"ugly beta" __chanbaek

By pink_girl_2000

317K 74.1K 11.6K

خلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از... More

part ⁰
part ¹
part ²
part ³
part ⁴
part ⁵
part ⁶
part⁷
part ⁸/¹
part ⁸/²
part ⁹
part ¹⁰
part ¹¹
part ¹²
part ¹³
part ¹⁴
part ¹⁵
part ¹⁶
part ¹⁷
part¹⁸
part ¹⁹
part ²⁰
"characters"
part ²¹
part ²²
part ²³
part ²⁴
part ²⁶
part ²⁷
part ²⁸
part ²⁹
part ³⁰
part³¹
part ³²
part³³
part ³⁴
part ³⁵
part ³⁶
part ³⁷
part³⁸
part ³⁹
part ⁴⁰
part ⁴¹
part ⁴²
part⁴³
part ⁴⁴
part⁴⁵
part⁴⁶
part ⁴⁷
part ⁴⁸
part ⁴⁹
part(last)
meme(fun)

part ²⁵

6.1K 1.5K 406
By pink_girl_2000

_اسمش...بکهیون بود،بیون بکهیون...
دختر مو مشکی گفت و با چرخیدن سر بکهیون به
طرفشون،جا خورد.
پس حقیقت داشت!
از دوستاش شنیده بود که چانیول تا جایی که بتونه اجازه نمیده هیچ دختر امگایی کنارش بشینه،فقط بتاها و آلفاها اما حالا یه امگا کنارش جا خوش کرده بود.
باید به همشون می گفت که چانیول واقعا با یه امگای مذکر قرار میذاره.

_ببخشید...بیون بکهیون؟اشتباه که نشنیدم؟
بکهیون با لحن خطرناکی پرسید و آلفای کنارش با بیچارگی چشماشو بست.
بدبخت شده بود!
شک نداشت.

دختر صورتشو جمع کرد و با انگشت اشاره ش به
بکهیون اشاره کرد.
_اوپا!...تو با این پسر قرار میذاری؟
با ناراحتی گفت و نگاه بدی به پسر مو نقره ای که از
سوراخای بینی کوچولوش آتیش بیرون می زد،انداخت.
-بهم بگو که اشتباه می کنم!
دختر یه قدم به بکهیون خودشو نزدیکتر کرد.
-اوپا...این پسر مگه چی داره که ازش خوشت اومده؟
من ازش خیلی خوشگلتر و صد برابر بهترم...اوپا اصلا می دونی همه ی پسرا آرزوشونه که من حتی بهشون
نگاه کنم!
با ناراحتی گفت و لبای قرمز ژل زده شدش که حاصل کار یکی از کلینیک های زیبایی کانگنام بود رو محکم
روی هم فشار داد.

چانیول نفسشو به بیرون فوت کرد.
-اینجوری که تو فکر می کنی نیست من و بک...
-چه بدبختی...
با زمزمه تحقیر آمیزی که به گوششون رسید حرفش
قطع شد.

-چی گفتی؟؟؟
دختر با خشم سوال کرد و بکهیون با صدای بلندتری
حرفشو به زبون آورد.
-چطور نشنیدی؟گفتم چه بدبختی...می خوای بگی
اشتباه می کنم؟
-اوه؟با من بود؟
دختر دستشو روی قفسه ی سینش گذاشت و هیستریک خندید.

_نیستی؟اگه نبودی که برای توجه پسری که ازش خوشت میاد التماس نمی کردی و با شنیدن شایعه ی
قرار گذاشتنش اینقدر حال بهم زن رفتار نمی کردی!

-چطور جرئت می کنی؟نکنه دلت می خواد بمیری؟؟؟
دختر نفس نفس زنان گفت.
تا حالا هیچکس با این لحن باهاش حرف نزده بود.
بدون اینکه به دردش اهمیتی بده با خشم دستاشو مشت کرد و ناخنای صورتی بلند کاشته شده اش کف دستاش فرو رفت.

