خداحافظ ؟

351 88 6
                                    



بکهیون با لبخند بزرگ ولی غمگینی به چانیول که با حوصله با تهیونگ بازی میکرد خیره شد

تهیونگ بعد از مدتی خمیازه بلندی کشید و سرش رو روی شونه بزرگ چانیول گذاشت 

چانیول خنده بلندی کزد 

پسرش رو سر جاش خوابوند 

و شروع کرد به بوسیدن تک تک اجزائ صورت پسرش

" دیگه وقتی نمونده"

بکهیون با خودش گفت 

+خوابیده ولش کن 

بکهیون با لبخند گفت 

چانیول اهمیتی نداد دوباره شروع کرد به چک کردن تمام 

جزییات بدن پسرش

بعد از چند دقیقه چانیول با ذوق سرش رو بالا اورد

_بکهیون یه خال بامزه پیدا کردم

بعد به دوتا خال کوچیک روی بازو پسرش اشاره کرد

+خیلی بامزست

_بک.....

چانیول بعد چند دقیقه گفت و به سمت امگاش رفت

_چیزی شده؟ کاملا میتونم حس کنم حالت خوب نیست

+بیا اینجا 

بکهیون به کنارش اشاره کرد و الفا مطیعانه انجامش داد

بکهیون محکم الفاش رو بغل کرد 

+چانیولا

چانیول به سختی همراه با نفسای لرزونش گفت

که دور از چشم چانیول نموند

_چرا این شکلی شدی ؟ چرا سخت نفس میکشی ؟ درد داری ؟ نکنه دوباره خونریزیت شروع شده ها ؟

چانیول با ترس گفت

+یول گوش کن

بکهیون به ارومی گفت و با تمام توانش نفس طولانی ای کشید

کاملا میتونست حس کنه نیروش داره تحلیل میره

+من ....من دارم از پیشتون میرم

_چی ؟ چی داری میگی؟

+من قراره  برگردم به دنیا ی خودم ببخشید که دارم به این زودی ترکت میکنم ببخشید

_دروغ نگو اصلا بامزه نیست

چانیول در حالی که سعی میکرد اشکاشو کنترل کنه گفت

+گریه نکن چانا

_چطور گریه نکنم حتی فکر کردن بهش هم منون نابود میکنه بکهیون 

+چانیولا ..............تو..... باید.....قوی باشی

بکهیون درحالی که نفساش به شماره افتاده بود گفت

_چطور میتونم .......تو قول دادی ....تو قول دادی پیشم میمونی 

تو قول دادی با هم تهیونگ رو بزرگ میکنیم

تازه من نمیتونم تهیونگ رو تنها بزرگ کنم نه بدون تو 

+چانا....تو یه الفائ........قویی ......نمیخوام بگم.....برای هردمون....خوبه .....چون نیست

ولی ما....قراره....در اینده ....نه چندان....دور باز هم ....هم رو ببینیم

_تهیونگ چی ؟ پسرمون چی ؟

+یولا تو تنها .......نیستی ....کیونگسو و.....جونگینم......هستن.....تهیونگ کوچولومون..... پسر خوبیه

چانیول بلند گریه میکرد نمیتونست قبول کنه داره زندگیش رو از دست میده

نمیتونست قبول کنه

+چانیول.....دوست دارم 

_من عاشقتم

بکهیون لبخندی بیجونی زد و چشماشو بست 

چانیول سرش رو روی قفسه سینه بک گذاشت جایی که دیگه قلبش نمیزد 

و گریه کرد




بکهیون لبخند ناراحتی زد و خیره شد به الفاش که هنوز داشت گریه میکرد

تک تک خاطرات از جلوی چشماش رد شد

از زمانی که چانیول رو برای اولین بار دیده بود تا زمانی که برای دیدن جیمین که تازه متولد شده بود رفت 

و بیهوش شد و بعد تبیب دربار گفته بود بارداره 

تک تک ذوق ها و گریه های چانیولش

چقدر دلش برای عزیزش تنگ میشد 

!وقته رفتنه 

بکهیون سری تکون داد و برای همیشه دنیا انسان ها رو ترک کرد



******************************************************

خب خب اینم یه قسمت جدید

قسمت بعد قسمت

اخره چانبکه

دوستتون دارم 

ووت و کامنت یادتون نره 


u are my only kingWhere stories live. Discover now