پارت پنجم: آشتی کردن
- خسته نباشید بچهها.
همه با صدای تهیونگ که پایان کلاس رو اعلام میکرد نفس حبس شدشون رو بیرون کرده و عدهای از کلاس خارج شدند. جونگکوک معذبانه نگاهش رو پایینتر انداخت و با اخمی که از دیشب روی صورتش جا خوش کرده بود از جا بلند شد و با قدمهای سریع به سمت در رفت بهتر بود از آلفاش دور میشد یه مدت...- جانگ بیا دفترم.
صدای بم و رایحه تلخ قهوه اش از کنار جونگکوک بلند شد و پسرک با اخم های در هم سرش رو چرخوند تا از نگاه خیره بچهها دور بمونه...اون فقط دلش نمیخواست آلفا رو به این زودی ها ببخشه.حالا داخل دفتر تهیونگ نشسته بود و این حجم از فورمون آلفایی رو دوست نداشت..یعنی دوست داشت ولی دلخور بود. تهیونگ نگاهی به امگا انداخت از اول آشنایی تا به الان جونگکوک رو گرفته یا ناراحت ندیده بود. حق داشت دیشب در بدترین حالت ممکن توسط جفتش پس زده شده بود.
صداش رو صاف کرد و با جدیت خاصی گفت:
- چرا برگهات رو اینقدر زود تحویل دادی.- چیزی بلد نبودم.
جونگکوک شونه بالا انداخت و همونطور که نگاهش به کفشهاش بود جواب داد. ابروهای تهیونگ بالا رفت. دلیل رفتن تهیونگ به خونه جونگکوک همین امتحان بود؛ بعد امگا برگه سفید تحویل داده بود.- دیشب که بلد...
سر جونگکوک بلند شد و با عصبانیت حرف مرد بزرگتر رو قطع کرد:
- حرف دیشب رو نزن. ریدن امتحانم هم به تو ربطی نداره.بچه بیادب، تهیونگ اخمی از کلمات بیادبانه جونگکوک کرد و جواب داد:
- چون دیشب ناراحت شدی نباید امتحانت رو خراب کنی.امگای شکلاتی خسته بلند شد و کلافه لب زد:
- تهیونگ روابط مثل مسئله های فیزیک نیستن که با چند تا عدد. حلش کنی، اونا احساس دارن. فعلا ازم دور باش.تهیونگ...اون بچه بالاخره اسمش رو صدا زده بود. خوشحال بود. از درون گرگش زوزه میکشید، اما با شنیدن بخش دوم حرف امگا داخل صندلی فرو رفت و قبل از اینکه دلیلش رو بگه جونگکوک تنهاش گذاشته بود.
•••
با ناراحتی نمره جونگکوک رو وارد لیست نمرات کرد. فردای اون روز جونگکوک بدون نگاه کردن به آلفای قهوه مشغول حل کردن تستش شد و در واقع مشغول ریدن به امتحانش شد. سی و شش هم نمره بود که امگای باهوشش گرفته بود.
دو هفته از اون اتفاق میگذشت و امگای شکلاتی نهایت فاصله رو باهاش حفظ میکرد. تو این دو هفته عجیب دلتنگ شکلاتش شده بود. متاسفانه جونگکوک خیلی دلخور شده بود و بیسر و صدا به مدرسه میومد و میرفت.
لیست رو داخل کیفش گذاشت و از جاش بلند شد. به سمت کلاس جونگکوک رفت و در رو با آرامش باز کرد سر و صدای بچهها خوابید و همه با دیدن دبیر کیم پشت میز های خودشون نشستن.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Hayran Kurgu[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...