_فقط چون واقعیت رو شنیدی تهدیدم می کنی؟چه منو چانیول با هم قرار بذاریم و چه نذاریم کاملا به خودمون مربوطه تو هم بهتره حداقل یکم غرور داشته باشی و کمتر حال بهم زن بودنتو نشون بدی.
بکهیون با صورت جمع شده ای گفت و بدون اینکه
خشمشو رو نشون بده با پوزخند روی لباش گفت و
ناخواسته توی دل چانیول قند آب شد.
پسر مو نقره ای چندان عصبانی به نظر نمی رسید و
حتی قرار گذاشتن و نگذاشتنشونو رد نکرده بود،مهمتر از اون برای اولین بار با اسم صداش زده بود.
چانیول...
چانیول...
هنوز آهنگ صداش وقتی اسمشو به زبون اورده
بود،توی گوشش زنگ می زد.
چه شیرین و دوست داشتنی...
توی ذهنش به خودش سیلی زد.
فاک...
این افکار مسخره دیگه چی بودن که ذهنش خارج
نمی شدند و دسته جمعی برای خودشون بریک دنس اجرا می کردند؟

با صدای جیغ نه چندان مردونه ی بکهیون از افکارش بیرون کشیده شد و با چشمای متعجب و دهن باز به
موقعیت ناخوشایندشون خیره شد.
دختر دندناشو تو پوست سفید دست بکهیون فرو کرده بود و اون هم موهای مشکی رنگشو محکم می کشید.
اینقدر تو افکارش غرق شده بود که اصلا متوجه ی اون دو نفر که مثل بچه های لوس شروع به گاز گرفتن و موکشیدن کرده بودن،نشده بود.

-اوووچ،مگه سگی؟دستمو ول کن،درد داره.
بکهیون جیغ جیغ کرد و دختر دندوناشو محکم تر فشار داد.
-اوه الهه ی ماه،فکر کنم از این سگ وحشی هاری
گرفتم...
با خودش گفت و به تلافی موهای دختر رو محکمتر
کشید.

-دیگه کافیه...بکهیون موهاشو ول کن!
چانیول گفت و امگا سرشو به چپ و راست تکون داد.
-نه تا وقتی مثل یه سگ هار گرسنه دندوناشو تو گوشت دست بیچاره ام فرو کرده!

پسر بزرگتر آهی کشید.
-هی،تو...تمومش کن تا اونم موهاتو ول کنه.
دختر مردد به چانیول نگاه کرد و دندوناشو از دست
بکهیون فاصله داد.

-نوبت توعه.
چانیول گفت و بکهیون با بدجنسی نیشخندی زد.
-نه...ول نمی کنم.
خندید و کارشو ادامه داد.

-اوپا بهش بگو موهام رو  ول کنه...
دختر با بغض مصنوعی گفت و چانیول چرخی به9
چشمای مشکی رنگش داد،پشت بکهیون،چسبیده بهش ایستاد و دست کوچولوش رو توی دستش گرفت.

-بکهیون...کافیه.
با لحن قاطعی گفت و از موقعیت
سواستفاده کرد.
سرشو خم کرد و روی شونه بکهیون گذاشت.
-می دونم عصبانی هستی،می تونیم در موردش صحبت کنیم،این کار مسخره لازم نیست.
با لحن شیرینی تو گوش پسر کوچیکتر گفت و بکهیون آب دهنشو قورت داد.
دستش از توی موهای مشکی شل شد و دختر بلافاصله ازش دور شد.
دروغ بود اگه می گفت که این لحن با صدای بم توی
گوشش و آلفایی که از پشت بهش چسبیده روش تاثیری نذاشته.

