پارت هفتم: راز اوپا
نگاه نگران امگای بزرگتر بین تهیونگ و پسرش در رفت و آمد بود. اخمی کرد و سرش رو سمت جونگکوک چرخوند:
- یعنی تو نباید به پدرت بگی جفتتو پیدا کردی!جونگکوک بیخیال تر به بازوی تهیونگ چسبید و جواب داد:
- ازم نپرسیدی؟همین چون کسی ازش نپرسیده بود هیچی نگفته بود. رایحه ملایم شکلات بینی تهیونگ رو نوازش میکرد و وجودش رو به آتیش میکشید. لعنت به اون ذات تباه و خرابش...امگای عشوهگر!
- اصلا خود شما؟!
امگای میانسال به سمت مردی که نهایتا پنج..شیش سال ازش کوچکتر بود چرخید و تشر زد:
- چرا همون روز اول به ما اطلاع ندادین! هویج که نیستیم.لبخند کوچیکی رو لبهای جونگکوک شکل گرفت که با اخم و چشمغره پدرش بسته شد:
- نیشتو ببند بیحیا!- اوپا حالا که قراره بری اتاقت مال من.
جویون بین حرف بزرگتر ها پرید و جونگکوک جیغ بلندی کشید و جواب داد:
- بشین تا اتاقم مال تو بشه عین امام زاده درشو قفل میکنم.- عزیزم.
تهیونگ با بیچارگی دستش رو روی بازوی جونگکوک گذاشت و اونو به آرامش دعوت کرد. بعد به سمت امگای بزرگسال چرخید:
- پدر جان من...- چی گفتی؟ پدر؟ هوسوکا اون به من گفت پدر...
یونگی با ناباوری تک خندهای زد و بیان کرد. تهیونگ هاج و واج نگاهش رو بین پدر های جفتش چرخوند و با اخم هوسوک سرش رو زیر انداخت:- فقط پنج سال از من کوچیکتری! همون هیونگ بگی سنگین تری!
هانا پرتقالی که پوست کنده بود رو با بیخیالی داخل دهنش گذاشت و زیر لب گفت:
- این حرفا همش به کنار به این داداش ما امگا میدین یا نه؟- معلومه که پسرمو نمیدم، این آقای به اصطلاح محترم نزدیک به پنج ماهه از جفت بودنشون اطلاع داره نمیاد به منم پدر بگه بچه شما جفت منه، بعد با پسرم طرح دوستی میریزه...
- یون اینطوریشو نبین نزدیک سه ماه تلاش کردم تا باهام رل بزنه!
جونگکوک با اخم گفت و دستش رو داخل دست آلفا گذاشت و اهمیتی به چشمهای گرد شده تهیونگ نکرد:
- اگه بهم اجازه ندین باهاش فرار میکنم!یونگی هین بلندی کشید و سیلی به بازوی همسرش زد:
- نمیخوای چیزی بگی؟ سیب زمینی که نیستی! ناسلامتی پدرشی یه چیزی بگو خوب..هوسک شونه اش رو بالا انداخت و در حالی که دستش رو دور گردن امگاش حلقه میکرد جواب داد:
- ولش کن بزار ببره از دستش راحت شیم.
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...