یونگی گفت:"و همینطور که می دونیم ،این اشتباهات خیلی زیادن ."
و خنده ی کوتاهی کرد ،دست جیمین رو بالا اورد و قبل از اینکه ولش کنه .کف دستش رو بوسید .جیمین از جریانی که مثل برق تا شونه هاش حرکت کرد ،مبهوت شد ،اما تازه داشت این حس توی وجودش می پیچید که یونگی سرپا وایساد صندلی رو چرخوند و کنار گذاشت و رفت تا برای خودش قهوه بریزه .
جیمین همونطور به یونگی خیره شد.....و دلواپسی عجیبی توی سرش پیچید .اون لحظه حس کرد که زندگیش کاملا با این مرد قدرتمند مرتبط شده این یه جورایی تقدیر کارما بود ....یه اگاهی عجیب که با حس گرم لبهای یونگی روی پوستش ،بیشتر شده بود .
یونگی برگشت و جیمین سریع نگاهش رو گرفت .اما نیازی نبود به خودش زحمت بده ،چون یونگی به حالت عادی گشته بود ...ریلکس و مصمم.
یونگی گفت:"خب !فردا میریم به قایق .دیگه نیازی نیست که اینجا بمونیم .محافظها بیرون حواسشون جَمعه و مین هی هم رفته ."
جیمین که تعجب از چهرش خونده می شد ،اروم پرسید :"منظورت......منظورت اینه که اگه اون اینجا نبود ،ما همون اول به قایق می رفتیم ؟"
-"همونطور که خودت قبلا گفتی ،اونجا امن تره ."
-"پس چرا تاحالا اونجا نرفتیم ؟"
تعجب داشت محو می شد و به جاش عصبانیت از چشماش بیرون میزد .یونگی فورا متوجه ی این موضوع شد.
یونگی با لحن ملایم و پرتمسخری گفت :"مین هی اصلا روی عرشه که مرتب تکون میخوره ،راحت نیست .همونجور که قبلا هم بهت گفتم اون خیلی حساسه ."
جیمین بلند شد و با تنفر به یونگی نگاه کرد.اون دوباره داشت ثابت میکرد که راحتیه اون زن بیشتر از سلامتی برادرزاده ش براش اهمیت داره.
جیمین توپید :"شب بخیر،مین یونگی .من تعریفم رو پس میگیرم ."
و بدون اینکه به عقب نگاه کنه به طرف اتاقش رفت ،اما پشت سرش صدای یونگی رو شنید که با بدجنسی و سرخوشی گفت:
_"انتظارش رو داشتم ،واسه همین زیاد ناامید نشدم .بعدا میبینمت ،پارک جیمین ."
جیمین به خودش زحمت جواب رو نداد .اصلا ارزش دلواپسی رو نداشت ..ارزش اعتماد و ربط دادنش به سرنوشت (کارما)رو هم نداشت .....از همون اول درباره ی یونگی قضاوت درستی کرده بود...اما اصلا نمی دونست چرا اینقد احساس ناامیدی میکنه .نباید تعجب میکرد .جیمین با همه ی اینها کننار اومده بود ،بخصوص وقتی یونگی رو با مین هی دیده بود .
YOU ARE READING
ㅁ~KARMA~ㅁ
Romanceکاپل:یونمـین ژانر :رومنس ,تا حدی جنایی ,اسمات ,امپرگ ,هپی اند خلاصه: پارک جیمین... پسریه بیست و چهار ساله... به درخواست خواهرش که میخواد همراه شوهرش به مسافرت بره، برای نگهداری خواهرزاده ش سوجونگ به جزیره ججو که اونا توش زندگی می کنن میره... مین یون...
~part 11~
Start from the beginning
