"ugly beta" __chanbaek

By pink_girl_2000

318K 74.1K 11.6K

خلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از... More

part ⁰
part ¹
part ³
part ⁴
part ⁵
part ⁶
part⁷
part ⁸/¹
part ⁸/²
part ⁹
part ¹⁰
part ¹¹
part ¹²
part ¹³
part ¹⁴
part ¹⁵
part ¹⁶
part ¹⁷
part¹⁸
part ¹⁹
part ²⁰
"characters"
part ²¹
part ²²
part ²³
part ²⁴
part ²⁵
part ²⁶
part ²⁷
part ²⁸
part ²⁹
part ³⁰
part³¹
part ³²
part³³
part ³⁴
part ³⁵
part ³⁶
part ³⁷
part³⁸
part ³⁹
part ⁴⁰
part ⁴¹
part ⁴²
part⁴³
part ⁴⁴
part⁴⁵
part⁴⁶
part ⁴⁷
part ⁴⁸
part ⁴⁹
part(last)
meme(fun)

part ²

6.6K 1.4K 259
By pink_girl_2000


چانیول از روی صندلیش بلند شد و انگشت فاکشو به بکهیون نشون داد.
-خواب؟!همین که چهره ی کریه و زشت تو رو تو طول روز می بینم برام کافیه!
صورتشو با انزجار جمع کرد و اونجا رو ترک کرد.

جونگین لبخند عذرخواهانه ی زد و سینی غذای دست نزده ی دوستشو همراه سینی خودش برداشت و دنبال چانیول راه افتاد.

-واقعا ازت متنفره.
تهیون با تعجب گفت وبا چشمای آرایش کرده اش به بکهیون که با بی اعتنایی از آب گازدار دوستش می نوشید،زل زد.
-میدونم،به هرحال پارک چانیول اولین نفری نیست که این حسو داره.

کیونگسو با چشمای درشت آبی رنگش یکی از نگاه های ترسناک مخصوص خودش رو به پسر کوچیکتر انداخت و با خشونت بطری آبشو از دستش کشید.
-توی دبیرستانم تقریبا همه ی مدرسه به جز من ازت متنفر بودن،منم سعی می کردم زیاد ازت متنفر نباشم که فکر کنم با کارایی که می کنی،تمام تلاشام ناموفق بودن!

بکهیون ناله ای کرد.
-تو دیگه چرا؟از وقتی که دبیرستان بودیم تمام تکالیفتو من انجام میدم!

کیونگسو با لحن جدی ای گفت:دلیلش خیلی واضحه،من امگام و با یه آلفا قرار میزارم،اما تو از امگاها و آلفاها متنفری و مسخرشون می کنی...فکر کنم عمر این دوستی به پایان رسیده باشه بیون.

-باشه پس پروژه ات رو هم خودت انجام بده آقای دو.
بکهیون گفت و باعث شد کیونگسوی که از روی صندلیش بلند شده بود،سرجاش بشینه.
-تصمیمم عوض شد دوست من،تو بدون من خیلی تنها میشی،نمی تونم باهات این کارو کنم.

بکهیون پوزخند.
-اصلا هم نفهمیدم به خاطر پروژه ات با من موندی.
کیونگسو دستشو دور گردن دوست بتاش انداخت.

-نظری ندارم در مورد چی حرف می زنی!
تهیون با انگشت به کیونگسو اشاره کرد.
-بکهیون تو می خوای پروژه ی کیونگسو رو انجام بدی؟!
اونوقت حتی نمی خوای به دوست دخترت توی پروژهاش یه کمک کوچیک بدی؟من فکر می کردم دوسم داری!

به کیونگسو که با صورت جمع شده بهش زل زده بود،چشم غره رفت.
-یه کمک کوچیک می خوای یا اینکه کل پروژه ات رو انجام بده!

-چه فرقی به حال تو داره؟پروژه ی تو رو هم که انجام میده!
تهیون به کیونگسوی که اخم کرده بود و چپ چپ نگاش می کرد،گفت.

بکهیون آروم دستاشو بهم زد تا اون دو نفرو ساکت کنه.
-بسه،ازهر دوتونو انجام میدم.

