Forest Boy [L.s]

By sizartaDowneyJr

180K 36.9K 68.2K

Highest rank: #1 Funny هری یه الهه ی تنهاست که تو جنگل بزرگ شده. اما چرا؟! و چه اتفاقی میوفته اگه بعد از دوی... More

"قدم اول: گمشدن در جنگل!"
"قدم دوم: پیدا کردن نایل!"
"قدم سوم: برگشتن به خونه."
"قدم چهارم: مهمون ناخونده!"
"قدم پنجم: حقیقت گفته میشه اما باور نمیشه!"
"قدم‌ششم: مهمون صاحب خونه میشه!"
"قدم هفتم: صاحب خونه و اسم جدید!"
"قدم هشتم: شروع زندگی دو نفره!"
"قدم نهم: یه شوخی کوچیک، یه فاجعه ی بزرگ!"
"قدم دهم: نقشه عوض میشه!"
"قدم یازدهم: گردش دست جمعی"
"قدم دوازدهم: خوابیدن با سکس فرق داره!"
"قدم سیزدهم: آموزش عملی!"
"قدم چهاردهم: نایل از بازی حذف میشه!"
"قدم پونزدهم: اون یه الهه ی واقعیه!"
"قدم شونزدهم: این بار حقیقت باور میشه!"
"قدم هفدهم: هری کجاست؟!"
"قدم هیجدهم: دوست پسر؟!"
"قدم نوزدهم: دوست پسریه آزمایشی!"
"پرسش و پاسخ"
میان برنامه:"مصاحبه با شخصیت ها"
"قدم بیستم: لویی عجیبه ولی چرا!"
"قدم بیست و یکم: مهمون از خونه میره!"
"قدم بیست و دوم: نصفِ راز برملا میشه!"
"قدم بیست و سوم: دوست بودن سخته!"
"قدم بیست و چهارم: دوست پسرایی که دوست پسر نیستن!"
"قدم بیست و پنجم: دوستی با احترام متقابل همراه میشه. "
قدم بیست و شیشم:" هر حساسیتی یه دارو داره!"
"قدم بیست و هفتم: هیچ کس نباید با لویی در بیوفته!"
"قدم بیست و نهم: زندگی با دوست پسر چجوریه؟"
"قدم سی: لویی از دست رفته!"
"قدم سی و یک: پیدا شدنِ خانواده ی فراموش شده"
"قدم سی و دو: خونه ای که خونه نبود!"
"قدم سی و سه: همه چیز خراب میشه!"
"قدم سی و چهار: هری برای همیشه برمیگرده!"
"قدم سی و پنج :هری مریضه!"
"قدم سی و شیش :دردسر جدید!"
"قدم سی و هفت: شروع عملیات پیدا کردن الهه!"
"قدم سی و هشت: ناجی یا لاشی!"
"قدم سی و نه: زین عجیبه!"
قدم چهل: نایل کی بود؟!"
"قدم چهل و یک: همه علیه یکی!"
"قدم چهل و دو: یونان!"
"قدم چهل و سه: ساحل!"
"قدم چهل و چهار: لج و لج بازی!"
"قدم چهل و پنج: اعتراف!"
"قدم چهل و شش: چه کوفتی داره اتفاق میوفته؟!"
"قدم چهل و هفت: یکی شدن!"
"قدم چهل و هشت: این عادلانه نیست!"
"قدم چهل و نه: همیشه یه راهی هست!"
"قدم پنجاه: این آخرشه!"
"قدم پنجاه و یک: پایان خوش وجود داره."

"قدم بیست و هشتم: دوست پسرایِ واقعیِ واقعی!"

3.8K 717 962
By sizartaDowneyJr

"چی دوست داری بخوری سوییتی؟"
لویی بعد از زدن این حرف بدون اینکه واقعا به حرف هری گوش بده تقریبا تمام خوراکی های مورد علاقه ی هری و خودش رو به عنوان پاداش برای انتقامی که از زین و نایل - اون هم بعد از مدت ها- گرفته بود ، سفارش داد.

بعد از رسیدن غذا ها در کمال تعجب نه تنها لویی توجهی به مقدار غذایی که سفارش داده بودن نکرد، بلکه از هری خواست بره و مستند مورد علاقش رو - که نایل براش دانلود کرده بود- پخش کنه تا بتونن همزمان با غذاشون از دیدنِ زندگیِ پنگوئن ها هم لذت ببرن.

