~part8~

3.3K 532 139
                                        

جیمین باید یه اقدام انحرافی می کرد...سریع فکر کرد و با شادی به سوجونگ گفت :"تا بالای تپه ها و توی خونه باهات مسابقه میدم.میزارم استارتش روهم خودت بزنی."

-"قبوله."

سوجونگ با شیطنت فوراً راه افتاد و این دقیقا همون چیزی بود که جیمین می خواست.

همونطور که سوجونگ به سمت پله ها می دوید،خودش به طرف صخره ها رفت .اون راه براش مستقیم تر از راه ضربدری بود که سوجونگ باید ازش می گذشت .و اگه مرد ها می خواستن به سوجونگ برسن ،اول باید از جلوی جیمین رد می شدن .حالا که دیگه نمی تونست اون دوتارو ببینه،سریعتر دوید.اگه می تونست خودش رو قبل از اونها به صخره ها برسونه ،میتونست یه جوری جلوشون رو بگیره .

همونجور که جیمین به هدفش نزدیک می شد ،سوجونگ به وسط پله ها رسیده بود و اونقدر حواسش به برنده شدن بود که اصلا به اطرافش نگاه نمی کرد ،جیمین می دونست کار درست رو انجام می ده ،چون حالا صداهای ارومتری به گوشش می رسید اونها داشتن باهم حرف میزدن اما جیمین نمی دونست چی میگن اما وقتی اسم سوجونگ رو واصح شنید فهمید حدسش درست بوده .اونها اینجا بودن تا سوجونگ رو بدزدن ....همون چیزی که جیمین ازش می ترسید .حسش بهش دروغ نگفته بود .

پس قضیه این بود ...کسی رو هم نداشت تاکمکش کنه .هر لحظه ممکن بود با مردهایی روبه رو بشه که می خواستن به خواهرزاده اش صدمه بزنن.صورت جیمین درهم رفت .این یه موقعیت "اونها"و "ما"بود و جیمین خیال نداشت شکست بخوره.

وقتی اونها با احتیاط به صخره ها رسیدن .جیمین خم شد و همونطور که نزدیک می شدن ،کلاهشو پر از شن کردو درست توی صورتشون ریخت و بعد تا جایی که می تونست سریع دوید.انتظار داشت بگیرنش ،اینجوری حداقل با سوجونگ کاری نداشتن .یونگی بالای پله ها وایساده بود و وقتی جیمین جلوی دیدش قرار گرفت ، روی لبه ی چمنزار اومد و بهش نگاه کرد .

جیمین که می افتاد و بلند می شد تا سریعتر بدوعه ،فریاد زد :"اونها اینجان!"

بعد دید یونگی داره به سمتش میاد....دستهاشو براش تکون دادو داد زد:"برگرد! اونا تورو میکشن !"

یونگی به هشدارش اعتنایی نکرد و به راهش ادامه داد،چندثانیه بعد به جیمین رسید و نگهش داشت تا جلوی دویدن دیوانه وارش رو برای رسیدن به یه جای امن بگیره .

جیمین نفس زنان گفت:"فرار کن !"

اما یونگی سریع شونه ش رو گرفت و نگهش داشت، به راهی که جیمین ازش اومده بود نگاه کرد و به جای اینکه راه بیفته و کمک کنه تا به جایی برسوندش ،با ابروهای بالا رفته و حالتی ناباور به جیمین نگاه کرد .

ㅁ~KARMA~ㅁحيث تعيش القصص. اكتشف الآن