-اوپا هر وقت از این دیوونه خسته شدی بهم پیام
بده،شماره مو برات گذاشتنم.
دختر نگاهی به بکهیون انداخت،با لبخند به چانیول گفت و با عجله از کلاس خالی بیرون زد.
حالا دیگه کاملا تنها شده بودند و این چانیول رو تا
حدودی می ترسوند.

-پارک فکر نکنم فراموش کردم ییا برام مهم نیست تو یه توضیح و یه عذر خواهی به من بدهکاری...
بکهیون گفت و چانیول سرشو از شونه ش فاصله داد.

-توضیح و عذر خواهی؟برای چی؟
چانیول با تعجب گفت و خودش رو به ندونستن زد؛
شاید اینطوری می تونست خودش رو نجات بده و امگا آسیبی بهش نزنه.

بکهیون سرشو تکون داد و توی چشمای آلفا زل زد.
-اوه پس تو چیزی نمی دونی....
مکثی کرد و با پوزخند ترسناک روی لباش ادامه داد.
-پارک ترجیح میدی بالایی سرت نیاد یا کاری که ازت خواستمو رو انجام میدی؟نظرت چیه؟

لعنت...
فکر می کرد بکهیون به خاطر اون شایعه عصبانی
نیست اما انگار حدسش درست نبود.
_کلاسات تموم شده؟نظرت چیه با هم به یه رستوران یا باربکیو بریم تا ناهارمون رو بحوریم و با هم صحبتم کنیم؟
گفت،بکهیون فکری کرد و تکون دادن سرش تایید کرد.
چانیول پشت سرش راه افتاد.
دقیقا کی اینجا آلفا بود و کی امگا؟
انتظار نداشت بکهیون مثل بیشتر امگاهای مغلوب مطیع باشه اما سلطه گریش حتی از آلفاهای غالب هم که خودش هم یکی ازشون بود بدتر بود.

❤⚘    ❤⚘    ❤⚘     ❤⚘

کیونگسو با حسادت به عکسی که لوهان تو صفحه ی
اینستاگرامش آپلود کرده بود خیره شد.
هفت هزار تا لایک فقط به خاطر یه عکس از یه جفت‌کفش نوزاد صورتی رنگ و کیوت با یه گلوله ی پشمی
جلوش؟!
چه مسخره!
زیر لب کپشنش رو خوند و لب پایینیشو با دندون گاز گرفت.


(این کفشای خوشگل رو جفتم برای بچه مون
که چند ماه دیگه به دنیا میاد خریده🥺❤
به نظرتون کیوت نیستن؟🙃)

بیشتر از صد تا کامنت که با کیوت بودن اون کفشا
موافقت کردن و به بچه ی که هنوز حتی جنسیتش
مشخصیت نیست ابراز علاقه شونو نشون دادن.
چقدر لوس...
از جونگین شنیده بود که لوهان باردار شده اما دیدن این عکس حسادتش رو بیشتر تحریک می کرد.
اونم بچه می خواست،یه دختر یا پسر کوچولو شبیه
خودش و جونگین اما اینقدر خوش شانس نبود که مثل لوهان جز اون درصد خاص امگاهای غالب نر با
توانایی باروری باشه.

با انگشت پروفایل لوهان رو لمس کرد و با چشمای
ریز شده به استوری که اون پسر از دو تا حلقه ی کاپلی گذاشته،نگاه کرد.

-هونی عزیزم امروز تو یه قرار عاشقانه بهم پیشنهاد ازدواج داد و منم با خوشحالی قبول کردم.
چند ماه دیگه مراسم ازدواجمونه...
فکر نمی کنم خوشبخت تر از این بودن دیگه امکان داشته باشه.

با صورت جمع شده متنش رو زیر لب زمزمه کرد و با نارضایتی خرناس کشید.
سهون و لوهان چند ماه دیگه ازدواج می کردند در
حالی که جونگین اونو نه تنها به دوستاش بلکه به جز شیومینی که خودش متوجه شده بود،به پدر و مادرش هم معرفی نکرده بود!
گوشیش رو گوشه ی تخت پرت کرد و چشم غره ای به دوست پسرش که سرشو تو مانگای هنتای فرو کرده
بود،رفت.

