Part 25💫

4.6K 730 96
                                    

سلام بچه ها



جونگکوک با احتیاط و ترس، توت‌فرنگی‌ها و نارنگی‌ها رو از توی یخچال در آورد و به سمت نستش که با حوصله چیده بود رفت، توی ماه هفتم بارداری قرار داشت و به شدت حساس شده بود مخصوصا روی غذاهاش.

امروز یونگی مهمونشون شده بود، آلفا به خونشون اومده بود تا با تهیونگ روی حساب‌ها و درآمدهای این ماه برنامه ریزی کنن، نارنگی‌های عزیزش هم معشوقه سابق مین‌یونگی هستن پس احتیاط توی این موقعیت شرط اول عقله.

آروم آروم و پاورچین می‌خواست وارد نستش بشه اما با صدا زده شدن مثل مجسمه سر جاش ایستاد، جرئت تکون خوردن نداشت.
- جونگکوکا خوبی، امروز اصلا خبری ازت نبود نگران شدیم، جیمین بهونت رو می‌گرفت.

یونگی با لبخند به جونگکوک گفت و منتظر پسر تپل شد، کوک با حرف یونگی بی‌حواس برگشت و با لحن لرزونی گفت:
+ واقعا؟ نگران من بود؟

یونگی وقتی چشم‌هاش به نارنگی‌ها افتاد، برق سه فاز شهر بهش وصل شد و به سمت امگا حمله‌ور شد، جونگکوک با درک موقعیت با آخرین توانش شروع کرد به دویدن تا جایی رو برای پنهان شدن پیدا کنه، آلفا در حالی‌که می‌دوید داد‌ زد:
- هی بچه پرو این‌قدر نارنگی بخوری حالت بد می‌شه یه دونه به منم بده دیگه.

و ما تهیونگی رو داریم که شوکه به هیونگش خیره شده بود که چه‌جوری داشت دنبال همسرش می‌دوید، ولی وقتی صدای امگا رو هم شنید نگران بلند شد خطاب به جونگکوک گفت:
+ عزیزم این‌قدر ندو برات خوب نیست.

امگا با حرف تهیونگ ایستاد و اون موقع درد کمرش رو تونست احساس کنه، آلفا با حس کردن درد دلبرش سریع به طرفش رفت، دستش رو گرفت و دست خودش رو پشت کمرش گذاشت تا کوکی زیباش رو روی مبل‌ها بذاره، جونگکوک به آرومی روی مبل نشست و چشم‌غره ترسناکی به یونگی رفت، آلفای بزرگ‌تر بغ کرده روبه‌روی امگای باردار نشست و به اون نارنگی‌های آبدار که به دست تهیونگ داشت پوست کنده می‌شد خیره شد با بغض گفت:
- آروم‌تر کل آبش رو گرفتی ابله.

آلفا با صدای آرومی خندید و دونه‌دونه نارنگی‌ها رو می‌ذاشت دهن کوکی شکموش و با چشم‌های دیوثش به یونگی خیره می‌شد.
بعد از یکم حرف زدن بالاخره یونگی فصد رفتن کرد.

جونگکوک خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت و با صدای آرومی گفت:
+ دلم می‌خواد گریه کنم چرا این‌قدر حساس شدم.

تهیونگ به صورت تپل و سفید همسر باردارش خیره شد و با نگرانی گفت:
- چرا عزیزم؟ مگه چی شده؟

+ یونگی هیونگ دلش نارنگی می‌خواست اما من بهش ندادم، چرا امگام این‌قدر حساسه.

My little moon|VK|Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora