15

368 82 40
                                    

_ نمی‌فهمم چرا آخه باید بخواد از تو سرباز بسازه‌؟

دیوید در حالی که عذا خوردن من رو تماشا میکرد ، با حیرت و به نظر کمی حرص گفت و لئو هم سر تکون داد : تو بچه ای ، هیچ نسبتی با بقیه نداری ، لاغری و توانایی خاصی هم نداری.

به فرفری نگاه کردم و غذای توی گلوم و قورت دادم  : با این حساب برم بمیرم دیگه ها ؟ منم‌نمیدونم برادرت چرا ریده توی آینده درخشان من ولی واضحه که  هر چی باشم از شما دوتا گلابی مناسب تر و با عرضه ترم.
ظرف غذا رو کنار زدم و بلند شدم.

دیوید خندید : نگاه چجوری خودشو گرفته

محل ندادم و به سمت جایی رفتم که پین گفته بود باید برم.

حالا که بدنم سرد شده بود میتونستم حس کنم پشت بازوهام، کمرم و پشت ساق پای راستم درد میکنه‌. اما‌ دوش نگرفتم. اگه می‌خواست به کتک زدن من ادامه بده باید دوش و برای آخر شب میذاشتم.

توی زیر زمین که رفتم هنوز نیومده بود. نشستم روی صندلی گوشه سالن و سرم رو به دیوار تکیه دادم.

این زیر زمین تقریبا یه سالن ورزشی کامل بود . هیج علاقه ای نداشتم از وسایلش استفاده کنم.  اصلن از داشتن یه هیکل شبیه لیام خوشم نمیومد ‌. البته برای خودم. وگرنه تماشا کردنش خیلی جالب بود‌.

زیر لب آهنگی رو زمزمه کردم تا لیام برسه ‌. نمیدونم چه قصدی داشت . فقط امیدوار بودم نخواد دوباره بزن بزن راه بندازه. حقیقتش اولین بار بود که احساس کنجکاوی داشتم.

_صدای خوبی داری .

با شنیدن صدای لیام از جا پریدم.

درحالی که اسلحه ای رو توی دستش میچرخوند به سمتم اومد.

چیزی نگفتم. به برد ته سالن اشاره کرد : بزن ببینم چطوری هدف میگیری .

چی؟ هدف گیری؟

اون می‌خواست من تیر اندازی کنم ؟

اسلحه رو به سمتم انداخت.  روی هوا گرفتمش.

کمی مکث کردم و بعد با اشاره اش، بدون اینکه چیزی بگم با قدم های آروم  کنارش رفتم.

دستام و گرفت و کمکم کرد هدف بگیرم. قبلا اینکارو کرده بودم. قبل از اینکه بریم خونه پیرمرد من همیشه نزدیک به هدف میزدم ولی بعدش...

دستام و گرفت و هدف رو مشخص کرد. کمرم به سینه اش چسبیده بود. گرمای نفسش رو پشت گوشم حس میکردم. 

_ بزن.

ماشه رو کشیدم. با صدای خفه ای برد رو به روم سوراخ شد .

کنار رفت : حالا خودت بزن.

مردد نگاهش کردم. دستم میلرزید . ماشه رو کشیدم . با فاصله به دیوار برخورد کرد ‌.

نگون سار cyclamen Where stories live. Discover now