پارت هفتم: راز اوپا
لبخند بزرگی زد و به سمت تهیونگ برگشت:
- ممنون، خیلی خوش گذشت.آلفای قهوه دست جونگکوک رو نرم بین دستهاش گرفت و زمزمه وار نالید:
- بهش به عنوان یه قرار نگاه نکن جبرانش میکنم.- نه واقعا بهم خوش گذشت.
جونگکوک گفت و دست تهیونگ رو متقابلا فشار داد. در ماشین رو باز کرد و به سمت خونه قدم برداشت. آلفا بی طاقت در ماشین رو باز کرد و به سمت جفت کوچکش دوید و بدون اینکه فرصتی برای تحلیل به مغز فندقی جونگکوک بده، لبهاش رو روی لب های امگا گذاشت.ثانیهای طول کشید تا جونگکوک هم متقابلاً دستهاش رو دور گردن آلفا بندازه و لب هاش رو با اشتیاق روی اون دو تا ماهیچه داغ حرکت بده. لبهاشون با صدای پاپ مانندی از هم جدا شد و توی سکوت به هم خیره شدن. جونگکوک در حالی که دهنش رو کنترل میکرد تا جلوی لبخند طویلش رو بگیره به صدای آروم آلفا گوش داد:
- دوست دارم شکلات!
آیش قطعا تهیونگ تا آخر عمرش از دیدن چهره خرگوشی و شیرین جونگکوک دچار مرض قند میشه. جونگکوک لبخندی به اعترافش زد و کمی قد بلندی کرد تا گونه آلفا رو ببوسه.•••
- پاپا!
جویون در حالی که انگشتهای لاک خوردهاش رو داخل هوا نگه میداشت تا خشک بشه گفت، اما یونگی به قدری درگیر بود که صدای دخترک رو نشنید. در حالی که برای مهمونی خانوادگی غذا های زیادی درست میکرد به همسرش پیام داد تا نوشیدنی بگیره.جویون فوت کوتاهی روی ناخنهاش کرد:
- پاپا!- الان نه جویونا!
یونگی زمزمه کرد و زیر گاز رو کم کرد تا دوش بگیره و بوی غذا رو از بدنش پاک کنه اما با حرف دخترش کنار کابینت خشک شد:- مگه نگفتی نباید از اون بوسا بکنیم؟!
و به لبش اشاره کرد. امگای بزرگسال ترسیده به سمت دخترش خیز برداشت و با چشمهایی که نگرانی داخلش موج میزد گفت:
- چرا؟ جویونا کسی بوست کرده یا...مکث کوتاهی کرد و دلش از ناراحتی اینکه ممکنه کسی از دخترش سواستفاده کنه ترکید:
- بهت..دست زده.
به سختی اون کلمات رو به زبونش آورد ولی با تکون دادن سر جویون به معنای نفس راحتی سر داد و بعد با اخم پرسید:
- پس چرا میپرسی؟ کسی خواسته بوست کنه!جویون باز هم سرش رو به معنای نه تکون داد و جواب داد:
- من نه، اوپا و اون آقاهه که معلمش بود همدیگه رو بوس میکردن! از اون بوسا که آنا و کریستوفر رفتن ولی تو سریع کارتونمو قطع کردی و گفتی این چیزا زشته ببینی!
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...