یونگی نگاهش رو از جیمین برداشت و حواسش رو به مین هی داد و اروم گفت:
_"باید با ایشون تنها صحبت کنم.حتما درک میکنی مین هی؟"
_"اره البته !به هرحال باید واسه شام اماده بشم ."
مین هی با لبخند رضایتمندی رفت .خوب می دونست که مین یونگی فقط داره عصبانیتش رو موقتا کنترل می کنه مین هی از اینکه اوضاع اینجوری پیش می رفت راضی بود...وجیمین فکر کرد که حتما وقتی یونگی منتظر اونا بود تا از گردششون برگردن ،عیب های جیمین رو با اون زن درمیون گذاشته .
یونگی با لحن ملایم و تهدید امیزی پرسید:"کجا بودین؟"
کلمه های ملایم یونگی بیشتر از هر خشونتی برای جیمین هشدار دهنده بود .
_"رفته بودیم بیرون.ناهارمون رو هم بردیم ."سعی کرد بی تفاوت باشه و تقریبا موفق هم بود .
یونگی با لحن تندی جمله ی جیمین رو تموم کرد:"و چندتا سرنخ اشتباه از خودتون به جا گذاشتین....براساس چیزایی که به اجوما گفتی،قرار بود به سواحل اونطرف جزیره برین اما اونجا نرفتین ."
جیمین با لحنی گزنده پرسید :"این ساحل خیلی بزرگه از کجا می دونی مثلا؟"
جواب یونگی واقعا شوکه ش کرد .
_"من می دونم .چون دادم تمام ساحل غربی رو دنبالتون بگردن .نتونستیم پیداتون کنیم ...پلیس هم نتونست ."
جیمین با تعجب بهش خیره شد:"پلیس؟منظورت اینه که اونقدر واست مهمه دستوراتت اجرا بشن که از پلیس خواستی پیدامون کنه؟"
_"تا سوجونگ رو پیدا کنن ,نه تورو ....تو میتونی هرجا دوست داری بری یا اگر مِیلت کشید ناپدید بشی ، اما برادرزاده ی من دیگه از این لحظه به بعد از خونه بیرون نمیره فقط اجازه داره تا توی باغچه بره...حق جلوتر رفتن رو هم نداره."
جیمین با عصبانیت گفت:"مسئولیت سوجونگ به عهده ی منه !هرجاهم که دوست داشته باشم می برمش."
یونگی با چشمای پر تنفرش بهش زل زد و توپید:"شک دارم حتی بتونی از عهده ی خودت هم بر بیای.حتی یه ذره هم توی تو حس مسیولیت نیست .زمان تو واسه همراهی با سوجونگ تموم شده .از این لحظه اون با من میمونه!"
تا اون لحظه با وجود لحن تند هردوشون ,صداشون اروم بود .اما الان جیمین یادش رفت که صداش رو پایین نگه داره .از عصبانیت جوش اورده بود و فراموش کرده بود که سوجونگمی تونه هر صدای بلندی رو بشنوه......صداش رو بلند کرد .
جیمین فریاد زد:"گوش کن ....تو عمرا نمی تونی به من دستور بدی شاید این دور وبرکله گنده و مهم باشی ،اما واسه من هیچـی نیستی !"
YOU ARE READING
ㅁ~KARMA~ㅁ
Romanceکاپل:یونمـین ژانر :رومنس ,تا حدی جنایی ,اسمات ,امپرگ ,هپی اند خلاصه: پارک جیمین... پسریه بیست و چهار ساله... به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش سوجونگ به جزیره ججو که اونا توش زندگی می کنن میره... مین یون...
