1: bad teacher

7.2K 789 32
                                    

پارت اول: دبیر بداخلاق

با چشم‌های قلبی شکل به پای پدربزرگش چسبید و با خوشحالی گفت:
- منم، منم می‌خوام جفتمو پیدا کنم!

جیمین هم با اسرار های برادرش سرش رو به سمت مادربزرگش چرخوند و بر لب گفت:
- من چطور پیداش کنم!

پیرزن با لبخند دست‌های کوچیک پسربچه رو داخل دستش فشار داد و با مهربونی رو به هر دو پسر لب زد:
- الهه ماه برای هر کسی جفت خاص خودشو ساخته. جفت ها برای همدیگه ساخته شدن درست مثل پدر و مادرتون! در نهایت هم دیگه رو پیدا میکنن.

و از اون زمان داخل ذهن تهیونگ هفت ساله یک واژه بود اون تنها و تنها دنبال جفتش بود. بعد از اولین راتش با خوشحالی کل کلاس های راهنمایی رو زیر و رو کرد اما امگاش رو پیدا نکرد. اون ناامید نشد و تو دبیرستان و دانشگاه هم دنبالش گشت حتی تو موقعیت شغلیش هم دنبال جفتش بود و الان پونزده سال از اون بلوغش میگذره و حتی خواهر کوچکترش هم جفتش رو پیدا کرده اما اون چی!

به سنگ رو به روش لگدی زد و کیفش رو مرتب کرد زیر لب زمزمه کرد:
- الهه ماه لعنتی!

فکر انتقالی واقعا بهتر بود بچه های راهنمایی خیلی پر سر و صدا هستن حداقل دبیرستانی ها عاقل ترن!

با دیدن چیزی کمی به عقب چرخید و به نمایش قلدربازی خیره شد. نگاهی به فرم تن بچه ها انداخت متاسفانه برای همین مدرسه جدید بود با پوزخند زمزمه کرد: کاش چند ثانیه از تعریفم گذشته بود‌.

پسر بچه ریز نقش هولی به شونه پسر تپل وارد کرد و با پوزخند گفت:
- بهت گفتم اگه میخوای از این در رد بشی! پول بده!

- ندارم، به جون مامانم ندارم.
پسر تپل گفت و با ترس عقب رفت. تهیونگ با بالا رفت چوب کلفت داخل دست های پسر ریز نقش به سرعت میپره و طرف دیگه چوب رو میگیره.

ابرو های پسربچه بالا مییپره و با حرص چوب رو می‌کشه اما تهیونگ چوب رو ول نمیکنه و به جاش اسم روی یونیفرم‌ پسر بچه رو میخونه:
- جانگ جونگ‌کوک!

امگای فسقلی که عصبانی شده بود رایحه شکلاتیش رو پخش کرد و همون لحظه دنیا دور سر تهیونگ چرخید. فاک چرا اینجا، چرا الان، اصلا چرا این بچه باید جفتش در میومد.

گرگش هیچ وقت علاقه‌ای به سطح اومدن نداشت اما الان با خر خر از تهیونگ میخواست امگا رو لمس کنه تا اون هم متوجه پیوند بینشون بشه. اما تهیونگ عصبی بود بعد از پونزده سال جفتش باید یه بچه می‌بود شک نداشت فقط یک سال از بلوغش گذشته بود پس برای همین پیداش نمی‌کرد.

- هوی کری؟ ولش کن مردک!

تهیونگ با دیدن تقلا های امگا سر چوب رو ول کرد و امگا با شدت روی زمین افتاد. تهیونگ از آخ کوتاه جونگ‌کوک ناراحت بود و دلش میخواست اونو آروم کنه اما نه اصلا نمیشد اون یه بچه بود.

𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌Where stories live. Discover now