-جونگین،سهون و لوهان دارن ازدواج می کنن!
دوست پسرش بدون اینکه دهنشو باز کنه در جواب
سرشو تکون داد.
-می دونستی؟
-خودم براش رستوران رزرو کرده بودم.
جونگین با بیخیالی گفت و صفحه ی سیاه و سفید
مانگاشو ورق زد.

کیونگسو با چشمای درشتش یکی از همون نگاه های
ترسناکش رو به پسر برنزه انداخت و با حسادتی که
چندین برابر شده بود دندوناشو روی هم فشار داد.
-واقعا؟پس چرا برای من انجامش ندادی؟! منم از
رستوران و اتفاقی که ممکنه توش بیفته خوشم میاد.
با لحن ناراحتی گفت و یه اخم بین ابروهای ضخیمش نشوند.

-چرا باید رستوران رزرو کنم وقتی دستپخت تو از هر آشپزی بهتره؟
جونگین گفت و دستشو روی باسن گرد امگا گذاشت.
-متوجه ی منظورم نشدی؟برای من رستوران مهم
نیست...
جونگین با گیجی بهش نگاه کرد.
به جز اینکه برای شام یا نهارشون توی رستوران میز
روزرو کنه هم منظور دیگه ای داشت؟

کیونگسو آهی کشید.
احمق بودن هم دیگه حدی نداشت.
چرا جونگین سعی نمی کرد از مغزش استفاده کنه؟
-سهون به لوهان توی رستورانی که تو براشون رزرو
کردی پیشنهاد ازدواج داده.
کیونگسو زیر لب گفت و دستشو زیر چونش گذاشت.

جونگین بالاخره تونست منظور دوست پسرش رو بفهمه اونم مثل لوهان دلش یه قرار رمانتیک،پیشنهاد ازدواج و یه رینگ تو انگشت دست چپش می خواست.
-من اگه بخوام ازت خواستگاری کنم یه جای دیگه
انجامش میدم...
جونگین با چاپلوسی گفت و باسن جفت آینده ش رو توی دستاش فشار داد.
-جنگل،کنار دریا یا شایدم تو یه کشتی تو یونان!
دستشو تو باکسر پسر فرو کرد و با لحن رمانتیکی کنار گوشش لب زد.

کیونگسو لبخندش رو خورد و به خاطر دست دور
دیکش بی صدا ناله کرد.
-خوشت میاد؟
آلفا با نیشخند پرسید و امگا سرشو تکون داد.
جونگین یکی از احمقترین آدمایی بود که کیونگسو
میشناخت اما وقتی پای رابطه ی جنسی وسط میومد تبدیل به هیولای سکس میشد.
حتی فکر کردن بهش هم باعث می شد امگای مو مشکی بیشتر تحریک بشه.

آلفا دستشو بالا و پایین کرد و با دست دیگش با بالز های امگا شروع به بازی کردن و ماساژ دادنشون کرد.
-فاک جونگین...خیلی خوبه...آهههه...
کیونگسو با صدای لرزونی گفت و ناله شو آزاد کرد.
جونگین پوزخندی زد و حرکت دستش رو با بدجنسی آرومتر کرد و و امگا رو تو لبه ی ارگاسم نگه داشت.

-چییی...؟کیم جونگین لعنت به...
هیسی کشید،انگشت اشاره شو روی لبای قلبی شکل
کیونگسو گذاشت و ساکتش کرد.
-می خوام لذت بیشتری بهت بدم...
با یه لبخند جذاب روی صورتش گفت و انگشت و سطش رو دور سوراخ خیس امگا کشید و واردش کرد.
-چرا هنوز اینقدر تنگی وقتی هر روز با کینگ سایزم به فاک میری؟
جونگین با تعجب سوال کرد و یه انگشت دیگه توی
سوراخ دوست پسرش فرو کرد.

