پارت ششم: آلفای خجالتی
- خوب...
امگای شکلاتی در حالی که با اون کروات باز شده به در تکیه داده بود ذوق زده به تهیونگ گفت. و آلفا با کلافگی جواب داد:
- خوب که چی؟- خیلی بیذوقی تهیونگ!
جونگ کوک با اخم جواب داد و با عشوه جلو رفت و دستهاش رو روی ساعد تهیونگ گذاشت و ادامه داد:
- دیشب دوست پسرم شدی دیگه؟!تهیونگ سخت در تلاش بود جلوی باز شدن نیشش رو بگیره اما باز شدن در اتاقش یهویی ترسیده جونگکوکو به سمت دیوار پرت کرد. دبیر جغرافیا هاج و واج به دانش آموزی که کنار دیوار افتاده بود نگاه کرد و بعد به تهیونک نگاه کرد:
- وا بچه جون چرا افتادی!جونگکوک به سرعت سیخ ایستاد و با لب هایی که از حرص جمع شده بود لب زد:
-پام لیز خورد خانوم هان.- خوب دیگه الان میتونی بری! در ضمن کرواتتم ببند اینجا مدرسهای!
آلفای مونث گفت و با چشمهایی که به نظر جونگکوک قلبی شکل بود به سمت تهیونگ چرخید. پلکش پرید الان اون زنیکه بیرونش کرد. اصلا به اون چه ربطی داشت دلش میخواست شلوارشم میکشید پایین، دهنش رو باز کرد تا چند تا لیچار بار اون بچ بکنه اما با اشاره تهیونگ چشمی چرخوند و از اتاق خارج شد.با دیدن حجم زیادی از دانشآموز چشمهاش گرد شد و به دختر پسرای پر ذوق ردیف اول نگاه کرد:
- چیه؟!- ما طرفدار شیپ دبیر فیزیک و جغرافیا هستیم، یعنی تههان تو از داخل دفتر دبیر کیم اومدی بگو چه خبر بود!
- همتون سیکتونو بزنید دبیر کیم جفت داره!
امگای درونش غرش دهشتناکی کرد و با چشمهایی که به آبی تغییر رنگ داده بودن غرید. بچهها با تعجب قدمی به عقب برداشتن! همشون خودشونو به اون راه زدن و اصلا دوست نداشتن خودشونو درگیر یکی از دردسر ساز های مدرسه بکنن.قدم زنان از انبوهی بچه گذشت، نچی زیر لب کرد و با تمسخر زیر لب گفت:
-تههانو گاییدم!دم در کلاسش رسید و با فکر به ترکیب اسم خودش و تهیونگ لبخند ملیحی روی لبش نشت: تهکوک!
اون کلمه از نظر امگای شانزده ساله شیرین ترین لغت داخل زندگیش بود. لبش رو لیسی رو زد و در حالی به آلفای بزرگش فکر میکرد لب زد:
- اون زنیکه بچ فکر کرده کیه؟- راجب کی حرف میزنی؟
سهنا با چهرهای بهت زده گفت. و جونگکوک تازه فهمید داره بلند حرف میزنه، کلافه دستی به صورتش کشید و نالید:
- همین دبیر جغرافیا!- خانوم هان!
سهنا جواب داد و بیخیالی پاکت آبمیوهاش رو باز کرد. و در ادامه جوابش گفت:
- جفت نداره بچهها هم هعی به یکی میچسبونشش البته بگی نگی فکر کنم از دبیر کیم خوشش...
YOU ARE READING
𝑺𝒆𝒏𝒔𝒆𝒊|𝒗𝒌𝒐𝒐𝒌
Fanfiction[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل میکنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «الهه ماه برای همه جفت خاصی رو تعیین کرده و کیم تهیونگ تمام عمرش رو وقف پیدا کردن جفتش کرد؛ درست زمانی ک...