~part 11~

3.1K 494 120
                                        

یونگی با جدیت گفت :"واسه همین باید باهات صحبت کنم .بهشون درباره سوجونگ بگیم ؟بزاریم بفهمن پسرشون توی خطره ؟اگه این کار رو بکنیم ،جونگ هی چه گزینه هایی می تونه داشته باشه؟"

جیمین دقیقا می دونست که منظور یونگی چیه .اگه جونگ هی می فهمید ،دلش می خواست برگرده ،اما هیونا نمی تونست بیاد .اون حتما از شدت نگرانی حالش بدتر می شد و این اخرین چیزی بود که با اون حالش بهش نیاز داشت .جونگ هی هم نمی دونست باید برگرده یا پیش همسرش بمونه .اونوقت هزاران کیلومتر از هم فاصله میگرفتن و جونگ هی هم بیشتر از هیونا توانایی نداشت تا از پسرش محافظت کنه .با بررسی همه اینها ،این مین یونگی بود که می تونست مواظب سوجونگ باشه .

جیمین به یونگی نگاه کرد و بی اختیار انگشتهاش دور انگشتهای یونگی محکم شد .کاری نمی تونستن بکنن،بجز اینکه این مسئولیت سنگین رو از روی دوش هیونا و جونگ هی بردارن.

جیمین اروم گفت:"باید خودمون این قضیه رو حل کنیم .

جونگ هی نمی تونه در آنِ واحد ،دوجا حضور داشته باشه و اگه بخواد از هیونا دور بشه ،باید دلیل قانع کننده ای براش بیاره .اگه حقیقت رو به هیونا بگه ،اون اصرار میکنه که خودش هم بیاد .وحتی اگه بتونه از پس این کار بر بیاد ،باز ایده خوبی نیست .شاید کارمون اشتباه باشه ،اما فکر میکنم نباید بهشون بگیم ."

-"موافقم !من هم به همین نتیجه رسیدم .خوشحالم که تو هم موافقی. "

یونگی با دقت نگاهش کرد و لبخند زد .....و ادامه داد:"البته از اینکه موافقت کردی تعجب نمی کنم .میشه بگی تو ذهنت چی گذشت تا ایت تصمیم رو گرفتی؟"

جیمین با لحن جدی گفت:"جونگ هی نمی تونه بدون توضیح مناسب هیونا رو تنها بزاره .این فقط باعث میشه حال هیونا بدتر بشه .واگه جونگ هی بیاد ،چیکار میتونه بکنه ؟شاید حتی توی دست و پامون باشه ."

-"توی دسـت و پامـون ؟اون پدر این پسره ."

جیمین صادقانه گفت:"اما اون شبیه تو نیست .وقتی از این موضوع سوجونگ باخبر شدم ،دعا میکردم اونها برگردن ،اما خیلی طول نکشید که نظرم عوض شد ."

یونگی با دقت نگاهش کرد:"چـرا؟"

جیمین سرش رو پایین اورد و به دستهاشون که توی هم قفل شده بود نگاه کرد .فراموش کرده بود دستش رو عقب بکشه و یونگی هم دستش رو ول نکرده بود .با لحنی جدی گفت :

-"چون اگه کسی باشه که بتونه از سوجونگ محافظت کنه ،اون تویی .تو باهوش و.....وسرسخت و متفاوتی ."

یونگی با ملایمت پرسید:" این یه تعریفه .....؟"

جیمین بهش نگاه کرد:"به نظرم اره ."و سریع اضافه کرد :"اما اشتباهاتت رو خنثی نمیکنه ."

ㅁ~KARMA~ㅁWhere stories live. Discover now