پارت هشتم: تنبیه و تشویق
با قدم هایی محکم و استوار از سالن امتحانات خارج شد و دستهایش رو به دو طرف باز کرد نگاهی به سهنا و سوهو که روی پلههای راهپله نشسته بودن انداخت و داد کشید:
- تموم شد، امتحانا تموم شد.- یواش پسرم یواش.
مرد معاون با چشمغرهای به امگای شکلاتی تشر زد و در ادامه به تمام دانشآموز هایی که داخل راهپله جمع شده بودن توپید:
- کنفرانسه؟! زود برید پایین!جونگکوک چشمی چرخوند و همراه دوستهاش به سمت محوطه قدم برداشت. چهار ماهی از نامزدی پنهانیش با دبیر سکسی و معروف مدرسه میگذشت اوایل از شایعه های نامزدی تهیونگ و دبیر هان خیلی عصبی میشد و به همه پرخاش میکرد اما از وقتی که تهیونگ حلقهای داخل دستش انداخت خیالش راحت شد و دیگه شایعهای در این مورد نشنید. امتحانای نهایی بعد از برنامه فشرده تهیونگ به خوبی تموم شد البته اگه خودش مراقب امتحانی نمیشد...
- یکی از سال دومیها پیام فرستاده بچهها هر سال بعد از امتحانات نهایی، داخل یکی از خونه سالسومیها پارتی میگیرن. ما هم دعوتیم.
- ایول منکه حتما میام
جونگکوک با لبخند گشادی اعلام کرد و اصلا فکرشو هم نمیکرد که آلفای قهوه موقع نهار بگه:
- نه!چشمهاش گرد شد و بعد زیر لب گفت:
- چی؟ چرا؟- چون مدیر خبری از مهمونی و جشن پایان سال به من نداده! و من نسبت به اون مهمونی احساس خوبی ندارم.
یونگی بدون دخالت بین حرفهای پسرش و جفتش مشغول خوردن غذاش بود اما از ته قلب برای آلفا لایک های فراوانی نشون داد مگر اینکه تهیونگ پسر شر و شیطونش رو رام کنه.
- چه ربطی داره؟!
جونگکوک چنگالشرو پایین آورد و با لب و لوچهای آویزون گفت؛ تهیونگ بدون اینکه نگاهی به جفت لوس و حقه بازش بندازه مشغول خوردن جاجانگمیون شد و بعد با چشمهایی ستارهای سرش رو به سمت امگای بزرگسال گرفت گرفت:
- هیونگ، واقعا خوشمزهاس!جونگکوک از این بیاعتنایی لپهاش رو باد کرد و دست به سینه به صندلی تکیه داد. هوسوک نگاه نامطمئنی بین هر دو رد و بدل کرد با خودش مطمئن نبود حرفش رو بزنه یا نه!
- حق با تهیونگه خرگوشک من! به نظر منم اون مهمونی جای خوبی نیست.
یونگی دستش رو روی قلبش گذاشت بالاخره آلفاش یه قدم برای تربیت توله تخم جنشون برداشته بود. جونگکوک با شنیدن حرف پدرش از پشت میز بلند شد و با قدم های گویندهای به سمت اتاقش رفت و صدای بلند در باعث شد جویون لیوان از دستش بیوفته.
ESTÁS LEYENDO
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfic[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...