چند لحظه بعد .مین هی با لحن پیروزمندانه ای گفت :

"سلستیال!!!یادم اومد !!!می دونستم این چهره رو قبلا دیدم .تو همونی هستی که سلست برای محصولاتش استفاده می کنه."

جیمین سرش رو بلند کرد و نگاهش کرد :

"درسته"و بعد با غذاش مشغول شد .

مین هی با لحنی که کمی بیزاری توش نهفته بود گفت:"پس تو مُدلی."

اما جیمین اون لحظه حووصله ی بحث کردن نداشت .ذهنش درگیر مسائل دیگری بود.

_"پول خوبی میدن."

جیمین جیمین شونه ای بالا انداخت ،چیزی نگفت و افکار طعنه امیزش رو به زبون نیاورد .ذهنش کاملا درگیر سمت و سوی دیگه ای بود .یونگی دوباره بهش خیره شده بود و جیمین فکر کرد که حتما یونگی می خواد بهش بفهمونه حواسش به حرف زدنش باشه .

جیمین بعدا یونگی رو گیر انداخت .مین هی زود به رختخواب رفت ...بدون شک رفته بود تا منتظر یونگی بمونه.

وقتی یونگی به بالکن رفت جیمین مجله ای که بین سرزدنای مداومش به سوجونگ می خوند پایین گذاشت .حالا می تونست خودش رو کنترل کنه .دیگه نگاه های خیره ی یونگی ناراحتش نمی کرد .تشخیص اینکه یونگی وسط همه ی این خطر ها معشوقش رو با خودش اورده ،جیمین رو سر عقل اورده بود.

جیمین بیرون رفت و درست زیر لامپ وایساد :

"مین هی چیزی در این باره نمی دونه ،مگه نه؟"

یونگی بهش نگاه کرد ...یه نگاه سریع که روی صورت زیبا و اندام دست نیافتنیه جیمین حرکت کرد.

-"فکر کردم بهتره به وحشت نندازمش ."

جیمین اروم گفت :"دقیقا توی همون موقعیتی قرارش دادی که منو قرار داده بودی .اگه اون چیزی در این باره ندونه ،نمی تونه احتیاط لازم رو انجام بده .احتمالا منظورت از ساکت موندنهم این نیست که بهش اعتماد نداری."

یونگی توی چشمای جیمین زل زد:

-"اگه لازم بشه موضوعو بهش میگم .درحال حاضر این فقط بین منو توعه .نمی خوام مین هی رو نگران کنم .درضمن از کجا می دونی بهش اعتماد دارم؟"

جیمین طعنه امیز گفت:"زنی که معشوقته...و اونقدر هم برات مهمه که وسط این اشوب با خودت اوردیش ."

یونگی چشمهاشو تنگ کرد .معلوم بود که دیگه نزدیکه کنترل اعصابشو از دست بده و با لحن گزنده ای گفت:

ㅁ~KARMA~ㅁWhere stories live. Discover now