last...

495 79 103
                                    

( دوتا پارت گذاشتم  پارت قبل رو از دست ندید)

_____________________________

_ بهشون بگو حمله نکنن. بیا بگرد . بیا همه جا رو بگرد .‌

لعنت ... نمیتونستم اینطوری پیر مرد رو پنهان کنم.

نباید از دستم در میرفت. نباید اینجوری از دستش میدادم.

مرد تلفنش رو کنار گوشش گذاشت و زمزمه کرد : فعلا متوقف شید .

میخواست نشون بده حتی با وجود گارد آماده ما، از ما بر تری داره.

جلو اومد و دستم رو پشت سرم قفل کرد . مقاومت نکردم.  در حالی که اسلحه روی سرم بود به مسیری که هدایتم میکرد حرکت کردم.‌

پیرمرد رو پیدا میکرد.  نمیتونستم بذارم انقدر راحت تر چنگم‌در بره اما چاره ای نبود .

باید فقط دعا میکردم تا معجزه ای رخ بده .

اتاق اول رو باز کرد : بهت گفتم که اون اینجا نیست . فقط داری وقت هدر میدی .

چیزی نگفت .‌‌به‌گشتن ادامه داد .به سمت پله ها رفت .

لعنت.

_ اون پیری اصلا اونجا جا میشه؟

نکاه کوتاهی به اتاق زیر زمین انداخت . داشت تحلیل میکرد که شاید حق با من باشه.  شاید واقعا اون متراژ برای پنهان کردن پیرمرد کم باشه.

و درست لحظه ای که قلبم تند تر از همیشه برای فرار از سینه ام در جدال بود از پله ها پایین رفت .

هر قدم رو با فحش و ناسزاها زیر لبی پایین میرفتم.

اکه یکم اعتماد به نفس بیشتری داشتم زیر چونش میکوبیدم و مغزش رو منفجر میکردم.‌

هلم داد: در و باز کن .

دستم بی رغبت به سمت دستگیره رفت : این در قفله ...کلیدش دست من نیست .

اخم کرد : پس دست کیه؟

عصبی دستش رو جلو آورد و بعد در کمال تعجب ،‌در باز شد .

شوکه به در خیره شدم. در رو به آرومی هل دادم تا کامل باز شه و بعد صدای شلیک تن خونه رو لرزوند .

وحشت زده به اسمیت خیره شدم. روی زمین افتاده بود و از درد می‌نالید . اسلحه اش چندین قدم اون طرف تر پرت شده بود و دریای خون از دست و پاش فوران میکرد.

نگاهش رو که به رو به رو دوخت،‌همراهش سر چرخوندم.  جسد تکه پاره شده و غیر قابل تشخیص فردریک روی زمین ، این طرف و اون طرف افتاده بود و ...

درست میون تکه گوشت های سلاخی شده ، لیام ایستاده بود .

با نگاهی تاریک و چهره ای گرفته، به اسمیت خیره شد بود .

نگون سار cyclamen Where stories live. Discover now