چیزی که لویی و هری انتظارش رو نداشتن قطع شدن ناگهانی مستند دقیقا لحظه ای که گوینده درباره ی جفت پنگوئن های همجنسی که از یه تخم گم شده مراقبت میکردن و پخش شدن ناگهانی تره گی ترین پورنِ ممکن بود.

لویی که به سختی نگاهش رو روی تلویزیون نگهداشته بود تا به هری که سعی داشت با دقت بُرِش رل شده ی پیتزاش رو -که اصلا هم کوچیک نبود- کاملا وارد دهنش کنه، نگاه نکنه با دیدن صحنه ی در حال پخش آب جویی که توی دهنش بود رو بیرون ریخت و به سرفه افتاد.

سرفه های شدید لویی باعث شد هری که هیچ توجهی به تلویزیون نداشت با نگرانی به سمت لویی بچرخه و پشت کمر پسر چشم ابی رو اروم بماله.

″ لویی!!! خوبی؟ چی شد؟؟؟ چرا..."
هری با نگرانی گفت ولی وقتی نگاهش به صفحه ی تلویزیون افتاد نگاه متعجبش رو دوباره به سمت لویی برگردوند.
"اوه امم... لویی فکر نکنم ایده ی خوبی باشه که دوستا ازین مستندا باهم ببینن! الان دوباره...″

لویی که همچنان در حال سرفه کردن بود به سختی به سمت جلو خم شد و کنترل تلویزیون رو برداشت و خیلی سریع خاموشش کرد.

′اگه اون دارویی که به خورد نایل دادم تا فردا صبح نکشتش خودم با دستای خودم خفش میکنم !′
لویی به خودش قول داد و سعی کرد بدونه نگاه کردن به صورت منتظر هری نفس هاش رو منظم کنه.

″ اهمم... اگه دیگه... سیر شدی فکر کنم... بهتره بریم بخوابیم! موافقی؟ خوبه! من میرم دستشویی توام اینارو بذار یخچال.″

لویی با حالت هولی پرسید و بدون اینکه منتظر جواب هری باشه به سمت دستشویی اتاقش رفت تا برای خواب اماده بشه.

هری که اصلا از حرف ها ی لویی سردر نمی آورد بعد از رفتن پسر شونه بالا انداخت و تیکه ی آخر پیتزاش رو هم به زور توی دهنش جا داد و بعد از خالی کردن قوطی آب جوش باقی مونده ی غذا هارو برداشت و با خودش توی آشپزخونه برد.

________________

بیست دقیقه بعد هر دو پسر کنار هم روی تخت هری دراز کشیده بودن.

تخت هری به اندازه ای بزرگ بود که هر دوشون بتونن به راحتی کنار هم دراز بکشن و فاصله ی منطقی هم بینشون باشه ولی قطعا این موضوع باعث نمیشد هری مثل یه بچه خودش رو توی بغل لویی جا نکنه.

لویی با لبخند دستش رو دور بدن پسر قدبلند تر حلقه کرد و هری رو کاملا به خودش چسبوند.

هری با ذوق سرش رو کنار سر لویی گذاشت. لویی با دیدن صورت ذوق زده ی هری لبخند زد و صورتش رو نزدیک تر برد. حلقه ی دستش رو هم دور هری محکم تر کرد و پهلوی پسر چشم سبز رو فشار داد.

اما هری با شک توی بغل لویی تکون خورد و سعی کرد پهلوش رو از دست لویی فاصله بده. لویی چند لحظه با تعجب به هری که حالا صورتش سرخ شده بود نگاه کرد و دوباره پهلوی پسر رو فشار داد.

صدای ارومی که ناخودآگاه از بین لبهای هری خارج شد باعث نیشخند لویی شد.

″ اوه اره؟... ببینید اینجا چی داریم!″

لویی با خنده گفت و حلقه ی دستش رو از دور هری باز کرد و قبل از اینکه هری بتونه اعتراضی کنه شروع به قلقلک دادن پسر قدبلندتر کرد.

چشم های هری تا اخرین حد گشاد شد و بعد صدای خنده های بلندش تو اتاق پیچید.

هری دست هاش رو تکون میداد و سعی میکرد جلوی حرکت دست لویی رو روی بدنش بگیره ولی فشار خنده باعث شده بود نتونه سریع واکنش نشون بده.

″لووووو...نهههههه...نمیتونمم...لوییی خواهش...″
لویی چند ثانیه دستش و عقب کشید و اجازه داد هری که حالا از شدت خنده قرمز شده بود نفس بکشه ولی قبل از اینکه حال پسر به حالت طبیعی برگرده خودش رو روی هری انداخت.

