بدن ریزه میزه جیمین شروع به لرزیدن کرد و یونگی رو اگاه کرد که بیبیش نزدیک به ارضا شدنه پس هماهنگ با تلمبه زدن هاش به بیبیش هم هندجاب میداد که خیلی طولی نکشید که جیمین ارضا شد و پس از اون یونگی توی بیبیش اومد.
کنار هم دراز کشیده بودن بدون هیچ حرفی همدیگرو به اغوش کشیده بودن و نوازش میکردن.
که با حرف جیمین خنده یونگی ازاد شد.
-"یونگ چرا از کاندوم استفاده نمیکنی اَه"
+"ریلی بیب من می خوام حست کنم نه اینکه یه تیکه پلاستیکو به فاک بدم."
وقتی یونگی بلند شد جیمین خواب رفته بود یونگی از داشتپورد ماشینش دستمال مرطوب رو برداشت بیبی و خودشو تمیز کرد و با ملافه ای صندلی عقب رو پاک کرد و لباس هاش رو پوشید و از صندوق عقب ماشین پالتوی پشمی بلندی که برای بیبیش گرفته بود و قیمت قابل ملاحضه ای براش خرج کرده بود رو براش پوشوند و به سمت خونشون روند.
___________________
جیمین و سوجونگ کنار پنجره ی طویل خونه باشکوه یونگی که درست بیرون شهر نیویورک قرار داشت ،وایساده بودن و توی سکوت به بارش برف نگاه می کردن .دونه های برف با جادوی زیبایی باغچه رو سفیدپوش می کردن .نزدیک کریسمس بود و سوجونگ اومده بود تا چندروزی پیششون بمونه .
سوجونگ با صدای حیرت زده ای گفت :"این فوق العاده ست !من تاحالا توی عمرم برف ندیده بودم .میشه بریم بیرون و توی برفا بدویم ،مینی ؟"
-"نه. نمیشه ."
یونگی اومد کنارشون وایساد و دستش رو دور جیمین انداخت .
-"مینی توی شرایطی نیست که باهات توی باغچه بدوه ."
و دستش رو با احتیاط روی شکم جیمین گذاشت که یه هودی گشاد پوشیده بود .جیمین از روی رضایت اهی کشید و به یونگی تکیه داد .
سوجونگ با جدیت گفت :"وقتی پسرعموم به دنیا بیاد ،همه چیز رو بهش یاد میددم ."
جیمین گفت :"شایدپسر عموت دختر باشه ."
سوجونگ جدی نگاهش کرد :"از نظر من اشکالی نداره بازم همه چیز رو بهش یاد میدم تا از خیلی از پسرا باحال تر بشه ."
بعد دوباره برگشت تا برف رو تماشا کنه و بینیش رو به شیشه فشار داد .
یونگی با شیطنت گفت :"اگه خودت میخوای تنها بری بیرون ،اشکالی نداره ها .تو که با زنجیر به مینی وصل نیستی ."
سوجونگ هیجان زده گفت :"باشه ،میرم ."
ولی با اخم ادامه داد:"اما بدون مینی خیلی مزه نمیده ."
وقتی سوجونگ رفت ،یونگی با نرمی لبهای جیمینو بوسید و با لحن نرمی به جیمین گفت :"بدون مینی هیچ چیزی به ادم مزه نمیده .و من خیلی خوشحالم که هستی. "
جیمین دستهاشو دور گردن یونگی انداخت و با چشمهای درخشان نگاهش کرد و با حالتی رویایی گفت :
-"تو پسر میخوای یا دختر ؟هیچوقت چیزی در این باره نمیگی."
یونگی سرش رو خم کرد تا جیمین رو ببوسه و درهمون حال زمزمه کرد :"هیچوقت چیزی نمیگم چون دختر یا پسربودنش برام اهمیتی نداره .من تورو میخوام .بچه ها پاداشن و بوجود اوردنشون پر از شادیه ...اما زندگیه من به تو پیچیده و همیشه هم همینجور میمونه ."
جیمین اهی کشید :"ممکن بود هیچوقت نبینمت ."
دستهای یونگی فورا دورش محکمتر شد :"اصلا به این چیزا فکر هم نکن ،اوقوت زندگیه من بیروح میموند."
جیمین به شوخی گفت :"البته به نظرم با وجود هیونا و جونگ هی توی نیویورک بلاخره می دیدمت .اما احتمالا من مثل توی جزیره پرخاشگر نمیشدم و توهم شاید اصلا جذبم نمیشدی ."
یونگی خندید و بوسه ای روی لبهاش گذاشت و گفت :"جذب ؟انگار میخوای احساساتم رو دست کم بگیری من حتی نمی تونم احساساتی رو که از اولین دیوار نسبت بهت داشتم ،با کلمات بیان کنم .اما جذب شدن،کلمه ای نیست که احتمالا انتخابش میکردم ."
جیمین با پشیمونی گفت :"من هنوز هم میتونم دردسرساز باشم ."
یونگی به لپهای گل انداختش نگاه کرد و زمزمه کرد به نظرم کم کم داری بهتر میشی ."
جیمین خودشو توی اغوش جیمین جا داد و یادش اومد که چقد غمگین بوده حالا عشق یونگی وجودشو پر کرده بود و هر روزش پر از شادی و لذت بود .
وقتی کریس وارد باغ شد تا به سوجونگ ملحق بشه ،یونگی زیرلب گفت :"سوجونگ بیرون مشغول شده .باید به استراحت بعد از ظهرت برسی و من هم باید کنارت باشم."
دستش روی بدن حیمین حرکت کرد و نگاهش به نرمی روی بدنش چرخید :"مینی خوشگل من ....خیلی دوست دارم ."
جیمین که صورتش از شادی پر شده بود به چشمای درخشان یونگی نگاه کرد.لبهای یونگی روی لبهاش قرار گرفت و هر چیز دیگه ای در اطافشون به فراموشی سپرده شد .جیمین توی دنیایی بود که فقط به خودشو یونگی تعلق داشت بلاخره واژه سرنوشت رو لمس کرده بود ...الان هیچ چیز به جز خوشحالی انتظارشو نمی کشید .
The end~
YOU ARE READING
ㅁ~KARMA~ㅁ
Romanceکاپل:یونمـین ژانر :رومنس ,تا حدی جنایی ,اسمات ,امپرگ ,هپی اند خلاصه: پارک جیمین... پسریه بیست و چهار ساله... به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش سوجونگ به جزیره ججو که اونا توش زندگی می کنن میره... مین یون...
~The end~
Start from the beginning
