part 30

63 25 273
                                    

د.ا.ن لیام

" عین بابات لج بازی لیام‌ جمیز پین"

دیگه داشت کفرمو در می اورد  ،چرا انقدر براش مهم ، چرا لعنتی .

" ثابت کن که رمز منم "

دستهاشو جلومو گرفت . بهش نگاه کردم‌ منظورش میدونستم یعنی دست هاشو باز کنم. دستشو باز میکنم و تفنگمو در میارم طرفش میگیرم تا کار عجیب غریبی ازش سر نزنه

خیلی ریرکس اول مچ دستشو ماساژ داد بعد به طرف کتابی توی کتابخونه اش رفت و یه کتاب بچگونه لایه کتابها بیرون‌ اورد . خاک روشو  تکون داد با لبخند ملایم کتابو طرفم گرفت.

کتابو از دستش گرفتم . اسم کتاب ماجرای من و پدرم بود . لبخند روی لبم امد این  همون کتابی بود که من با پدرم هر شب قبل از خواب میخوندیم و میخندیدم . کتاب باز کردم اولی صفحه اش نوشته ای قرار داشت :

" برای پسر عزیزم که از جونم عزیز تر
امیدوارم وقتی بزرگ شدی و فرزند های قوی ی خاندان پینو توی اغوشت بگیری
همانند من این کتاب رو برای انها بخوانی
و یادت من بی افتی
وخاطراتمون براشون تعریف کنی و باهاشون این خاطراتو شریک بشی
من مطمینم تو پدر فوق العاده ای خواهی شد
من به پسرم اطمینان کاملو دارم

از طرف پدر ( جمیز پین )
"

کتاب روی میز گذاشتم . حس کردم اشک هام دارن سرازیر میشن یاد زمانی افتادم پدرم بهم دوچرخه سواری یاد داد یا زمانی که بیسبال بازی میکردیم یا زمانهایی که منو به باشگاه اسب سواری می برد .

تند تند ورقه زدم شاید یه چیز دیگه توی کتاب پیدا کنم بین صفحه ها دوتا نقاشی بچگونه همراه با یک نامه بود. نقاشیها رو توی دستم گرفتم .

یکی از اون نقاشی ها مال من بود برای زمان کودکیم ، زمانی که تلاش کرده بودم که خانواده امو بکشم البته بیشتر شبیه خانواده ی سیب زمینی بودن تا خانواده ی خودم . خنده ی کوتاهی کردم . پشت کاغذ نوشته شده بود لیام کوچولو ۶ ساله .

به اون یکی نقاشی نگاه کردم یادم اینو تیلور وقتی ۶ سالش بود کشید . یه خانواده سه نفر که توی دادگاه بودن یعنی‌ چیزی شبیه دادگاه کشیده شده بود . اون موقعی بود که مادرم خیلی به دادگاه میرفت و ما رو پیش مادر بزرگ میزاشت .

به نامه نگاه کردم ، چرخوندمش. پشت نامه نوشته بود برای تیلور فندوق و لیام قهرمان . لقب های که مامانم به ما داده بود وقتی کوچولو بودیم . نامه رو با قیچی که روی میز بود ،باز کردم . دوتا کاغذ توش بود ، یکیش مال من بود اون یکیش برای تیلور . سرم گیج رفت . دستم هامو روی میز گذاشتم . دیگه اشکهام نمیزاشت جلومو ببینم .

"تیلورررر"

د.ا.ن لویی

در اتاقی که لیام توش بود رو باز کردم

blue is my favorite(complete)Where stories live. Discover now