به مچ دست یخ زدش نگاه میکرد . طرح کریستال های یخ روز به روز بیشتر روی دستش پیشروی میکردن
تا در آخر ، در شب ۱۴ ام ، زمانی که ماه کامل میشد بدنش به کل یخ میزد . اون وقت یه امگای جدید به موزه ی امگا های یخ زده اضافه میشد .
شاید وضعیت اسفباری بنظر میرسید ولی نه کسی قرار نبود دلش برای اون امگا ها بسوزه .
امگا های تنهایی که روزانه باید مردمی که از روی شوق به دیدنشون میومدن تا ازشون عکس بگیرن رو ، تحمل کنن .
تحمل اون گرگ های آزار دهنده ای که مشخصات اون امگا ها رو از روی دیوار میخوندن و بهشون میخندیدن ، طاقت فرسا شده بود .
شاید عجیب بنظر برسه ولی مشکل این نژاد از گرگینه ها این بود که یا جفتشون رو پیدا میکنن و باهاش زندگی مقدر شده اشون رو میکنن ؛ یا یخ میزنن تا بشن یادگاری ای که فقط از قاب های عکس توی خونه ی دیگران ازشون اثری پیدا بشه
این نفرینی بود که فقط گریبان گیر امگا های این سرزمین میشد
تمامی مردم این سرزمین از امگا ها بیزار بودن کی به این نژاد اهمیت میداد ؟
و شعارشون این بود که" امگا ها نماد ضعفن " البته دلیل خوبی هم برای این حرفشون داشتن .
بچه ای که از یه الفا و امگا متولد میشه ؛ هرگز نمیتونه الفای اصیل که زاده ی دوتا الفاست رو شکست بده
این دنیا جایی برای افراد ضعیف نداره ؛ اونم نه تا وقتی همه چیز درگیر جنگ قدرته
جایی برای امگا ها وجود نداشت اونم نه تا وقتی که روزانه از سمت موجودات خونخواری تهدید میشدن و کشته میدادن .
روز ها و ماه ها و حتی سال ها میگذشت و تغییری توی این افکار ایجاد نمیشد و از اون جایی اوضاع بدتر شد که سلطنت این تصمیم خودخواهانه رو گرفت
تصمیمی که باعث بی ارزش شمرده شدن امگا ها بود ، تصمیمی که از این منطق پیروی میکرد :
" منقرض کردن یه نژاد از گرگینه ها بهتر از منقرض شدن تمامی نژاد های گرگینه ها است "
پس از این قرار شد امگا ها تک به تک به یادبود هایی تبدیل بشن که به تاریخ میپیوندن ، مجسمه های یخی که روز به روز به تاریخ پیوند میخوردن و امگا های بیگناهی رو با خودش به نابودی میکشوند .
اینکار قدرت بیشتری برای مقابله با خوناشام ها بهشون میداد . خوناشام هایی که بی دلیل میکشتن . البته این نظر عموم بود ...
شایدم رازی پشت و پرده ی این داستان بود که ملکه و پادشاه از فاش شدنش میترسیدن ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.این پارت نقش یه مقدمه رو داشت
جهت دادن یه دید به شما برای فضای فیک
![](https://img.wattpad.com/cover/308824445-288-k26945.jpg)
YOU ARE READING
Rosy Color
Vampireتو دنیایی که هیچ کس رنگ ها رو از هم تشخیص نمیده من چشمم با پیدا کردن سرخیه لباش رنگ ها رو از هم تشخیص داد .......................................................................................... یه سرزمین یه دشمنی و کینه بوی عطر شراب بوی خون شایدم...