جیمین با لحن جدی گفت :"اون یه شوک بود ."
یونگی از ته دل خندید :"آره حتما واسه مین هی یه شوک بوده اونجوری دستگیر شد ."
جیمین یواش پرسید :"اون توی اتاق خوابت بود ." هنوز درباره ی این موضوع کمی نگران بود .
یونگی حرکتی کرد تا خوب بهش نگاه کنه و پرسید :"تو به من اعتماد داری ، جیمین ؟"
جیمین هم متقابلا به اون چشمهای مشکیه زیبا نگاه کرد و لبخند زد :"آره به نظرم همیشه هم بهت اعتماد داشتم .باهات دعوا میکردم ،اما بهت وابسته شده بودم و میترسیدم بلایی سرت بیاد."
و متفکرانه سرشو بلند کرد و ادامه داد:"اما باز میگم که اون توی اتاقت بود ."
-"من هم به این حرفت شک ندارم .هیچوقت نداشتم .فقط میتونم بگم که حتما داشته دوباره جاسوسی میکرده .اما هرگز همراه من توی اتاقم نبوده ."
جیمین گفت :"می دونم ."
و صورت یونگی رو پر از بوسه کرد .و وقتی یونگی با بوسه های خودش متوقفش کرد ،با خوشی گفت :"وقتی به گذشته نگاه میکنم ،میبینم کمک چندانی بهت نکردم ."
یونگی به چهره ی متفکر جیمین نگاه کرد و لبخند زد :"اما حضورت تاثیر خیلی زیادی داشت .حالا دوتا از افرادم وقتی وقتی به ساحل نزدیک باشن .حواسشون رو جمع میکنن و عینک افتابی میزنن .کاپیتانم هنوز مبهوت زیبایی توعه و خدمه قایقم بیشتر وقتها به بادبانها نگاه میکنن تا شاید شانس بیارن و تو هنوز اونجا به بادبانها چسبیده باشی ."
-"منظورت اینه که خیلی خرابکاری کردم ؟"
-"آره انگار منظورم همین بود !اما همه ی اون اتفاق ها فاجعه نبودن .من بغلت کردم و بوسیدمت و تو بهم یاددای که حواسم به دور و برم باشه تا یه وقت یکی یدفعه بهم حمله نکنه ."
یونگی توی چشمهای جیمین نگاه کرد و لبخند زد ،اونو بیشتر به خودش کشید ،شروع به بوسیدن لبهاش کرد و درهمون حال زیر لب گفت :"بهم یاد دادی عاشق بشم ....من چی بهت یاد دادم ؟"
جیمین با صدای لرزون گفت :"مطمئن نیستم ...زود بهت میگم."
بعد از مدتی که با رضایت تو بغل هم دراز کشیده بودن .
جیمین پرسید :"چه بلایی سر هیونا اومده ؟اون خیلی فرق کرده ."
یونگی تایید کرد :"فعلا اره .انگار جونگ هی کنترل اوضاع رو به دست گرفته .به نظرم دلیلش حادثه ای بوده که براشون اتفاق افتاد."
-"تو گفتی ازدواج جونگ هی با هیونا اشتباه بوده .تهدید کردی که میخوای دخالت کنی ."
KAMU SEDANG MEMBACA
ㅁ~KARMA~ㅁ
Romansaکاپل:یونمـین ژانر :رومنس ,تا حدی جنایی ,اسمات ,امپرگ ,هپی اند خلاصه: پارک جیمین... پسریه بیست و چهار ساله... به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش سوجونگ به جزیره ججو که اونا توش زندگی می کنن میره... مین یون...
~The end~
Mulai dari awal