روی پاهاش نشست و دوباره شروع به قلقلک دادن پسر کرد.

"نههه. لطفا...لوییی! لطفااا بسه..."

ولی لویی به کارش ادامه داد تاجایی که هری به التماس کردن افتاد. بعد دست هاش رو دو طرف صورت پسر که همچنان از شدت خنده نفس نفس میزد و اشک از چشم هاش میریخت، گذاشت.

پیشونیش رو به پیشونی هری چسبوند و لبخند زد‌.
هری همونطور که سعی میکرد نفس هاش رو منظم کنه دست هاش رو دور گردن لویی حلقه کرد و با مظلومیت بهش نگاه کرد.

پسر چشم ابی خیره به چشمای هری موند. صدای قلبش اوج گرفت و دستاش یخ کرد.

تمام وجودش فقط یه چیز و میخواست و اون هری بود. افکار منفی همیشگی خودشو به در و دیوار ذهن لویی می کوبوند تا خودی نشون بده اما قدرتِ لبخند و چشم های هری حالا خیلی بیشتر از قبل بود.

انقدر که لبخند از رو لبای لویی محو شد و این بار مطمئن از چیزی که میخواست با خودش فکر کرد: 'فقط یه بار دیگه احمق میشم. فقط یه بار.'

لبخند هری بخاطر نگاهِ جدی و مستقیم لویی کم کم از بین رفت و نگران شد. چشم هاش گیج تو صورت لویی چرخید و دستاش از دور گردن لویی شل شد.
"چیزی شده لویی؟"

″ دوباره دوست پسرم شو..."
لویی بی مقدمه گفت و نفسی که تو سینه حبس کرده بود رو بیرون فرستاد.

"اوه!"
لبای هری به شکل "o" در اومد و ابروهاش بالا پرید. "ولی زین گفت تو حساسیت داری و حالت بد میشه!"

"اره دارم. ولی هر چیزی که هست با کمک تو خوب میشه، شاید زمان ببره ولی تو میتونی..."
لویی گفت و دستِ هری رو از دور گردنش باز کرد. ازش فاصله گرفت و دستشو تو دست هری قفل کرد.
"ما میتونیم. شاید. شایدم نه. نمیدونم. ولی میخوام تلاش کنم."

هری که چیز زیادی از حرف های لویی نفهمیده بود گردنشو کج کرد. نگاهش بین دستاشون و چشم های لویی چرخید و طعم شیرین شکلات رو روی زبونش حس کرد.
"باشه، دوباره دوست پسرت میشم!"

لویی با خوشحالی نوک بینیش رو به بینی هری مالید. هری نفسش رو با صدا بیرون داد و چشم هاش رو بست.

لویی بوسه ی کوتاهی روی گونه ی هری کاشت و خنده ی معصومانه ی هری در کنار هاله ی صورتی رنگ روی گونه هاش باعث شد لویی بوسه ی دیگه ای روی بینی پسر بزنه.

این بار هری کمی بلندتر خندید و صدای خندش لویی رو به ادامه ی کارش تشویق کرد.

چند لحظه ی بعد لویی صورت هری رو توی دست هاش گرفت بود و پشت هم روی تک تک اجزای صورتش بوسه میذاشت.

هری حلقه دست هاش رو دور گردن لویی محکم تر و پسر چشم آبی رو وادار کرد که ثابت بمونه و بهش نگاه کنه.
"حالا میشه باهم از اون کارایی بکنیم که فقط دوست پسرا میکنن؟!"

لبخند پر از ذوق هری و نگاهِ منتظرش دیواری که لویی دور قلب خودش ساخته بود رو در هم شکست و لویی با حسی که مدت ها فراموشش کرده بود لب هاش رو روی لب های هری گذاشت.

این قطعا اولین بوسش نبود!
حتی اولین بوسش با هری هم نبود!
ولی لویی هیچ وقت این حس ارامش و اعتمادی که اون لحظه وجودش رو پر کرد، قبلا تجربه نکرده بود.

هری تو بوسه اش با لویی غرق شد و لویی میتونست علائم کمبود نفس رو تو سینه اش حس کنه برای همین دوباره پهلوی هری رو فشار داد و باعث شد هری بوسه شون رو بشکنه و بخنده.

چیزی نگذشت که لویی دوباره به لبای هری حمله کرد اما غافلگیر شد وقتی هری لب پایینش رو بین دندوناش فشار داد و صدای ناله ی از روی لذتش تو اتاق پیچید.

