اسم قایق یونگی "ملکه دریا "بود و بزرگتر از اونی بود که جیمین تابحال تصورش رو میکرد .اواخر بعد از ظهر بود که به عرشه رسیدن .
اون شب اروم نگه داشتن سوجونگ کار راحتی نبود.هیچ اتفاقی نیفتاده بودتا هیجانش رو کم کنه و اون می خواست تمام شب روبیدار بمونه و از پنجره ی کشتی به دریا نگاه کنه ...اینو خودش به جیمین گفت .اما بلاخره خواب بهش غلبه کرد و جیمین با دقت برای اولین شام دو نفره ش با یونگی اماده شد.
همونطور که زیر درخشندگی سالن منتظر شام بودن .جیمین نوشیدنی ای که بهش تعارف شد رو گرفت و پرسید :"چند نفر توی قایق هستن ؟"
-"پنج تا .قایق بزرگه و رسیدگیه زیادی لازم داره ."
و با لبخند شیطنت امیزی ادامه داد :"من حتی یه کاپیتان هم دارم ."
جیمین زیاد تویِ خماریِ حرف یونگی نموند ،چون کاپیتان برای شام بهشون ملحق شد .اون یه مرد جدی بود که می تونست به سناریوی دزدهای دریاییه جیمین اضافه بشه !البته خیلی جذاب هم بود و تا قبل از اینکه شام تموم بشه ،جیمین داشت از همراهی اون لذت میبرد.
کیم جونگین توی اوایل سی سالگی بود.معلوم بود که زیاد روی دریا سفر میکنه و پوستش هم به تیرگی شکلات بود .
وقتی یونگی اون دوتارو به هم معرفی کرد ،جونگین به جیمین گفت :"داشتن همچین مصاحب خوبی باعث خوشحالیه "
و نوشیدنی که به طرفش گرفته شد رو بالا برد و گفت :"به سلامتی یه سفر طولانی ."
جیمین پرسید :"شما همه ی وقتتون رو روی عرشه می گذرونین ؟"
جونگین با بیخیالی لبخندی زد وگفت :"دوست دارم اینکار رو بکنم ،اما خود اقای مین یونگی هم وقت کمی رو روی عرشه می گذرونن .وقتی از این ابهت بیرون بیام ،یعنی درحال دستور دادن نباشم و سر میز صاحب قایق غذا نخورم ،فقط یه ماهیگیر بیچاره م ."
این غیر ممکن بود ...همونطور که جیمین به این حرف جونگین فکر می کرد.یونگی با سرخوشی نگاهی بهش انداخت و گفت :
-"جونگین یه کشتیِ ماهیگیریه کوچیک داره .داره اینجوری حرف میزنه تا تورو تحت تاثیر قرار بده .من خیلی وقته میشناسمش و اون همیشه یونگی صدام می کنه.جونگین،ملکه دریارو برای من میچرخونه .چون دریا نوردی رو دوست داره و نمی تونه خودش از عهده ی خرید همچین قایق بزرگی بر بیاد."
و اروم اضافه کرد :"دردسر رو هم دوست داره. "
جیمین اینو می تونست باور کنه یه نگاه به لبخند شیطنت آمیز روی صورت کیم جونگین مطمئنش کرد که اون عاشق دردسره .
YOU ARE READING
ㅁ~KARMA~ㅁ
Romanceکاپل:یونمـین ژانر :رومنس ,تا حدی جنایی ,اسمات ,امپرگ ,هپی اند خلاصه: پارک جیمین... پسریه بیست و چهار ساله... به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش سوجونگ به جزیره ججو که اونا توش زندگی می کنن میره... مین یون...
