part 6

103 39 244
                                    

د.ا.ن زین

" بد زدیشها"

به کیس بوکسم ضربه ی محکمی زدم .

" حقش بود"

نمیدونم چرا این بچه پول دارا انقدر حق به جانبن .... همین بچه پول دارا باعث شدن زندگی بقیه نابود شه ...زندگی افرادی مثل من ...

لویی وقتی دید که با عصبانیت دارم مشت میزنم ... دورمو خلوت کرد و تنهام گذاشت

وقتی دیگه از خستگی نمیتونستم مشت بزنم ...
روی یک نیمکت نشستم .. دستهامو لایه ی موهام بردم

نفس نفس میزدم سعی کردم کنترلش کنم .چشم هامو بستم . فکر کنم نزدیک به ۱۲ سال از اون قضیه لعنتی میگذره ولی من هنوز فکر میکنم همین دیروز بود .

وقتی صدای شلیک توی ذهنم دوباره امد چشم هامو باز کردم .

"لعنتی "

موهامو بهم ریختم . بلند شدم حوله امو برداشتم . به طرف اتاقم رفتم تا یه دوش اب گرم بگیرم .

قطرات اب به پوستم میخورد . بعضی اوقات سخت فراموش کردن .. بعضی اوقات زنده بودن هم سخته

احساس میکردم چقدر سخت نفس کشیدن ... لعنتی ...سریع بیرون امدم ...لعنتی ... نمیدونم چه طوری شلوارم پوشیدم ... احساس میکردم هر لحظه ممکن خفه شم ... بیرون اتاق دوییدم ... به تراس ته راه رو نگاه کردم به طرفش حرکت کردم درشو رو باز کردم .... نفس عمیقی کشیدم ... چشم هام بستم... نفس بکش زین ... تو هنوز انتقامتو نگرفتی ... هنوز معمای زندگیتو حل نکردی

جلوتر رفتم ... پام به یه چیزی گیر کرد .. به طرف جلو افتادم ...چشم هام باز کردم .. باورم نمیشد صندلی به این بزرگی رو ندیدم ..‌.. سعی کردم تعادلم حفظ کنم ولی در اخرین لحظه

د.ا.ن تیلور

با چارلی توی باغ قدم میزدیم .بهم لبخند زد. انگشت هامو بین انگشت هایش بردم . دستشو گرفتم .سرم رو روی بازوش گذاشتم .

صدای لیام از اون پشت سرمان می امد . هر دومون به طرفش برگشتیم دیدم که دارد به طرف ما میدو
.
" تیلور ... چارلی"

بهش نگاه کردیم . نفس نفس میزد .یه دقیقه صبر کرد دستشو روی زانو هایش گذاشت تا نفسش بالا بیاد .

" بیاد خیاط برای لباسهای شب امده "

سرم رو تکون دادم .در همین هنگام صدای داد یک نفر رو شنیدیم.
لیام اخم کرد . به طرف صدا به ارامی حرکت کرد . من و چارلی به دنبالش رفتیم .

بین شاخه و برگ ها کنار عمارت زین رو دیدیم . لیام نزدیکش رفت .

از درد صورتش در هم رفته بود . استخونه ساق پاش از پاش بیرون زده بود .لیام دو زانو جلویش نشست و بررسیش کرد .

چارلی بالا نگاه کرد .

"چه طوری افتادی؟"
" پام گی...ر کرد به ... به ..صن...دلی "

blue is my favorite(complete)Where stories live. Discover now