دوست دخترش لبخند بزرگی زد و ابروهاشو برای امگای چشم درشت کنارش بالا انداخت.
به دوست و دوست دخترش نگاه کرد و سرشو با تاسف برای خودش تکون داد.

-چقدرهمه برای خودم دوسم دارن،اصلا هم قصد سواستفاده ندارن.
به خودش کنایه زد و با آهی بلند به سقف سفید تریا زل زد.
اگه از تنها شدن نمی ترسید وقتشو برای انجام دادن تکالیف اون دو نفر تلف نمی کرد.

🍭🍭🍭🍭 🍭🍭🍭🍭

پتو رو کنار زد و لبه ی تخت نشست؛عرق سرد روی
پیشونیش رو با گوشه ی تک پوش سفید بلندش پاک کرد و به صدای بلند تلوزیون و خنده های که ازبیرون اتاقش می اومد،گوش داد.

به خاطر کار پاره وقت دیشبش،توی اون سوپرمارکت شبانه روزی،نتونسته بود بخوابه و حالا که قصد داشت چند ساعت استراحت کنه و خودشو برای شغل پاره وقت بعدیش توی پمپ بنزین آماده کنه،وجود لوهان و دوست پسرش سهون چند متر اون طرفتر،غیرممکنش می کرد.

لوهان دوست و همخونه ی نسبتا خوبی بود اما دوست پسر خواننده اش،اوه سهون،اون آلفای مشهور موطلایی که دائم سربه سر بکهیون میذاشت و مسخره اش می کرد واقعا آزار دهنده بود.

اون آلفا،از ترس خبرنگارا و پاپاراتزیا چند روز بود که توی آپارتمان لوهان اتراق کرده بود واز جاش هم تکون نمی خورد،بدون اینکه به همخونه ی بیچاره ی دوست پسرش اهمیت بده،کارای احمقانه انجام می داد و آرامش خونه رو بهم زده بود.

صدای شکم گرسنش،افکارشو بهم زد.
عینکشو از روی میز، کنارکتابای که روی هم نامرتب چیده شده بود، برداشت و روی چشماش گذاشت،با پولی که این ماه از شغل پاره وقت جدیدش بدست می اورد باید یکی دیگه می خرید و از شر این عینک شکسته با شیشه های پر از خشش راحت می شد.

درحالی که شکم نرم و برآمده اش که حاصل خورن سه وعده نودل درطول روز بود رو می خاروند،وارد حال شد.
-اوه!

آب دهنشو با صدا قورت داد و با فک پایین افتاده به هشت نفری که روی زمین نشسته بودند و از بطری های مشروبشون میخوردند و بازی فوتبال رو ازتلوزیون تماشا می کردند،نگاه کرد.

اگه می دونست لوهان و سهون مهمون دعوت کردن،محال بود با شلوارک باب اسفنجی بالای زانوش،جوراب انگشتی سبزرنگی که از مادربزرگش برای کریسمس بهش هدیه داده بود و تک پوش سفید کهنه ای که لکه ی بزرگ سس کچاپ روش خودنمایی می کرد جلوشون ظاهر بشه؛مخصوصا که اون پارک چانیول لعنتی هم بینشون نشسته بود و با یه پوزخند اعصاب خورد کن روی صورتش براندازش می کرد.

لوهان یه لبخند مصنوعی روی لبهاش نشوند،احتمالا اونم از اینکه بکهیون جلوی دوستای خوشتیپ،باکلاس و مارک پوشش با این لباس ها ظاهر شده،خجالت کشیده بود.
-معرفی کنم بچه ها،بیون بکهیون همخونم.
به دوستاش اشاره کرد.
-وبکهیون،این آقایون هم دوستای مشترک من وسهونن.
بکهیون سرشو تکون داد.

با اینکه از مهمونی گرفتنای لوهان چندان راضی نبود اما ازاونجایی که بیشتر اجاره رو لوهان پرداخت می کرد و تمام وسایل خونه حتی تخت، میز و کمد بکهیون هم بهش تعلق داشت،دهنشو بسته نگه داشت و اعتراضی نکرد.

سعی کرد خیلی بی تفاوت از کنارشون رد بشه و شکم خالیشو پرکنه اما پچ پچ و خنده های دوستای مضخرف لوهان که لباس ها وقیافشو مسخره می کردند،این اجازه رو بهش نداد.

بدون اینکه بهشون نگاه کنه،دستاشو بالا گرفت و انگشتای فاکشو براشون به نمایش گذاشت.
با این حرکت صدای خندیدن اون آلفاهای احمق قطع شد.

خودشو به آشپزخونه کوچیک آپارتمانشون رسوند وازکابینت یه بسته نودل لیوانی برداشت،درپوش فلزیشو بازکرد،روشو پر از آب کرد و توی ماکروویو گذاشت.

در حالی که از غذاش می خورد،به لوهان و دوستاش که در مورد موضوعی حرف می زدند و با صدای بلند می خندیدند نگاه کرد و تو یه گوشه ی کوچیک از ذهنش که گاهی بهش یادآوری می کرد که چقدر تنهاست،آرزو کرد کاش همچین دوستای گرم وصمیمیی داشت،هر از گاهی باهاشون دور هم
جمع میشد و مشروب می خورد.

بکهیون آدم چندان تنهایی هم نبود اما اکثر کسایی که دورشو گرفته بودند،می خواستند ازش استفاده کنند.
کیونگسویی که به خاطر درسش کنارش مونده بود،تهیون که به خاطر که لباس ها و کفش های گرون قیمتی که بکهیون براش می خرید و خواهرش که به خاطر ارثی که از پدر و مادرشون به جا مونده بود...

لوهان نگاهشو از صفحه ی سبز تلوزیون گرفت و به
بکهیون که روی صندلی مقابل میزغذاخوری کوچیک و چوبی توی آشپزخونه نشسته بود،رشته های نودلشو
می جوید و بی تفاوت و بدون هیچ احساسی روی صورتش نگاشون می کرد؛خیره شد.

واقعا تعجب می کرد که چطور بکهیون با خوردن اون نودل های لیوانی ارزون قیمت هنوز زنده ست.
یکبار از سر کنجکاوی امتحانشون کرده بود؛علاوه برمزه ی افتضاحشون،بوی بدی هم می دادند و حال آدمو بهم می زد.

شنیده بود که بتاها علاوه بر شنوایی و بویایی
ضعیفشون،حس چشایی خوبی هم نداشتند اما محض رضای خدا،حتی گربه های خیابونیم از این غذا نمی خوردند و چندششون میشد!

سهون دستشو روی شونه ی دوست پسرش گذاشت و اونو از فکر بیرون کشید.
-چی شده لولو؟نیم ساعته که به بیون زل زدی؟نکنه عاشقش شدی؟
لوهان با آرنج به پهلوی سهون کوبید.

-هیچی فقط،بکهیون بازم داره از اون نودلای حال بهم زن می خوره!
سهون شونه هاشو بالا انداخت.

-بزار بخوره،حتما ازشون خوشش میاد.
-اما اگه همینجوری به خوردنشون ادامه بده،حتما یه روز مریض می شه.
لوهان زیر چشمی به همخونه اش نگاهی انداخت.
-یکم از غذایی که امروز پختم توی یخچال هست،شاید بکهیون مزه شو دوست داشته باشه.
با تردید به سهون موهای بلوند و نرمشو نوازش کرد،گفت.

-تنها غذایی که بیون می خوره اون نودلای آشغالن،چطور می تونه غذاهای بهشتی تو رو دوست نداشته باشه؟
-واقعا؟پس فکر کنم بهتره براش گرمش کنم.
خودشو از آغوش سهون بیرون کشید و به آشپزخونه رفت.

سهون آه کشید.
اینکه امگاها یه حس مادرانه نسبت به اطرافیانشون
داشتند،بهشون اهمیت می دادند و سعی می کردند ازشون مراقبت کنند،چیزعجیب و دور از ذهنی نبود؛اما بیون با اون اخلاق افتضاحش،لیاقت همچین چیزی رو نداشت.

