_ چته‌؟‌

پلیس کناریم پرسید و من حتی جرئت نداشتم تکون بخورم .

_ چرا ماسک رو صورتته؟

دستش رو به سمت ماسکم دراز کرد و من ناخودآگاه سر چرخوندم.

کافی بود جیک من رو بدون ماسک توی ایستگاه پلیس ببینه.

فا‌ک... نمیتونم به یاد بیارم که قبلا هم انقدر ترسیدم یا نه .

اما بعد از اون روز های زیادی اومد که من حتی بیشتر  ترسیدم.

ترس از مرگ بود ، اونم درست زمانی که در یک قدمیم قرار گرفته .

_ تکون نخور بچه پررو .

ماسک رو از روی صورتم و کلاه رو از روی سرم برداشت.

احساس نا امنی میکردم. میخواستم همونجا بمیرم. یعنی میشد؟

ماشین ایستاد .

دستبند دور مچم اذیتم میکرد . به زور از ماشین پیاده ام کردن.

وارد ایستگاه پلیس شدم. صدای بارون تبدیل به همهه ی داخل ایستگاه پلیس شد .

و من هیچ ایده ای نداشتم که امروز آخرین روز عادی زندگی‌ من بود.

***

_ بچه جون حرف بزن دیگه ... یه بزرگتر بیاد یه امضا میدی میری . انقدر خودم و خودت و اذیت نکن.

پلیس التماس میکرد. اما من سکوت کرده بودم. اثر انگشتم رو گرفته بود تا هویتم و پیدا کنه و من فقط داشتم دعا میکردم یه آدم بی هویت تو این دنیا باشم . یا زندانیم کنه یا ولم کنه به امون خدا .

پس هیچی نگفتم . اجازه دادم پلیس ها بریزن سرم، تهدیدم‌کنن و هر چی میخوان بگن.

رو به رو شدن با جیک چیزی نبود که از تهدید های اونا‌بهتر باشه‌

اما بعد از چند دقیقه التماس دیگه چیزی نگفتن.
پلیسی که رو به روی من نشسته بود سرش با برگه هاش گرم و بیخیال من شد .

حدودا یک ساعت و بیست دقیقه اونجا نشسته بودم. بدون اینکه کسی چیزی بپرسه یا کاری بهم داشته باشه.  دستم با دستبند به صندلی بسته شده بود . کمرم درد گرفته بود . تب خفیف داشتم . عطسه میکردم و سردم بود.

کمی به جلو خم شدم : ببخشید...

مامور پلیس سر بلند نکرد . هومی زیر لبی گفت و باعث شد من باخودم فکر کنم چقدر سکسیه.

این که دور و برم رو پر از مردای سکسی میدیدم برای کمرون عجیب بود . معمولا بهم میگفت بچه تو خیلی عجیبی . آخه چطور میتونی راجب سکسی بودن یه مرد حرف بزنی وقتی زن ها هستن.

بیخیال جاذبه آقای پلیس شدم و اسمش رو از روی لباسش خوندم . " براندون موموآ"

حرفم رو ادامه دادم :

نگون سار cyclamen Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon