشروی میکنه

حالا بو رو بهتر حس میکرد
بوی وانیل
رایحه ی عجیبی بود . این رایحه رو از سمت هیچ کس تا به حال حس نکرده بود

جیمین سریع کنار پادشاهش قرار گرفت
شتاب زده خواست به پسرک حمله کنه که با صدای محکم وی سر جاش خشک شد

" بهت دستوری دادم پارک؟"

" سرورم... منو ببخشید! خودسرانه عمل کردم"

وی بدون ذره ای اهمیت از کنار جیمین رد شد و نگاه دقیق تری به پسرک انداخت
هیچ چیز متفاوتی پیدا نکرده بود
ولی حس عجیبی بهش دست داده بود
نگاهش روی صورت پسرک اومد

نور قرمز رنگی به رنگ گل رز دید
تک رنگ سرخ بین رنگای سیاه و سفید خودنمایی میکرد
این رنگه لبای پسرک بود

موهاش توی صورتش ریخته بود و از درد عرق کرده بود
تند تند نفس میکشید
هر از گاهیم ناله میکرد

نگاه خوناشام از روی لبای پسرک به روی دستش کشیده شد
جلو رفت و کنارش نشست
دست راستش رو گرفت و دندونای نیشش رو داخل دست یخ زده ی پسرک فرو کرد
زهر نیشش رو وارد شکاف های یخ کرد

افراد دسته با تعجب به پادشاهشون نگاه میکردن

نیشش رو بیرون کشید و دوباره سر پا ایساد
از بالا به اب شدن یخ نگاه کرد
یخ تا مچ دست پسر اب شد و فقط روی مچش باقی موند

چشماش رو بست و بی اهمیت از اون پسر دور شد

" اون یکی رو ول کنید . کسی حق دست زدن بهش رو نداره. جیمین. تو همینجا میمونی. مطمئن شو کسی حتی بهش دستم نزنه "

با فاصله گرفتن از اون پسر
بوی تعفن زیر بینی هاشون پخش شد
تک تک افراد دسته نیشخند به لب منتظر دستور پادشاه بودن

وی با ارامش ردای سلطنتیش رو در اورد و دست جین داد

نگاه تیزش رو به الفا های رو به روش داد
گوشه ی لبش کمی بالا رفت و به پوزخند ریزی تبدیل شد

" خیلی وقت بود الفا شکار نکرده بودیم. مگه نه؟ "

نامجون کنارش قرار گرفت و جواب داد

" درسته. نظرت چیه گذشته ها رو زنده کنیم؟ "

وی فقط خیره به گرگ های تبدیل شده نگاه میکرد
اهی از سر تاسف سر داد و رو به گرگ ها گفت

" جوابگو نیست "

همین حرف
به معنی دستور حمله بود

ولی ذهن وی وقتی داشت شاهرگ الفای دختری رو پاره میکرد پیش اون پسرک مرموز بود
پاره کردن شاهرگ اون قراره چقدر لذت بخش باشه؟

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

نفرین تب سرد:

نفرینی که امگا های بی جفت رو به بدن های یخ زده تبدیل میکنه

نفرین تب رنگ:

تک نفرینی که تمامی اهالی این سرزمین رو آلوده کرده
نفرینی که تا قبل از پیدا نشدن جفت حقیقیت اجازه ی دیدن رنگ ها رو بهت نمیده
و دنیا از رنگای سیاه سفید پوشیده شده
با مارک کردن جفت دید رنگی به طور کامل بر میگرده
تا قبل از مارک
رنگ های کمی قابل دیدن هستن

Rosy ColorWhere stories live. Discover now