چانیول بطری مشروبشو از لباش فاصله داد؛به سهونی که نگاهش همچنان به دوست پسرش دوخته شده بود،گفت:جفتت کجاست؟

-هنوز که جفتم نشده اما رفت به بیون غذا بده!
سهون گفت وچانیول صورتش درهم کشید.
-مگه مامانشه؟
چانیول با یه پوزخند روی صورتش گفت و سهون چشماشو چرخوند.

-دهنتو ببند چانیول،لوهان فقط خیلی مهربونه.
-کاش یکم مهربونیم به من می کرد، قبلش یه قاشق مرگ موش تو غذای بیون می ریخت.

سوهو مرغ سوخاری توی دهنشو قورت داد و گفت:چرا اینقدر ازش متنفرید؟چند بار باهاش صحبت کردم،آدم بدی بنظر نمی رسید؛ برادرم همتیمیش توی اسکواشه؛میگه که کارش حرف نداره!

سهون یه رون مرغ از ظرف برداشت.
-میدونم،لوهان گفته دانشجو و ورزشکار خوبیه،اما اخلاق...
-ها ها ها!...هاهاها!
همه سر ها به طرف جونگینی که حرف سهونو قطع کرده بود،برگشت.

-خیلی کیوت و سفیده؛دلم می خواد گازش بزنم.
جونگین با یه لبخند بزرگ به صفحه ی گوشیش زل زده بود و با صدای بلند قربون صدقه ی چیزی که می دید،می رفت.

سهون رون مرغی که دستش بود رو به طرف جونگین پرت کرد.

-داشتم حرف میزدم جونگین،اگه می خوای از دیک دوست پسرت تعرف کنی توی دلت اینکارو انجام بده یا حداقل توی دستشویی!

جونگین یه نگاه دیگه به صفحه ی گوشیش انداخت.
-دیکش نیست...
لبخندی زد.
-باسنشه!
چشماشو بست و باحالت رویایی ادامه داد.
-اون باسن تپل و سفید خوردنیش که منو یاد موچیای خوشمزه که کریس عاشقشونه،میندازه.

کریس صورتشو جمع کرد،دیگه هیچ وقت لب به موچی نمی زد.
-تضاد قشنگ پوست برنزه ی دستم با پوست سفید اون دو تا تیکه گوشت...

چن جیغ نه چندان مردونه ای کشید.
-جونگین دهنتو ببند،هیچکس نمی خواد خیال بافیاتو درمورد باسن دوست پسر بیچارت بشنوه.
جونگین پشت چشمی نازک کرد.
-مگه من چی گفتم؟شما هم اگه چیزی که من دیدمو
می دیدید،همین کارو می کردید...سوراخ قرم...

چن یه جیغ دیگه کشید.
-آب مقدس،لطفا آب مقدس بهم بدید میخوام گوشامو باهاش بشورم.
سوهو یکم از مشروب داخل بطریش نوشید و با خنده گفت:چرا مثل سلیطه های حامله رفتار
می کنی چن؟مطمئنی اونی که حاملست دوست دخترته،نه خودت؟

تائو زیر خنده زد و تمام محتویات دهنشو که شامل مشروب و مرغ جویده شده بود رو توی صورت کریس پاشید.
کریس با آستین لباس مارکش صورتش پاک کرد و یه لبخند ترسناک زد.
-دلت می خواد چطوری بکشمت پاندا؟

تائو خودشو پشت چانیول قایم کرد.
-معذرت میخوام کریس هیونگ...لطفا باهام کاری نداشه باش.
کریس با لحنی ترسناک و خطرناکی گفت:کاری ندارم،فقط میخوام یه مشت کوچولو پای اون چشمای پاندایت بکوبونم.

تائو فریاد بلندی کشید و به آشپزخونه،جایی که بکهیون و لوهان با هم صحبت می کردند،فرار کرد.
به کریس که دنبالش وارد اون فضای کوچیک شده بود نگاه کرد و پشت بکهیون پناه گرفت.

کریس در حالی که دست مشت شده ش رو کف دست دیگش می کوبید،غرید:می دونم پشت اون پسره ی زشت قایم شدی،با پای خودت بیا مشتت رو بخور،اگه خودم بیام با یه مشت راضی نمی شم.
تائو خودشو زیر میز کشوند،کمرش درد گرفته بود اما سلامتیش واجبتر بود.

