تهیونگ آیدل مشهور و موفق دیوانه وار عاشقت بشه ولی روزگار و سرنوشت باعث بشه این عشق زیاد موفق نباشه
فکر میکنی اخر این عشق خوب هست یا بد
می تونی تا اخر راه به این سختی با تهیونگ باشی
شاید سرنوشت چیز دیگه ایی بخواد
فردا صبح از زبان ا/ت نوری به چشمم خورد که دیدم ا/ن پرده رو کشید. اون همیشه زودتر من بیدار میشد و مواظبم بود. # پاشو خانم تنبل پاشو که کل شهر رو برای کار باید بگردیم. لباس ست هم پوشیدیم و سوار ماشین ا/ن شدیم. از رستوران بگیر تا دفاتر شرکت ها رو گشتیم ولی بخاطر نداشتن مدرک کافی یا سن کم قبولمون نمیکردن عصر شده بود ولی دیگه داشتیم نا امید می شدیم که ا/ن جلوی یه کافه قدیمی پارک کرد من بهش چپ نگاه کردم # چیه خب شاید شانس ما این باشه پیاده شدیم این کافه رو به روش یه هتل چند صد ستاره ای بود معمولا آدم پولدار ها اینجا میومدن پس جای بدی برای جلب مشتری نبود. وارد شدیم زنگوله در صدا داد. داخل یکم خاکی بود انگار چند ساله که هیچ مشتری نیومده بود که دیدم یه پیرزنی با سن حدود ۶۰ سال اومدن = خوش اومدین چیزی میل داشتین؟ # ببخشید ما دنبال کار میگشتیم می خواستم بودنم به من و دوستم کار میدین؟ = اِستیو بیا ببین این خانم های زیبا چی میگن من گوشم سنگینه. منتظر موندیم که یه آقای اومد ¥ جانم بفرمایید _ به خانم هم گفتیم دنبال کار میگردیم میشه به ما کار بدین ¥ خدا خیرتون بده خیلی وقته که اینجا هیچ مشتری نیومده ما هم که از سن جوونیمون گذشتیم واقعا نیاز به نیروی کار داریم بله حتما ولی میبینین که اینجا عین یه انبار خاک خورده خیلی کار داره اینجا
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
# مشکلی نیست ما خودمون تمیز میکنیم اینجا رو فقط به ما کار بدین کفایت میکنه ولی چون ما دانش آموز هستیم فقط روز های تعطیل میتونیم اینجا باشیم یا روز هایی ک وقتمون بیشتر آزاده بهتون خبر میدیم اشکالی که نداره؟ ¥ نه عزیزم مشکلی نیست من آقای استیو هستم ایشون هم ماریا _ از آشنایی باهاتون خوشحالم
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.