هری بالافاصله سرش رو عقب کشید و به چشم های لویی نگاه کرد.
″ وقتی بهت زنگ زدم هم همین صدارو از پشت گوشی در اوردی! زین صداتو برام فرستا...″

قبل از اینکه هری بتونه حرفش رو تموم کنه لویی صداش رو با فشردن لب هاش رو روی لب های هری قطع کرد و جلوی ادامه ی حرفش رو گرفت.

اما هری همونطور که سعی میکرد توی بوسه با لویی همراهی کنه، بدون توجه به تلاش های لویی حرفش رو ادامه داد.

″ فرستاد. من... صداتو دوست ...دارم!″
لویی بین بوسه لبخند زد و زبونش رو به لب های هری کشید.
″ من بهت نگفتم ... ولی وقتی زین صداتو برام فرستاد دوباره اونجوری شدم.″

لویی روی لب های هری خندید و چشماش تبدیل به یه خط شد. صداقت هری به اندازه ای براش خواستنی بود که حالا حتی یادش نمیومد چرا تا اون لحظه جلوی احساسش به اون پسر مقاومت کرده بود.

″آره؟ و بعد چیکار کردی؟″
پسر چشم آبی صورتش رو توی گردن هری برد و نفس عمیقی کشید.

″رفتم دوباره اونجوری که بهم گفتی ماساژش دادم″
هری لب هاش رو جلو داد و با دستش حرکتی رو که انجام داده بود نشون داد. این کارش باعث شد لویی خنده ی نسبتا بلندی بکنه.

لویی روی نبض پسر مو بلند رو بوسید و دستش رو از پهلوش تا رون پاش کشید و انگشت هاش رو به پاش فشار داد.

هری با حس حرکت نرم دست لویی روی بدنش هیع ارومی کشید و پایین تنش رو ناخودآگاه حرکت داد. کاری که باعث شد خیلی اتفاقی دیک هاشون بهم کشیده شه.

سرِ لویی ناخودآگاه عقب رفت و ناله ی آرومی از بین لب هاش فرار کرد.

″ اوه...اوههه لوییی مال توام بزرگ شده! مال منم دوباره بزرگ شده! ببین!″

هری دوباره پایین تنش رو بالا داد و بدن هاشون رو بهم چسبوند. با حسی که توی بدنش پخش شد ناله کرد و با شیطنت به لویی خیره شد.

چرا لویی حس میکرد هری با تمام معصومیتی که داره دقیقا میدونه داره چیکار میکنه؟!
پسر چشم ابی زیرلب فحشی داد و چشم هاش رو خیلی کوتاه بست.

به محض اینکه چشم هاشو باز کرد نفسش رو با صدا بیرون فرستاد، خودش رو کامل به هری چسبوند و دست هاش رو دو طرف باسن هری گذاشت، فشار آرومی بهش آورد که باعث شد پسر جنگلی دوباره ناله کنه.

لویی پایین تنش رو دایره وار رو پایین تنهی هری چرخوند جوری که دیک برآمده اشون دقیقا روی هم کشیده شه.

هری سرشو خم کرد، پیشونیش رو روی شونه ی لویی گذاشت و نفس نفس زد.
"آهه لو..."

"بله بیبی؟"
لویی روی شونه ی هری رو بوسید و فشار بیشتری بهش وارد کرد.

"فکر نمیکنی باید لباسامونو در بیاریم؟"
هری گفت و سرش رو از روی شونه ی لویی برداشت.

لویی خندید و جوری به هری خیره شد که انگار هری یه بیسکوییت بزرگه که اون توانایی گاز زدن و خوردنش رو داره.

چطوره میشد همزمان بچه و معصوم ولی شیطون و اغواگر بود؟!
قطعا رازِ انجامِ این کار رو فقط هری استایلز میدونست!

لویی بیشتر از این معطل نکرد، از هری فاصله گرفت و تیشرت خودش رو کند.
به هری تو درآوردن تاپِ مردونه ی سفیدش کمک کرد و در حالی که به بدن بی نقص پسر رو به روش زل زده بود از روی هری بلند شد و از تخت پایین رفت تا شلوارک کوتاهی که پاش بود رو هم به لباس هایی که کف اتاق انداخته بودن اضافه کنه.

آخرین باری که برای یه سکس انقدر هیجان داشت کی بود؟!

لویی به هری که حالا کاملا لخت روی دو زانو نشسته و منتظر اون بود نگاه کرد و نتونست به تاریخ دقیقی فکر کنه.

