"ugly beta" __chanbaek

By pink_girl_2000

318K 74.1K 11.6K

خلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از... More

part ⁰
part ¹
part ²
part ³
part ⁴
part ⁵
part ⁶
part⁷
part ⁸/¹
part ⁸/²
part ⁹
part ¹¹
part ¹²
part ¹³
part ¹⁴
part ¹⁵
part ¹⁶
part ¹⁷
part¹⁸
part ¹⁹
part ²⁰
"characters"
part ²¹
part ²²
part ²³
part ²⁴
part ²⁵
part ²⁶
part ²⁷
part ²⁸
part ²⁹
part ³⁰
part³¹
part ³²
part³³
part ³⁴
part ³⁵
part ³⁶
part ³⁷
part³⁸
part ³⁹
part ⁴⁰
part ⁴¹
part ⁴²
part⁴³
part ⁴⁴
part⁴⁵
part⁴⁶
part ⁴⁷
part ⁴⁸
part ⁴⁹
part(last)
meme(fun)

part ¹⁰

5.8K 1.3K 53
By pink_girl_2000

-مثل اینکه به هنر علاقه دارید.
به طرف صدا برگشت.
یه آلفای قد بلند و عضله ای با هاله ی قدرتمند اطرافش که دومینانت بودنش رو فریاد می زد،گفت.

قبل از اینکه بکهیون وقت کنه بایسته تا به نشونه ی احترام بهش تعظیم کنه،مقابلش نشست و پاهاشو روی هم انداخت.
-لازم نیست...راحت باشید.
شین یانگ گفت و بکهیون از حالت نیمه نشسته
دراومد.

اون زیاد اهل احترام گذاشتن مخصوصا به آلفاها
نبود اما از اونجایی که به شدت به این شغل نیاز داشت،بد نبود یه مدت از غالب بکهیون بی ادب
و بی اعصاب همیشگی خارج بشه و نقش پسرای خوب و مودب رو بازی کنه.

آلفا دستشو دراز کرد و رو به روی بکهیون گرفت.
-هان شین یانگ هستم.
گفت و بکهیون به دستش نگاه کرد و با دست کوچیکش باهاش دست داد.
-بیون...بیون بکهیون.
شین یانگ بدون اینکه دست امگا رو رها کنه،عمیق بهش نگاه کرد.
آشنا به نظر می رسید.

ممکن بود اونو قبلا جایی دیده باشه و حالا به خاطر نیاره؟
چشماشو ریز کرد.
این امگا شبیه...
شبیه...

-آقای هان؟میشه دستمو ول کنید؟
بکهیون معذب گفت و سعی کرد دستشو عقب بکشه.
این مرد بر خلاف ظاهر متشخص واقعا عجیب
رفتار می کرد.
نزدیک دو،سه دقیقه بود دستشو محکم نگه داشته بود و بهش خیره شده بود.
بکهیون ترسیده آب دهنشو قورت داد.
نکنه منحرف جنسی باشه و بخواد اینجا نگهش داره؟

-آقای هان؟
شبیه...
شبیه دانگ هی بود!
-چرا مچ دستمو فشار می دید؟
شین یانگ به خودش اومد.
-اوه متاسفم آقای بیون!
انگشتای بلندشو از دور مچ امگا باز کرد.

بکهیون چند بار مشتشو باز و بسته کرد و با دست دیگش مچ دردناکشو ماساژ داد.
پوست شیری رنگ و حساسش قرمز شده بود.
احتمالا بعدا کبود میشد و تا بخواد از شر تیرگیش خلاص بشه چند روز طول میکشد.

-آقای بیون متاسفم...قصد صدمه زدن نداشتم.
شین یانگ گفت و دوتا از خدمتکارها که اون گوشه ایستاده بودند و احتمالا قصد داشتند تو خلوتشون،پشت سرش شایعه سازی کنند،نگاه خطرناکی انداخت.

-نگران نباشید،چیزی نشده فقط یکم...
-یکم نه...خیلی قرمز شده.
آلفا نگاهشو به خط های قرمز و تیره ای دور مچ امگا ظاهر شدند،داد و جمله ای بکهیونو کامل کرد.

فکرش به سمت جفتش کشیده شد.
دانگ هی هم پوست لطیفو حساسی داشت.
بارها دیده بود که بعد از رابطه چه زود بدنش
کبود و قرمز میشه.
ممکن بود اطرافیان این پسر هم دچار سوتفاهم
بشن و اشتباه برداشت کنن.

