پارت چهارم: تست سخت
چند روزی از قرار نصفه و نیمشون گذشته بود و تهیونک به نوعی گفته بود جونگکوک باید وقت بیشتری روی فکر کردن راجب پیوندشون داشته باشه. اما الان افکار اون امگای منحرف پر شده بود از فانتزی های ددیکینگ.
- تو هم فکر میکنی به هم میان؟!
- حالا نه به باره نه به داره.
دختر امگا به دوستش میگه و جونگکوک ناخواسته حرفهاشون رو گوش میده با حرف بعدی اون امگا عصبی دندونهاش رو به هم فشار میده:
- هم دبیر کیم مجرده هم دبیر هان خیلی هم به همدیگه میان.- ولی دبیر کیم یکی دیگه رو دوست داره.
جونگکوک که نتونسته بود خودش رو کنترل کنه گفت و از داخل دهن لپش رو گاز گرفت. فاک جونگکوک چه گوهی خوردی دختر امگا با چشمهای گرد تمسخر آمیز بیان کرد:
- جونگکوک این بحثها بهت نمیاد با همون گروه گنگسترت مشغول باش ارازل اوباش.از روی صندلی بلند شد و از کلاس خارج شد. به سمت اتاق آلفاش قدم برداشت کوبش شدید قلبش رو میشنید با رسیدن به دفتر دبیر کیم با اخم به صحنه رو به روش خیره شد دبیر هان جلوی دفتر ایستاده بود و با تهیونگ حرف میزد.
لبخند عصبی زد و به طور ناگهانی حرف دو نفر رو توی راهرو شنید:
- فاک خیلی کاپل جذابین.«اصلا اینطور نیست» داخل ذهنش گفت و به ادا و اطوار های اون دبیر نگاه کرد با دیدن پیچیدن یک دسته مو بین انگشتش لبش رو با چندش کج کرد و زیر لب گفت:
- بِچ ترشیده من برات دارم.آره آلفا کیم فقط و فقط متعلق به اون بود. پشت دیوار به رفتن اون زنیکه خیره شد و با رفتنش دوباره به تهیونگ خیره شد. مرد بزرگتر نماد مجسمه های یونانی بود آخه یه نفر چقدر میتونه زیبا باشه. چرا داره میاد جلو...با جلو اومدن تهیونگ، امگای کوچولو با چهرهای سرخ شده پشت دیوار قایم شد.
چند ثانیه داخل سکوت گذشت تا اینکه صدای بم و خشدار مرد قلبش رو لرزوند:
- بیا بیرون.با اون بود نه بابا اون کاملا استتار کرده بود. مرد بزرگتر به سختی جلوی کش اومدن لبهاش رو گرفت و با همون لحن جدی و مختص به شغلش ادامه داد:
- بیا بیرون من رایحتو از ده دقیقه پیش حس کردم.انگار آب سردی رو سر جونگکوک ریخته باشن لبش رو گاز گرفت و مشت آرومی به دیوار زد سرش رو از دیوار فاصله داد و با دیدن چهره خونسرد تهیونگ لبخند دستپاچه ای زد:
- عه سلام سنسی من با...سریع به اطرافش خیره شد و با دیدن یکی از همکلاسی هاش به سرعت دستش رو کشید و جلوی چشم آلفا قرار داد تند تند ادامه داد:
- با لیهو اومدیم یه دوری بزنیم. خیلی کار داریم.
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...