Part 3

108 20 86
                                    


چشم هایش را آهسته باز میکند. اتفاقات دیروز نا خوداگاه توی ذهنش تکرار می شود. حرف هری را توی ذهنش مرور می کند" زین من قرار نیست کاری کنم لیامو فراموش کنی خب؟ لیام بخشی از خاطرات توعه. من فقط بهت کمک میکنم با مرگش کنار بیای و به زندگیت ادامه بدی. اگه خودت هم همینو میخوای باید به توصیه هام عمل کنی"

زین هم همین را میخواست. نمیخواست بهترین اتفاق زندگی اش را فراموش کند و از طرفی نمیتوانست تا ابد عزا داری کند. نفس عمیقی کشید و بعد از یک دوش آب سرد لباس پوشید و به سمت آشپزخانه رفت. یاسر به سر و وضع مرتب زین نگاه کرد و سرش را تکان داد. زین صندلی را عقب کشید و یک تکه پنکیک توی بشقابش گذاشت

یاسر: جلسه ی بعدی مشاورت کیه؟

زین: معلوم نیست بهم خبر میده

یاسر: خوشحالم که داری بهتر میشی پسرم.

زین به یاسر لبخند زد. بعد از تمام کردن صبحانه اش خواست به سمت اتاقش برود که با صدای یاسر متوقف شد.

یاسر: بیا تو اتاقم کارت دارم.

زین وارد اتاق یاسر شد.

یاسر: خب پسر وقتشه کم کم وارد تجارت خانوادگیمون بشی. 

زین: مگه تا الان توی جلسات شرکت نکردم؟

یاسر: نه اونجوری که باید. همش حواست پرت بوده. ولی از الان باید همه ی حواستو بدی به جلسات. تو جانشین منی مثلا. 

زین زمزمه کرد: انگار خودم خواستم(بلندتر ادامه داد) باشه فقط بگو باید چیکار کنم.

یاسر با لبخند به زین نگاه کرد.

یاسر: فردا قراره با سلطان سکه ی روسیه و سلطان ارز ترکیه مبادله داشته باشیم. لازم نیست کار خاصی انجام بدی فقط همراهم بیا و هر کاری که بهت گفتم رو مو به مو انجام بده

زین بی حوصله سرش را تکان داد و از اتاق یاسر بیرون رفت. اصلا حوصله ی کار های یاسرو نداشت. لباس هایش را عوض کرد و از خانه بیرون رفت. توی خیابان آهسته قدم میزد و به مغازه ها نگاه میکرد. چشمش به استارباکس افتاد دوباره خاطرات توی ذهنش مرور شد

فلش بک

زین: لیوم اینا همش ضرره چرا انقدر لج میکنی با من آخه

لیام: زینی گیر نده دیگه در عوض خوشمزس

زین: چرا ترکیب شیر و موز و توت فرنگی و شکلات باید خوشمزه باشه گلم؟ این بیشتر چندش آوره

لیام اخم کرد و مثل یک پاپی عصبانی به زین نگاه کرد

لیام: اصلا هم چندش آور نیست. 

لیوانش را به سمت زین گرفت ولی زین سرش را عقب کشید.

لیام: بیا یه قورت بخور عاشقش میشی لاو. بیا دیگه.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now