به یکی از خدمتکار ها اشاره کرد.
-سریع برای آقای بیون یخ بیار...
هنوز حرفشو کامل نکرده بود که هودونگ با یه
لیوان آب و کمپرس آب سرد تو دستاش،کنارشون ایستاد.
شین یانگ لبخندی به هودونگ زد.
اگه هودونگو نداشت نمی دونست چی کار
می کرد.

خدمتکار،همیشه تو زمان درست سرمی رسید و به کارای عمارت خیلی خوب رسیدگی می کرد.
بکهیون کمپرس آب سرد رو روی مچ دستش گذاشت و آهی کشید.

اگه کارای پاره وقت مضخرفش بهش فشار نیورده بودند و چندان به پول احتیاج نداشت،مثل امگاهای بدبخت رفتار نمی کرد و جواب کار اون آلفا رو می داد.

شاید تغییر کرده باشه اما هر چی نباشه هنوزم بیون بکهیونه و کسی حق نداره بهش آسیب برسونه.
-آقای بیون مچ دستتون بهتر شد؟

-آسیب زیادی که ندیده بود اما به هر حال خوبه.
بکهیون جواب سوالی شین یانگ پرسیده بود رو با یه لبخند تقلبی روی صورتش داد.
حیف که این شغلو بیشتر از هر چیزی تو دنیا
می خواست.

-می تونم مدارکتون رو ببینم؟
شین یانگ پرسید.
می خواست مدارکش رو هم چک کنه؟
با این کاری که کرده بود نمی خواست خیلی راحت استخدامش کنه؟

-البته...چند لحظه صبر کنید.
بکهیون زیپ کیفشو باز کرد.
پوشه مدارکشو ازش خارج کرد و به دست آقای
هان داد.
-نوزده سالتونه؟

شین یانگ در حالی که بادقت مدارک بکهیون
نگاه می کرد،با لحن سوالی ای گفت.
بدون اینکه جواب بکهیونو بشنوه ادامه داد.
-نسبت به بقیه همسناتون خیلی جلوترید...پسر من ماه پیش هجده ساله شده فکر کنم راحتر بتونید باهم ارتباط برقرار کنید.

شین یانگ مدارک بکهیونو مرتب کرد،توی پوشش گذاشت و اونا رو به صاحبشون برگردوند.
-یه ماه به پسرم درس می دید،اگه از کارتون راضی بود و نمرهاش بهتر شد ادامه می دید،آخر هر جلسه ام،پنجاه دلار هزینه تدریستون پرداخت میشه...بقیه ی شرایطم که آقای لی بهتون گفتن...مشکلی که ندارید؟

-نه آقای هان.
بکهیون سریع گفت.
هر جلسه پنجاه دلار!
این عالی بود،فقط امیدوار بود پسر آقای هان عوضی از آب درنیاد و همه چیز به خوبی پیش بره.

-هودونگ،اتاق مطالعه رو به آقای بیون نشون بده و در ضمن فراموش نکن که سوهیون خودشو حتما به معلمش معرفی کنه.
شین یانگ به خدمتکار گفت.
کاش حداقل اینبار پسرش دردسر درست نکنه و
مثل تمام معلم خصوصی های قبلیش بیونو فراری نده.

🍭🍭🍭🍭🍭🍭

تنها منبع روشنایی اتاق چند تا شمع معطر کوچیک و دست ساز و یه چراغ که نور سفید ضعیفی منعکس می کرد،بود.
مجسمه های چوبی عجیبی روی میز چیده شده بودند و برگه های زرد رنگی که نوشته هایی به خط های قرمز ناآشنایی داشتند،به دیوار چسبانده شده بودند.
-می خوای آیندت رو بخونم؟
زن که پشت میز چوبیش نشسته بود،از خانم
پارک پرسید.

-آینده ی من نه...آینده ی پسرم!
زن چشماشو بست.
انگشتاشو توی هم گره کرد و به زبون اسپانیای شروع به دعا خوندن کرد.‌

چند ثانیه بعد چشماشو به آرومی باز کرد و دسته های کارتای تاروتی که مقابلش قرار داشتو برداشت و شروع به مرتب کردن و بر زدنشون کرد.
خانم پارک با چشماش حرکت دستای فالگیرو دنبال کرد.

