✨After Story³✨

2.9K 417 71
                                    

افتر استوری سوم: اسباب‌کشی

ذوق زده تمام خونه کوچیکشون رو زیر نظر گرفت. بعد از چهار بالاخره تکمیل شده بود. سوکجین ناراضی به دیوار های گچی خیره شد و به طرف پسر کوچکتر برگشت:
- عزیزم، خوب خونه ما بمونید تا دیوارها رو هم رنگ کنن.

- ممنونم آپا، اما من و تهیونگ تصمیم گرفتیم خودمون دیوارا رو رنگ کنیم.

جونگ‌کوک در حالی که چشم‌هایش از شوق زیاد در حال برق زدن بود گفت و به سمت اتاق مشترک خودش و تهیونگ رفت. سوکجین رنگش پرید و با حرص دنبال امگای سر به هوا راه افتاد و غر غر کنان گفت:
- جونگ‌کوک تو پنج ماهته، اصلا اسباب کشی توی شرایط تو مناسب نیست.

- اوف، آپا قول میدم چیزای سنگین بلند...

- جا به جایی روی خواب، خورد و خوراکت تاثیر می‌زاره حداقل تا وقتی بچه به دنیا میاد خونه بمونید.

امگای شکلاتی نگاهی به اتاق خالی انداخت و بعد لج‌بازانه پاش رو به زمین کوبید:
- نه من می‌خوام بیام خونه‌ام.

جین ترجیح داد دیگه حرفی به پسربچه لجباز نزنه و اوقاتش رو تلخ نکنه پس لبخندی زد:
- کِی اسباب کشی.

- پس فردا.

- پس بهتره وسایل شکستی رو توی کارتون بچینیم.

***

جونگ‌کوک سرش رو به شونه تهیونگ تکیه داده بود و در حال تماشای تلویزیون بود. آیش اگه الان توی خونه خودشون بودن داخل سالن فیلم نگاه میکردن نه توی اتاق اونم با صدای کم.

- شکلات؟

پسر کوچکتر در حالی میخ صحنه تراژدی بین مادر و دختر فیلم بود «هوم»ی زیر لب گفت. تهیونگ لبخندش رو کنترل کرد و دوباره صداش کرد:
- جونگ‌کوک؟

- ها.
این دفعه کمی تند صداش در اومد مثل اینکه داخل این ها جمله «بزار فیلممو نگاه کنم چقدر حرفی میزنی» خلاصه شده بود.

- شوگر، منو ببین!

- بـلـ..
جونگ‌کوک با حرص سرش رو از روی شونه تهیونگ چرخوند و جوابش با بوسه آلفای قهوه قطع شد. رایحه قهوه نشون میداد تهیونگ هورنی شده! جونگ‌کوک سریع سرش رو عقب کشید و انگشت رو جلوی آلفاش تکون داد:
- نوچ نوچ نوچ فکرشم نکن، اولا گیلاس کوچولو اینجاست زشته.

به شکمش که حالا تغییراتی بروز داده بود و جنینشون داخلش در حال رشد بود اشاره کرد. تهیونگ دهنش رو باز کرد تا اعتراض کنه ولی انگشت جونگ‌کوک مانع شد:
- حرفم تموم نشده! دوماً پدرات دقیقا یه دیوار با ما فاصله دارن رسما آبروی منو تو این پنج سال سر چوب کردی جلشون.

𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌Where stories live. Discover now