بکهیون با لبخند بزرگ به نگاه ها کنجکاو پسر کوچولوش خیره شد
تهیونگ ضربه ارمی به شونه بکهیون زد و بلند خندید
*خیلی باهوشه
+اره..........اه خدای من نمی تونم توصیف کنم چقدر عاشقشم سو
*حق داری بک . تهیونگ یه تیکه از وجودته
بکهیون بوسه ای به گونه تپل پسرش زد که مساوی شد با خنده بلندش
!بکهیونا
*............
+سو تو صدایی شنیدی ؟
*اره منم صداییی....
!ارباب بکهیون
هر پسر به اطراف نگاه کردن
یه روح
!ارباب بکهیون براتون نامه ای دارم
روح منتظر جواب نمونده و دست بکهیون رو گرفت و نامه رو منتقل کرد
بعد چند دقیقه بکهیون با بقض به کیونگسو نگاه کرد
+سویااا
*چیشد بکهیون ....چیگفت چرا اینشکلی شدی؟
بکهیون با چشم های خیس لبخندی ناراحتی به پسرش زد
چرا؟
*بکهیونا با من حرف بزن
+بیا بریم سو
*اما............
+من حالم خوب نیست
بکهیون به ارومی گفت و به سمت
اقامتگاهش رفت
"پسرت یه خدای زندگیه که بایدبه دنیا ما برگرده "
این جمله همش توی ذهنش تکرار میشد
************************************************************************
+سو من میترسم
*هی بک گریه نکن حتما راه دیگه ای هم هستا
+نمی دونم نمیدونم نمی خوام تهیونگ رو از دست بدم نمیخوام
بکهیون با گریه گفت و محکم تر کیونگسو رو بغل کرد
*اروم باش شاید اصلا شیططان بده ها ؟
+نه نبود مطمئنم
*خدای من
کیونگسو درمونده نالید
*بنظرم استراحت کن باشه همه چی درست میشه
" !نامه بهت رسید !
+بله اما خواهش میکنم پسرم رو ازم نگیرید
!بکهیونا پس خودت برگرد منم بخاطر این فداکاریت فرصت دوباره ای برای زندگی با چانیول میدم
+اما چانیول
!پسرم انسان ها باید برای بدست اوردن چیزای بهتر بعضی چیزارو فداکنن
و اینکه نگران نباش شاید دیگه جسمی پیششون نداشته باشی و قلبت همیشه همراهشونه
+ تا کی فرصت دارم
! 6 روز دیگه
****************************************************
خخخخخببببب خخخخببببببب اینم قسمت جدید
بنظرتون چی میشه ؟
0_0
کلی دوستتون دارم
منتظر نظراتون و ووتاتون هستمااااااااا
بای بای
منتظر ادامه باشید
YOU ARE READING
u are my only king
Fanfiction.....خدای اب . اتش . خاک . اب و هوا . عشق . زندگی ............من خدای زندگیم تک خدای باقی مانده زندگی ..........من بئون بکهیونم ************************************* من یه نشانه گذاری شدم ......به یه الفا تعلق دارم ......اما الفای من یه الفای مع...