چند بار دیگه هم کارتا رو بر زد و از بین اونا
یکی رو بیرون کشید.

پادشاه (Kikg of cups)

به خانم پارک نشونش داد و روی میز گذاشت.
-پادشاه،رهبر بودن ذاتی،حمایتگر و آماده ی قبول مسئولیت؛پسرت یه آلفاست،درست نمیگم؟

-اوه درسته...پسرم یه آلفای غالبه.
خانم پارک با لحن متعجبی گفت.
دوستش اشتباه نمی کرد،باید از همون اول به جای اینکه پولشو تو جیب شمنای هانبوک پوش بریزه،
پیش یه فالگیر خوب می رفت.
فالگیر یه بار دیگه کارتا رو بر زد.

(The lovers) عشاق

کارتو،کنار کارت پادشاه گذاشت.
-عشق،دوست داشتن،فکر کردن در مورد اینکه واقعا کسیو دوست داره،انتخاب بین دو تا عشق...

خانم پارک لبخند زد.
-یعنی قراره عاشق کسی بشه؟
فالگیر بازم کارتاشو مرتب کرد.
_احتمالا...اما بازم باید ببینم کارت بعدی چیه.

(chariot The)ارابه

-ارابه معنی زیادی میده،دودلی،پیروزی،غلبه بر
مشکالت،تصمیم گرفتن...
زن با انگشت اشاره اش که یه انگشتر بزرگ با سنگ اوپال با مخلوطی از رنگای طلایی و نارنجی توش خودنمایی می کرد،چند تا ضربه ی کوتاه به کارت زد.

-پادشاه باید انتخاب کنه،دودلی رو کنار بذاره و
در مورد معشوقش یه تصمیم قطعی بگیره.
فالگیر چند بار دیگه کاراتای تاروتشو دست به
دست کرد و آخرین کارتو از بینشون بیرون
کشید.

(wands of Four)چهار چوب دستی

-همکاری موفق،جشن،نامزدی،ازدواج،خوشبختی..اگه بتونه تصمیم درست رو بگیره به این پایان خوش
میرسه...

خانم پارک لبخند بزرگی زد.
-یعنی ممکنه پسرم ازدواج کنه؟

فالگیر چشماشو چرخوند.
-بازم میگم اگه بتونه بهترینو انتخاب کنه.
-من کمکش می کنم،اجازه نمیدم تصمیم بدی بگیره و چیزی که نباید رو انتخاب کنه.

خانم پارک بدون اینکه لبخند از صورت تپلش پاک بشه گفت و کیف پولشو باز کرد.
شیش تا صد دلاری تا نخورده به فالگیر که با ناخنای مانیکور شده ی بلندش که لاک قرمز بهشون زده بود روی میز می کوبید و منتظر پولش بود،داد.

کارش خوب بود،ارزش پول خرج کردنو داشت.
در آینده،بازم پیشش می اومد.
قفل صفحه ی موبایلشو باز کرد و از بین مخاطبنش شماره ی چانیول رو پیدا کرد.

باید باهاش تماس می گرفت اما اون عوضی کوچولو جواب تماساشو چند روز بود که دیگه نمی داد.
نگاهی به فالگیر که از روی صندلیش بلند شده بود و یه شمع جدید روشن می کرد انداخت.
-می تونم چند دقیقه موبایلتو قرض بگیرم؟

............................................

......................................

دوستای گلم توجه کنید
بعد از اینکه ugly Beta به آپش تو تلگرام رسید همزمان باهاش یعنی یکشنبه ها ساعت ده و نیم شب به بعد آپ میشه😊🙃

یه نکته ی دیگه دوست دارید یه پارت معرفی از شخصیت ها با عکساشون بزارم؟🤔

Continue Reading

You'll Also Like

642 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...
108K 15.9K 15
─بکهیــون؛ امگــای ۱۷سالــه‌ای کـه وارد عمــارت پــارک میشــه. چــی میشـه اگـه بـا بـوی فرومــون یـه‌آلـفـا وارد اولیـن دوره هیتـش بشــه و درحالــی‌ک...
8.4K 2.6K 64
Fiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داری...
60.9K 15.3K 20
دعوت‌نامه‌ی ازدواج سهون رو روی میز کارش پرت کرد و فریاد کشید: ─لعنت به هردوتـون. •─────⋅ৎ୭⋅─────• بکهیـون برای انتقـام از بـرا...