▪️23▪️

2K 449 1.5K
                                    

هلّوووووو بر شفاتیلم😁🍑
حالتون چطوریاس؟ خوبید؟

برا این پارت آماده اید؟؟

همگی با هم باسناتونو بگیرید
سمت من ببینم اماده ایددددددد؟
خالیه باسنا؟ راحت جا میشم؟ قشنگ لوب کاری شده؟
دارم شرو میکنمااااا

ببینم هیجانتونوووووو💃🏻🕺💃🏻🕺

بسم الله
بزنید بریم👹

Music:
Happier than ever -billie eilish-
The way you move -sarah philips-

☆👉🏻🌟

باهاش صحبت میکنم.

هری گفت و بدون اینکه منتظر شنیدن اظهار نظری از طرف کیت باشه به سمت پله ها رفت.

میتونست حدس بزنه لویی اینبار توی اتاق خودشه و مسلما نه اتاق پیانو.

پشت در بسته ای ایستاد.
میتونست صدای هق زدن های اروم و خفه ی لویی رو بشنوه. خیلی اروم ولی قابل تشخیص‌.

دستگیره ی در رو پایین داد ولی جسمی که پشت در بود مانع باز شدنش شد.

-تنهام بذار مامان.

لویی با صدای گرفته ای فریاد زد و بدنش رو بیشتر به در فشرد.

-برو کنار.

صدای گریه اش ته گلوش حبس شد. نفسش رو گرفت.
درست میشنید؟
این صدای هری بود؟

نه!... اون اینجا چیکار میکرد؟
اون نباید میومد توی اتاق خودش...
اونم درحالیکه تو همچین وضع آشفته ای بود.

با عجله اشکاش و پاک کرد و پشت سر هم نفسهای عمیق گرفت تا شاید به حالت عادی خودش برگرده.

نگاه گذرایی به اطراف اتاق تاریکش که بخاطر روشن نبودن چراغ چیز زیادی ازش نمایان نبود انداخت.
همین الانشم زیادی بهم ریخته بود.

از پشت در بلند شد و بدون اینکه چراغ و روشن کنه لنگلنگان وسط اتاق تاریکش ایستاد. اینطوری بهترم بود... این تاریکی محض اشکهاش رو هم مخفی میکرد.

هری با احساس خالی شدن پشت در، بدون کلمه ای وارد اتاق اون پسر شد و با بستن در پشت سرش، حالا تنها منبع نور اتاق روشنایی ماهی بود که از پنجره به داخل اتاق میتابید و انعکاسش تو چشمای خیس لویی برق میزد.

-اینجا چیکار میکنید؟...

هری با دنبال کردن مسیر صدای گرفته ای که تو اتاق پخش شد به تن نحیف پسری که تو تاریکی مخفی شده بود رسید.

پوزخندی زد.

-نگو که نمیخواستی بیام پیشت.

دستهای لویی دو طرف بدنش مشت شد.
پس بازی شروع شده بود؟ 
بازی با روح و روانش؟ با قلبش؟
لبهاشو روی هم فشرد.
قدرت مخالفت با حرف هری رو نداشت و این ضعف بیش از پیش عذابش میداد.

S.F.PWhere stories live. Discover now