Part 16

72 17 74
                                    


زین دست و پا میزد و سعی می کرد خودش را به لیام برساند ولی لیام حتی توان حرکت کردن هم نداشت. یاسر بین آنها ایستاد.

یاسر: شروع کنیم؟

زین: یاسر این کارو نکن...خواهش میکنم. بزار اون بره هر کاری دوست داشتی با من بکن. لطفا.

یاسر: چرا باید بزارم بره؟ با رفتنش چی به من میرسه؟

زین: هر چی بخوای بهت میدم. هر کاری بخوای برات انجام میدم. 

یاسر: مثلا چه کاری میتونی برام انجام بدی که خودم نمیتونم.

زین ساکت شد.

یاسر: خب پس حرف مفت نزن.

زین: خواهش میکنم پدر. 

یاسر با شنیدن کلمه ی پدر کمی نرم شد و به سمت زین برگشت.

یاسر:  میشه همیشه پدر صدام کنی؟

زین: همیشه پدر صدات میکنم. 

یاسر به سمت زین رفت رفت و گونه اش را نوازش کرد. 

یاسر: کاش میشد بهت اعتماد کنم.

زین: قول میدم بهت خیانت نکنم. قسم میخورم. فقط بزار اون بره. من مال خودت میشم. میشم همون پسری که میخواستی.

لیام: نه زی تو نباید....

حرفش با مشتی که توسط نگهبان توی صورتش خورد نصفه ماند. زین با چشم هایش به او التماس می کرد که اوضاع را خراب تر از این نکند و نمیدانست که لیام دیگر توان کافی برای خراب تر کردن اوضاع ندارد.

یاسر: از کجا بدونم به قولت عمل میکنی؟

زین: قسم میخورم.

یاسر: قسم فایده ای نداره. فقط یه راه داری. 

زین به صورت بیحال لیام نگاه کرد.

زین: هر چی باشه قبوله. فقط تمومش کن این بازی رو.

یاسر گلویش را صاف کرد.

یاسر: بیارینش.

یکی از نگهبان ها به سمت یاسر رفت و سرنگ نسبتا بزرگ را به او داد.

یاسر: اگه چیزی یادت نیاد دلتنگ چیزی هم نمیشی که بخوای بخاطرش فرار کنی از دستم.

زین نگاه درمانده ای به لیام انداخت. لیام با چشم های خیس و تارش به او زل زده بود. این انصاف نبود که آخرین تصویری که از زین می دید تار و نا واضح باشه. ولی دنیا همیشه بی انصاف بود. حداقل در حق لیام بی انصافی های زیادی کرده بود. برای آخرین بار به هم خیره شدند. زین لبخند کمرنگی زد و سعی کرد بغضش را مهار کند ولی لرزش چانه اش جلوی این کار را می گرفت.

آستینش را بالا زد و یاسر رگش را با پنبه الکلی تمیز کرد. آخرین نگاهش را به لیام انداخت. توی دلش آرزو می کرد کاش بیشتر او را در آغوش گرفته بود. نه برای دلتنگی خودش. خودش خاطراتش را فدا کرده بود ولی لیام چی؟ او هم قرار بود درد هایی که زین کشیده بود را بکشد؟ نه. زین بیشتر درد کشیده بود. زین فکر می کرد لیام مرده ولی لیام میدونه که زین زندست. شاید هم این دردش بیشتره. اینکه کسی که دوستش داری زنده باشه و ندونی کجاست.

Remember Me [Z.M]Onde histórias criam vida. Descubra agora