دقیقا جلوی هری روی تخت زانو زد و با هردو دست از روی سینه ی هری تا وی لاین رو لمس کرد. بوسه عمیقی روی لبهاش گذاشت و خیلی ناگهانی با گرفتن کمر هری و فشار بهش اونو وادار به چرخیدن کرد.

هری دستشو رو دستای لویی که روی کمرش بود گذاشت تا تعادلش رو دوباره بدست بیاره و از روی شونه اش با کنجکاوی به لویی نگاه کرد.
"اینجوری من نمی بینمت!"

"نکته اش همینه هری! تو فقط چشماتو بند و لذت ببر..."
لویی بدن لخت هری رو بوسید و از پشت بهش چسبید. دستشو از فاصله ی بین دست و کمر هری عبور داد وروی رون پای هری کشید.

هری میتونست گرمایی که بدنش رو در بر می گرفت حس کنه، خودش رو بیشتر عقب برد تا فشار کوچیکی به لویی وارد کنه و رضایتش رو نشون بده.

لویی دست از نوازش هری برداشت و دستشو به سمت دیک هری برد، اونو بین دستش گرفت و انگشتاشو دورش حلقه کرد.

صدای ناله ی عمیق هری دمای اتاق رو بالا برد و لویی درحالی که دیگه کنترلی رو خودش نداشت همزمان که به هری هندجاب میداد گاز های ریزی از پوست سفیدِ شونه ی هری گرفت.

صدای ناله های هری بیشتر و بلندتر شد و لویی میتونست صدای ضربان قلبش رو تو گوشاش بشنوه.

هر چیزی جز هری اهمیتش رو از دست داد. ذهنِ لویی دربرابر حسِ خوبی که دریافت میکرد فلج شد و افکارِ منفی جای خودش رو به افکار شهوت انگیز داد.

"لویی... آه...لو..."
هری با لذت اسم لویی رو تکرار کرد و لویی میتونست از لحنش بفهمه اون پسر در حقیقت کاری باهاش نداره، فقط نمیدونه باید برای نشون دادن احساسش چی بگه و اسم اون تنها چیزیه که به ذهنش میرسه.

پس حلقه ی دستشو از دور دیک هری باز کرد و روی ستون فقراتش رو بوسید.
"دراز بکش هری."

هری اروم سرش رو تکون داد و روی شکم دراز کشید. پاهاشو تو شکم جمع کرد و لویی بهش کمک کرد تا تو حالت درستی قرار بگیره.

"یه لحظه صبر کن الان میام بیب، خب؟"
لویی با به یادآوردنِ اینکه کاندوم و لوب های این اتاق رو وقتی هری بهش نقل مکان کرد برداشته بود، به اتاق خودش برگشت و لوب و کاندوم رو از کشو برداشت.

در کاندم باز کرد و وقتی دوباره وارد اتاقِ هری شد اونو روی دیکش کشید.
مقداری از لوب روی سوراخ هری پخش کرد و دست چپش رو روی کمر هری گذاشت.

"هر وقت خیلی دردت اومد حتما بهم بگو، باشه؟"

لویی گفت و وقتی هری دوباره سرشو تکون داد با فشار وارد کردن به سوراخش، یکی از انگشت هاش رو به آرومی داخل فرستاد.

دستای هری روی ملافه مشت شد و بالافاصله واکنش نشون داد.
"لو... آههه...این درد داره!"

لویی انگشتشو دیگه تکون نداد و بی حرکت نگه داشت. با دست دیگه اش کمر هری رو ماساژ داد و چند تا بوسه روی باسنش زد.
"آره میدونم سوییتی، ولی کم کم دردش از بین میره خب؟ فقط باید یکم تحمل کنی..."

لویی سعی کرد حواس هری رو با لمس کردن بدنش پرت کنه و شروع به حرکت دادن انگشتش کرد. ناله های خفه ای از هری شنید اما چند لحظه بعد سکوت هری خبر از عادی شدنش داد.

لویی به ترتیب و وقتی از هری مطمئن شد انگشت دوم و سوم رو وارد کرد و کم کم تونست ضعیف تر شدن انقباض دور دستش رو حس کنه.

صدای ناله های دردناک هری جای خودش رو به ناله های آغشته به لذت داده بود و لویی این بار مطمئن از اینکه به هری آسیبی نمیرسونه انگشتش رو از سوراخش خارج کرد و دیکش رو آروم داخل فرستاد.

