Part 24💫

4.1K 643 104
                                    

جونگکوک با لب‌های آویزون روی تخت غلت زد و نفس‌ عمیقی ‌کشید، دیگه نمی‌تونست تحمل کنه، با مشت به کمر تهیونگ ضربه زد و صدای داد امگا کل اتاق رو برداشت.
- من گرسنمه و لابستر می‌خوام.

صدای جونگکوک اصلا آروم نبود که بشه خامش کرد، واقعا دلش لابستر می‌خواست. تهیونگ با ناله بلند شد و رو به همسرش غر زد:
+ بیبی الان چهار صبحه هیچ رستورانی توی این ساعت لابستر نداره.

- برام مهم نیست، بچه می‌خواستی باید جورشم بکشی.

جونگکوک داد زد و از روی تخت پایین اومد، پا کوبان با دست‌های مشت شده از اتاق به سمت آشپزخونه رفت، تهیونگ هم با کلی آه و ناله به‌خاطر خستگی بلند شد و تصمیم گرفت آماده بشه تا بیرون بره و غذای درخواست شده از طرف سلطان رو بخره.

امگا با شکم برآمده پشت میز نشست بود و منتظر به آلفا خیره شد، مرد نزدیک‌تر اومد و روی زمین جلوی پای جونگکوک زانو زد، دستش رو روی شکم امگا گذاشت و با درد سعی کرد با بچه زبون نفهمش حرف بزنه.
+ جان بابا، می‌دونی ساعت چنده؟ یه ساعت برات بخرم بفهمی چه موقع‌هایی گرسنت بشه؟

جونگکوک به بحث‌و‌جدل بین تهیونگ و جنین خندید و سرش رو تکون داد، مرد بلند شد و بعد از بوسه زدن روی موهای همسرش با صدای بمی که در اثر خواب‌آلودگی بود گفت:
+ من سریع می‌رم و میام.

جونگکوک لیسی به زبونش زد و سعی کرد روحیه سلیطه درونش رو کم کنه تا آلفا رو خر کنه، با چشم‌های پاپی مانندی گفت:
- توت فرنگی هم می‌خری؟

- هوم می‌خرم.

آلفا با لبخند از خونه آپارتمانیشون بیرون رفت، سوار ماشین شد و از توی پارکینگ بیرون آوردش، به سمت رستوران‌هایی که در اون ساعت احتمال باز بودن داشت رفت.

کل شهر رو زیرو رو کرد ولی هیچ رستوران دریایی که توی این ساعت باز باشه پیدا نکرد، بعد از از دقایقی دیگه ناامید شد که رستورانی پیدا کنه، آهی کشید و به آخرین جایی که امید داشت باز باشه رفت، با دیدن رستوران باز شبانه‌روزی، فریادی از خوشحالی کشید و مشتش رو به فرمون کوبید، ماشین رو گوشه‌ای پارک کرد و با آخرین سرعت سمت رستوران دوید و وارد شد، زن و مرد میان‌سالی با دیدن تهیونگ پریشون و آشفته هینی کشیدن و از سرجاهاشون بلند شدن،آلفا به زن پشت پیش‌خوان نزدیک شد و با نفس‌نفس زدن گفت:
+ سلام، الان لابستر هم سرو می‌شه؟

زن بتا با گرفتن منظور مرد با صدای بلند خندید و از روی وضعیت آلفا حدس زد به‌خاطر ویار امگاش باشه پس با لبخند پرسید:
- امگات ویار لابستر کرده؟

+ بله.

- لابسترها رو آماده کردیم تا ساعتی بعد درستشون کنیم اما انگار امروز باید زودتر دست به کار بشیم، مرد جوان یکم صبر کن غذا رو آماده می‌کنم می‌تونی ببری.

My little moon|VK|Where stories live. Discover now