بکهیون به امید اینکه یکی از دوستای اون دوتا آلفا این مسخره بازیو تموم کنه،منتظر موند اما انگاراونا به همچین چیزی عادت داشتند.
دهنشو باز کرد که حرفی بزنه اما با ضربه ای که به سرش خورد،ساکت شد.
احساس درد،گیجی و خوابالودگی می کرد و تمام دنیا جلوی چشماش سیاه شده بود.

چشماشو بست و بیهوش از صندلی به زمین افتاد.
چن یکی دیگه از اون جیغ های گوش خراش معروفش زد.
-جونگین بیون بکهیونو کشت!

جونگین آب دهنشو قورت داد.
-نه نکشتمش فقط توپی که می خواستم به کریس پرت کنم،اشتباهی به بیون خورد!

لوهان آه لرزونی کشید.
-کیم جونگین اون یه توپ لعنتی نیست،یه گوی از جنس پلاستیک فشرده شده ست!
-یه گوی از جنس پلاستیک فشرده شده توی خونت چی کار می کنه؟

سوهو با کنجکاوی پرسید.
لوهان انگشتاشو تو هم گره زد.
-یه جور وسیله ی تزئینیه!
تائو از زیر میز گفت:تزئینی کجا بود،یه وسیله ست برای کسایی که از سکس وانیلی خسته شدن،شرکت برادرم تولیدشون می کنه.

جونگین داد زد و دستشو بالا گرفت.
-اوچ،من به اسباب بازی که سهون توی باسن لوهان
می کنه دست زدم؛دلم می خواد دستمو قطع کنم.
سهون موهاشو از پیشونیش کنار زد.

-نگران نباش من شستمش.
با یه لبخند اطمینان بخش روی صورتش گفت و جونگین آهی از سر آسودگی کشید.

چانیول یه نگاه به دوستای بیخیالش و یه نگاه به موجود چندش آور کف آشپزخونه،انداخت.
-نظرتون چیه به جای چرت و پرت گفتن به اورژانس زنگ بزنید،قبل از اینکه بیون واقعا بمیره؟

سهون با لحن آهنگینی کنار گوش جونگین زمزمه کرد:یا شایدم پلیس؟
همه به لطف شنوایی قویشون صدای سهونو شنیدند.
جونگین دستشو روی قفسه سینه بکهیون گذاشت.
-نه زنگ نزنید قلبش نمی زنه،باید یه جا قایمش کنیم،من نمی خوام زندان برم!
وحشت زده به دوستاش که دور خودش و بیون حلقه زده بودند،گفت.

چانیول برای هزارمین بار به احمق بودن جونگین ایمان اورد.
-اون سمت راستشه،قلب سمت چپه!
-اوه،پس زنده ست.
گفت و با شادی خندید.

-فقط یکم کند می زنه،به نظرتون که مشکلی که نیست؟
به دوستاش نگاه کرد و باتردید پرسید.
سوهو لبخند غمگینی زد و دستشو آروم روی شونه ی جونگین کوبید.
-وقتی رفتی زندان هفته ای یه بار کمپوت سیب برات میارم.




Continue Reading

You'll Also Like

222K 18.7K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
4.5K 497 4
❥︎ 𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐠𝐢𝐫𝐥 𝐢 𝐠𝐚𝐦𝐛𝐥𝐞𝐝 𝐨𝐧 𝐰𝐚𝐬 𝐛𝐨𝐲 ❥︎ 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐫𝐢𝐬𝐡𝐨 •💕• ❥︎ 𝐆𝐚𝐧𝐫𝐞: 𝐚𝐧𝐠𝐞𝐬𝐭,𝐟𝐮𝐥𝐥𝐬𝐦𝐮𝐭,𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲...
108K 15.9K 15
─بکهیــون؛ امگــای ۱۷سالــه‌ای کـه وارد عمــارت پــارک میشــه. چــی میشـه اگـه بـا بـوی فرومــون یـه‌آلـفـا وارد اولیـن دوره هیتـش بشــه و درحالــی‌ک...
8.5K 2.6K 64
Fiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داری...