حس فشاری که دیواره ی سوراخ هدی به دیکش وارد میکرد باعث شد بلند ناله کنه و وقتی صدای ناله ی هری رو هم شنید، دو طرف باسن هری رو گرفت و کمرشو جلو عقب کرد.

صدای برخورد بدناشون و تکون های ضعیف تخت تو اتاق پیچید اما خیلی زود تو صدای ناله ی مردونه ی هردو که با گذشت زمان بلندتر میشد گم شد.

هری چشم هاش رو بست و احساساتی رو تجربه کرد که هیچ وقت تا قبل از این حتی نزدیک بهش رو تجربه نکرده بود.
نه کیک شکلاتی، نه بستی و نه مستند نگاه کردن هیچ کدوم بهش همچین احساسی نمیدادن!

لویی ضربه ی آرومی به باسن هری زد و وقتی هری ناخواگاه دستاشو مشت کرد و آهه بلندی همراه با هق زدن از دهنش خارج شد به حرکتش سرعت بیشتری داد.

"لو... آههه..."
هری بلند اسم لویی رو صدا زد و به کمرس قوس داد. نفسشو لرزون بیرون فرستاد و انگشتای کشیده اش رو از هم باز کرد. به ردیف میله های بالای تخت چنگ انداخت و صدای لویی رو شنید که کلماتی مثل "فاک هری!" و "شت!" رو به زبون آورد.

اما جمله ی بعدی لویی رو واضح نشنید چون خودش آه عمیقی کشیدی و ارضا شد. لویی با زدن ضربه ی آخر تو کاندوم خالی شد و خودش رو از هری بیرون کشید.

صدای نفس نفس زدن هردو گوش هاشونو پر کرد و لویی خودش رو کنار هری روی تخت انداخت. چشم هاشو بست تا به ذهنش که تا مرز انفجار رفته بود برای پردازش اتفاقی که افتاد زمان بده.

اما خیلی زود دوباره چشماشو باز کرد و هری رو که تو همون حالت مونده بود به سمت خودش چرخوند.
سکوت هری و جوری که هیچ حرکتی نمیکرد واقعا نگرانش کرده بود پس صورتش رو قاب گرفت و به چشم هاش خیره شد.

"چیزی شده هری؟ هنوز درد داری عزیزم؟ بیب چرا حرف نمیزنی؟"

نگاه هری تو صورت لویی گشت و روی لباش متوقف شد. حسی که تجربه کرد بیشتر از چیزی که انتظار داشت لذت بخش بود و هری شوکه لب هاشو رو هم فشار داد قبل از اینکه بالاخره منفجر شه و یهو دستاشو دور لویی حلقه کنه.

" این خیلی خوب بود! خیلی خوب! لویی!!! من میخوام هر شب انجامش بدیم!"
هری با اشتیاق گفت و لویی که غافلگیر شده بود به خودش اومد و متقابلا هری رو بغل کرد.

"باشه، هر چی تو بخوای!"
لویی جواب داد و هری با خوشحالی بدن لختش رو بیشتر به لویی چسبوند که باعث شد لویی خیسی رو روی خودش حس کنه.

"هری!"
لویی آروم به پیشونیش کوبید و تازه به یاد آورد اون پسر نمیدونه حتما باید بعدش خودش رو تمیز کنه.
"پاشو باید بریم حموم..."

و اون شب هری و لویی خیلی خیلی دیر خوابیدن چون آب بازی کردن تو حموم یکی از عادت های هری بعد از اومدن به شهر بود!

***

اوکی فاک من خودم عاشق این اسمات شدم شما رو نمیدونم😂😭

پارت بیست و هشت خیلی اتفاقی اسمات شد
کار خدا رو می بینینا-،-

ببخشید که پارت رو ساعت سه شب گذاشتم):

شبتون بخیر❤

-Siz & Crish-

Continue Reading

You'll Also Like

27.7K 5.6K 41
یک مو فرفری که از قضا پسر محبوب مدرسه‌ست؛ تقریبا همه دوستش دارند و اون کاملا از زندگیش لذت می‌بره. یک پسر چشم‌آبیِ ساکت و خجالتی اما به‌طرز باورنکردن...
136K 24.7K 54
+عشق یعنی وقتی یه نفر قلبت و میشکنه و حیرت انگیزه که با قطعه قطعه‌ی قلب شکستت دوستش داری ! جیمین خوناشامی که به عنوان پرستار به عمارت قدرتمند ترین رو...
21.6K 2.6K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
123K 12.3K 35
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...