بکهیون در حالی که از درد محکم دستمال توی دهنش رو گاز میگرفت به دست کیونگسو چنگ زد
*یکم دیگه تحمل کن تموم میشه الان تموم میشه
کیونگسو درحالی دستش بر اثر چنگ های بکهیون خونی بود با لبخند گفت
بعد از 10 دقیقه بالاخره صدای بچه به گوش رسید
!تبریک میگم سرورم بچه سالمه و پسره
پزشک دربار درحالی که بچرو به پرستار میداد تا بشورتش گفت
!سریع باشید منتظر چی هستید برید به امپراطور خبر بدید
پزشک با شتاب گفت
دختر خدمت کار کنار کیونگسو سریع بلند شد و اتاق خارج شد و به سرعت سمت خروجی عمارت رفت
ئ به سمت امپراطور و وزیران رفت
!سرورم تبریک میگم هم شاهزاده و هم لونا سالم اند
چانیول لبخند بزرگی زد و اشک هاش بی صدا شروع به ریختن کردن
!تبریک میگیم پهااااااااااا
تمام وزیران و دربارین تعظیم کردن و یک صدا گفتن
^تبریک میگم سرورم
جونگین با لبخند بزرگ گفت کاملا میدونست الان چانیول چه حسی داره
جونگین هم سر به دنیا امدن فرزندانش همین حس روداشت
وقتی جونسو به دنیا امد تا چند روز توی بهت بود نمیتونست هیچی بگه
خیلی خوشحال بود
و سر بچه دومشون امگا کوچولوش
جیمین کوچولوش
تا چند روز دشت گریه میکرد
چرا ؟
چون اون کوچولو لعنتی نمک خالص بود
چانیول نفس عمیقی کشید سمت عمارت بکهیون رفت
وارد عمارت شد و بعد داخل اتاقش
_بکهیونا
+سرورم
بکهیون به ارومی لب زد و بعد لبخند بی جونی زد
_چرا رنگش انقدر پریده؟
!نگران نباشید سرورم ایشون خون زیادی از دست دادن ولی با مراقبت دوباره قوائ خودشون رو به دست میارن
با اجازتون
پزشک گفت و همراه پرستاران رفت
*امپراطور
کیونگسو با احتیاط جلو رفت و بچرو به چانیول داد
_خدای من الفائ میتونم حسش کنم
چانیول همراه گریه گفت و بوسه ای به سر پسرش زد
_ممنون بکهیون
چانیول زیر لب گفت و نگاهشو به امگائ غرق خوابش داد
^ سرورم ما همراه خدمه میریم ولی همین جا هستیم
چند دقیقه دیگه غذا میارم باید به لونا بدید
_که اینطور
کیونگسو تعطیمی کرد و رفت
همه از اتاق رفتند
چانیول با احتیاط پسرش رو توی جاش گذاشت
و خیره شد به دو هدیه بزرگش
_از الان میتونم بگم وقتی بزرگ بشه چهرش به تو میره زیبای من
چانیول با لبخند گفت و بعد بوسه ای دست های امگاش زد
*سرورم
چانیول نگاهشو به کیونگسو دادو با سر بهش اجازه ورود داد
*این غذای لوناست با اجازه
کیونگسو به سرعت خارج شد و به زوج فضا داد
_زیبای من بلند شو
چانیول با خنده گفت و شروع کرد به بوسیدن تک تک اجزائ صورت امگاش
+چانیول
بکهیون به ارومی گفت
_ممنون بابت همه چی خوشحالم هر دو سالمید
+بچه؟
_اینجاست
چانیول به ارومی پسر کوچولوشون رو به بکهیون نزدیک کرد
+خدای من خیلی ظریف و خوشگله
_اسمش رو چی میزاری؟
+تهیونگ
تهیونگ اخم کوچیکی کرد و خمیازه کشید و بهد چشمای درشتش رو باز کرد
+خوش امدی تهیونگ کوچولوی من
***********************************************************
سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
جیمین صحبت میکنه
خوب بچه ها اینم قسمت اول فصل دو
خوب بود
حتما بهم بگیدااا
مثل قسمت صحبت مهم دلم رو خالی نکنید
دوستتون دارم
منتظر ووت ها و کامتاتونم
YOU ARE READING
u are my only king
Fanfiction.....خدای اب . اتش . خاک . اب و هوا . عشق . زندگی ............من خدای زندگیم تک خدای باقی مانده زندگی ..........من بئون بکهیونم ************************************* من یه نشانه گذاری شدم ......به یه الفا تعلق دارم ......اما الفای من یه الفای مع...