-خفه شو...به کارت برس...
کیونگسو با ناله گفت و به خاطر جونگین که انگشتاشو داخلش قیچی و دیواره هاشو لمس می کرد،جیغ کوچیکی کشید.
-اوه...لعنت...بیشتر میخوام.
با لحن دستوریی گفت و آلفا یه انگشت دیگه هم اضافه کرد.
-خیلی خیسی کیونگ...
جونگین نفس عمیقی کشید و به پروستات امگا ضربه زد.
چند بار دیگه هم کارشو تکرار کرد و دست آزادش رو
دور دیک امگا بالا و پایین کرد.

-اوهههه...جونگینی...
کیونگسو اسم دوست پسرش رو صدا زد و دستشو با مایه ی سفید رنگی که از دیکش بیرون ریخت،کثیف
کرد.
-خیلی خوب بود.
کیونگسو گفت و لبخند بی جونی زد.

-خوب بود؟پس باید بهم جایزه بدی!
جونگین همونطور که به دیک شق شده اش نگاه می کرد گفت و برای اینکه کار دوست پسرش رو آسونتر کنه شلوارش رو پایین کشید.

-جایزه میخوای...؟امشب با پدرم و همسرش آشنات
می کنم!
کیونگسو بدون اینکه متوجه ی منظورش بشه،جوابش رو داد و خمیازه ای کشید.

جونگین صورتشو در هم کشید.
این دیگه چه جایزه ای بود؟
کیونگسو باید دیکش رو ساک می زد نه اینکه تصمیم بگیره با خانواده ش آشناش کنه.
-این واقعا زیاده عزیزم...
به دیکش اشاره کرد و ادامه داد.
_نظرت چیه جونگین کوچولو رو بخوابونی؟هوم؟اون
بیشتر بهت احتیاج داره!

❤⚘    ❤⚘    ❤⚘     ❤⚘

چانیول،بکهیون رو به باربیکیوی رو به روی دانشگاه
جایی که به خاطر گوشتای ترد،خوشمزه و سبزجات
تازه ش معروف بود،برد.
گوشت گاو رو با قیچی تیکه تیکه کرد،برای کباب شدن روی حرارت گذاشت و انبر از این رو به اون روشون
کرد.

بکهیون آب دهنش رو قورت داد.
علاوه بر بوی خوبشون خوشمزه هم به نظر میرسیدند.
با چاپستیکاش یکم سبزیجات پخته شده رو توی دهنش گذاشت.
اول باید شکم گرسنه ش رو پر می کرد بعدش می
تونست توضیحات چانیول رو بشنوه و اگه راضی نشد بفاکش بده.

پسر بزرگتر گوشتای پخته شدن رو مقابل بکهیون
گذاشت و یه تیکه ی گوشت دیگه شروع به برش دادن کرد.
بکهیون موهاش رو پشت گوشش زد و یه تیکه از اون خوشمزه های مورد علاقه شو با برگ کنجد پیچید و
اونو تو دهنش جا داد.
اوممم...
از چیزی که فکرشو می کرد بهتر بود و مهمتر از اون
توی دهنش آب می شد.

-بازم میخوای؟
چانیول با لحن ملایمی پرسید بکهیون به خاطر دهنش که تا جایی که جا داشت پر از گوشت و برگ کنجد شده بود
سرشو بالا و پایین کرد.
وقتی نوبت شکمش می شد،خجالت کشیدن و با کلاس بودن اصلابراش معنایی نداشت.
اون اینجوریی بزرگ شده بود.

