Part 13💫

5.8K 862 250
                                    


جونگکوک با حس و حالی پر از تشویش و نگرانی در حال قدم زدن توی عمارت بزرگ کیم تهیونگ بود، همه نگرانی امگا کوچولو رو درک می‌کردن، بالاخره اون قرار بود امروز خانواده آلفا رو ببینه و قطعا زوج جوان برای پذیرش از طرف خانواده آلفا راه درازی رو در پیش داشتن، البته خانواده جونگکوک هم یه معضل دیگه‌ای به شمار می‌رفت، فقط همین پدرش قرار بود خشتکش آلفا رو روی سرش بکشه؛ اما کی اهمیت می‌داد؟

با تماس ناگهانی گوشی جونگکوک، امگا به طرف مبل شیرجه زد تا تماس رو جواب بده، جیمین هیونگش بود، آلفا به حرکت‌های کیوت جفتش لبخندی زد.

- سلام شیرین مغز خودم.

جونگکوک لب‌هاش رو غنچه‌ای کرد با لحن تخسی گفت:
+ سلام هیونگ کوتوله.

جیمین از پشت گوشی چشم‌غره‌ای رفت، بعد با شیطنت گفت:
- هفته پیش هیتت شروع شد مگه نه بانی؟ نگرانت بودم، آخه می‌دونی بارداری و کمردرد و از این حرف‌ها.

جونگکوک با جمله جیمین کاملا قرمز شد، سرش رو توی کوسن‌ها فرو کرد با صدایی که به سختی شنیده می‌شد گفت:
+ هیونگ اذیت نکن، تهیونگی مراقبم بود.

جیمین بالاخره اذیت کردن رو کنار گذاشت و با لحن جدی گفت:
- خب پس دیگه جایی برای نگرانی نیست، بگو ببینم از جلوگیری استفاده کردید؟

با به یاد آوردن این‌که از هیچ مراقبتی استفاده نکردند شوکه سرجاش نشست گفت:
+ نه هیونگ.
جیمین لبخندی زد و برای این‌که از نگرانی پسرکم کنه گفت:
- هنوز دیر نیست بانی برو یه قرص جلوگیری بخور .

سرش رو تکون داد انگار هیونگش از پشت گوشی میبینه.

+ باشه هیونگی مرسی که یادآوری کردی.

امگا مثل یه پسر خوب جواب هیونگش رو داد و در اون طرف تهیونگ برای پسر غش و ضعف می‌رفت.

- خواهش می‌کنم کلوچه، نگران نباش می‌دونم الان چقدر واسه دیدن خانواده تهیونگ‌شی ترسیدی اما اونا قطعا تو رو دوست دارند.

جیمین با مهربونی به پسر کوچیک‌تر گفت تا قوت قلبی برای دونسنگش باشه. جونگکوک لبخندی زد با قلبی آروم شده گفت:
+ مرسی هیونگ.

بعد از خداحافظی از هیونگش بلند شد و رفت پیش تهیونگ، توی این چند لحظه آلفا هم حسابی توی فکر رفته بود، روی پای آلفا نشست و دست‌هاش رو دور گردنش انداخت؛ تهیونگ با حس کردن رایحه امگاش نفس عمیقی کشید و اون رو توی آغوشش فشرد، سرش رو توی گودی گردن جونگکوک فرو برد و توی همون نقطه بوسه‌ی ریزی گذاشت. امگا لبخندی از کار آلفا زد و موهای مشکی پرپشتش رو نوازش کرد، با لحن خجالتی که به سختی به گوش تهیونگ رسید گفت:
+ ددی، می‌شه یه چیزی ازت بخوام؟

My little moon|VK|Where stories live. Discover now