چانیول همونطور که برش های کوچیک گوشت رو توی ظرف بکهیون می ذاشت شروع به حرف زدن،کرد.
-شیومین رو یادت میاد؟
بکهیون فکر کرد.
شیومین؟
همون پسری که با خانم پارک به خونه ی چانیول اومده بود؟
یه پیک سوجو محتوایات دهنش رو پایین داد.
-منظورت همون امگای بی شخصیتیه که توی خونت
بهم توهین کرد؟

-بی شخصیت؟تو که جوابش رو دادی...چانیول با صدای آهسته ی که به گوش بکهیون نرسید
گفت و یکم سوجو نوشید.
_شیومین برادر جونگینه.
چانیول با چاپستیکاش یه تیکه گوشت خوک برداشت و توی دهنش گذاشت.
-چند سال پیش خانواده ی اون و پدر من تصمیم گرفتن که برای منافع دو طرف ما با هم نامزد کنیم...اما من بهش علاقه ای ندارم و مادرمم با این ازدواج به شدت مخالفه.

-اوه که اینطور...
بکهیون بی تفاوت گفت و یه بار دیگه دهن کوچولوشو پر از غذا کرد.
فکرشو نمی کرد که شیومین و جونگین با هم نسبت
خانوادگی داشته باشند،اون دو نفر از لحاظ ظاهری هم شباهتی با هم نداشتند اما خوب براش اهمیتی هم نداشت.

-اون روز وقتی به خونه ی من اومد و وقتی تو رو دید دچار سوءتفاهم شد...
چانیول گفت و ابروهای بکهیون بالا پرید.
-چه سوءتفاهمی؟
چانیول آهی کشید و دستشو زیر چونش گذاشت.
باید چطور بهش می گفت؟
با چشمای خودش دیده بود که پسر رو به روش وقتی عصبانی میشه چطور رفتار می کنه،نمونه ی بارزش
همون دختر مو مشکی چند دقیقه قبل.
-این که منو تو با هم قرار میذاریم و اون شب با هم
رابطه داشتیم.

بکهیون چند لحظه منجمد شد و به چشمای ریز شده تو چشمای مشکی پسر بزرگتر خیره شد.
چانیول نگاهی به بکهیون انداخت و بقیه ی حرفش رو به زبون اورد.
-شیومین این سوتفاهم رو به برادرش انتقال داده و به خاطر اشتباه جونگین به گوش دوستامون رسیده و سوهو به دوست دختر جدیدش توی دانشکده ی رقص خبر داده...اون دختر هم احتمالا از دوست دختر سوهو شنیده این یعنی...

بکهیون با صورتی که هیچ احساسی رو بازتاب
نمی کرد،بدون اینکه حرفی بزنه دست به سینه منتظر نگاش کرد.
-این یعنی تا چند روز دیگه نه تنها کسایی که من و تو رو میشناسن و چه کسایی که حتی اسم ما هم به
گوششون نخورده،هم توی دانشگاه و هم خارج اون این شایعه که ممکنه بال و پر هم بهش اضافه شده باشه به گوششون میرسه...
چانیول با یه نفس عمیق گفت و بکهیون دندوناش رو روی فشار داد.
-لعنت بهت پارک چانیول...
با عصبانیت گفت و لباش رو به بطری سبز رنگ سوجو چسبوند و یه نفس نصفش رو سر کشید.

چانیول مردد نگاش کرد و با تردید تیر خلاص رو زد.
-همش این نیست...من تنها پسر و وارث نسل چهارم
خانواده ی پارکم،بزرگترین سهام دار کمپانی پارک که
روی اقتصاد کشور خیلی تاثیر میذاره...ممکنه حتی این شایعه رو توی از تلوزیون هم نشون بدن و توی سایت های خبری هم پخش بشه.
چانیول با صدای نسبتا آهسته ای گفت و بکهیون با
عصبانیت مشتش رو روی میز کوبید.

-فاک بهت پارک چانیول...این شایعه ی کوفتی فقط به خاطر تو و دوستای مضخرف تر از خودته...
با صدای بلندی تو صورت چانیول فریاد زد و پسر
بزرگتر جا خورد.
همون چند دقیقه ی پیش وقتی اون دخترش در مورد شایعه ی قرار گذاشتنشون حرف زده بود،واکنش تندی نشون نداده بود اما حالا مثل یه گاو عصبانی که قصد حمله کردن به پارچه ی قرمز رو داشت رفتار می کرد.

-پارک چانیول لعنتی...گایدمت...
بکهیون بدون توجه به نگاهای متعجبی که مشتری های دیگه ی باربیکیو بهش می انداختند و پچ پچ هایی که می کردند یقیه ی لباس گرون قیمت آلفا رو توی دستش گرفت و چند بار تکونش داد اما تغییری تو موقعیت چانیول که هنوز روی صندلی فلزیش نشسته بود و با تاسف نگاش می کرد،ایجاد نشد.

-باید بکشمت...نه قبلش بهت تجاوز می کنم و اینقدر به فاکت میدم تا سوراخ کونت پاره بشه و روده هات ازش بیرون بزنه.
بکهیون با جیغ گفت و چانیول ناخواسته خنده ش گرفت.
امگای مو نقره ای حتی تو اوج عصبانیت هم به شدت کیوت بود.

-می خندی؟وقتی که گردنت رو شکستم و جسدت رو سوزوندم دیگه نمی تونی.
بکهیون با لحن ترسناکی گفت و بطری سوجوی چانیول رو برداشت و باقی مونده ش رو وارد دهنش کرد.
تو این موقعیت فقط الکل می تونست آرومش کنه اما پسر بیچاره نمی دونست که این مایع بدون تنها کاری که ازش برمیاد مست کردن و به وجود آوردن یه سر درد دردناک بعد از مستیه.

-من قبول می کنم...
چانیول سریع گفت و دستای بکهیون رو از یقیه ی لباس فاصله داد.
-مسئولیت چه گوهی رو قبول می کنی؟از چه فاکی حرف میزنی؟
بکهیون با خشم پرسید و بدون اینکه متوجه بشه روی پای چانیول نشست.

پسر بزرگتر دستش رو پشت کمر امگا گذاشت.
-همه چیز،اشتباهم،اون شایعه و حتی امگا
بودنت...مسئولیت همشونو قبول می کنم.
همونطور که کمرش رو نوازش می کرد گفت و تمام
کسایی که تو باربیکیو نشسته بودند شروع کردن به
دست زدن و تحسین کردن آلفای جنتلمنی که با مهربونی مسئولیت یه امگای وحشی و سلیطه رو قبول کرده بود.

بکهیون با چشمای پر از اشک به سقف خیره شد.
چانیول عوضی!
وقتی که با پاهای درازش مجبور شد زیرش ناله
کنه،میفهمه.
پسر کوچیکتر با خودش گفت اما نمی دونست کسی که در آینده تو اون موقعیت قرار میگیره خودشه.

_____________________________
3100کلمه یه پارت طولانی تقدیم شما عزیزان
ووت و نظر فراموش نشه😊

این پارت یه اسمات ریزی هم داشت...
برم آب شم تو زمین😐😅

یه موضوع دیگه میخواستم از کسایی کامنتای قشنگ گذاشته بودن،بهم انرژی داده بودن و گفته بودن که فیکمو دوست دارن تشکر کنم🥺❤
مرسی مهربونا🥺❤

Continue Reading

You'll Also Like

19.3K 2.3K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
641 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...
42.1K 7.3K 30
─نام فیکشن: ࿐࿔⛓MY DANGREUS HASBAND⛓࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: رمنس، اسمات، امپرگ ─نویسنده: FatumaHabuya ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت: Full ─شیائو ژا...
6.7K 1.5K 40
کاپل : ووسان ، سونگجونگ ، یوسانگ ژانر : امگاورس کامل شده وویونگ به اطراف نگاه کرد ، امگاها ترسیده با مردمک های لرزون به کسایی نگاه میکردن که مثل گرگ...