•Sofia•

By _whitewolff_

84.8K 6.4K 1.6K

سوفیا" نام و داستان زندگی دختریه که افسردگیش تمام لحظات زندگیش رو در بر گرفته اما یه مرد میتونه معادلات آدمو... More

"سوفیا"
معرفی
کوچه ی جلسه!
دعوا
تیغ!
خونه ی ویلیام بلک
ویلیام راز سوفیا را می‌فهمد!
سیگار راه حلش نیست
یک بِلَکِ دیگر!
تولد
+ هَستی؟! - هَستم!
گلوله
گرایش جولی
پیتر کتک میخورد...
لی‌لی و لوسی
لالایی
پیشنهاد
دریاچه
استار دریمز
استیو
خانوم کوچولو
دمدمی مزاج وحشی
چرا دستشو گرفتم؟!
گل رز کمیاب
مسئله‌ی فیزیک
آرمینه
سرماخوردگی
مجله ووگ
کافه بلک
غولهای آهن پرست
شب رویایی
پناهگاه
مونیکا
شکارچی ماهر
کم‌ بیار
اعصاب لیزری
معرفی
کرم
کفترااای عاشق
آشوب
پوست‌ و‌ استخون
بوسه‌ی یار
مامان
اعتراف
عجل معلق
ویلی‌ونکا
نور
درِ آبی
دیوونه
بارون
چائو!
پونزده
پسر بچه‌ی تخسِ سرکشِ پررو و بی ادب
خانواده
تاب
خورشید آدم بدا
قاب عکس
مأمور اذیت
سه جنتلمن
غول تشن
عذاب وجدان
دمت گرم
صلیب
تاریک
سبکبال
مار
زوج جدید
احمق
قرار
کویر
آشتی
بوی بهشت
کچل
فرودگاه
زنهار!
همدرد
لجبازی
سکوتی بدتر از فریاد
دوپ دوپ
عجوزه
سنجاااب
دلخوشیِ من
حسرت
مثل خون در رگهای من
اسطوره
قول!
جولی
الیوت
جرقه
بهار
پشت بوم
کلوچه
بابا
من بیشتر!
قدرت
شریکم
لباشک
فرشته
ابد و یک روز!
آلبوم خانواده بلک
« پایان»

رییس بداخلاق

1.2K 93 20
By _whitewolff_

به ویلیام نگاه کردم و باهم رفتیم دم در. با فاصله زیادی ازش وایستادم.
درو که باز کرد...
بلهه!
جولی همه رو جمع کرده بود تا باهم بیان..
قیافه ی جولی باعث شد بلند بخندم.
این دختر کلا مسخره بود..
بلند گفت: سلاااام!!
-یه لحظه یه لحظه! جناب ویلیام بلک! من کاراتو تایید کردما! الان حداقل تا داخل خونه نباید خودم برم که...
ویلیامم که پایه ی همه ی مسخره بازیا، جولیو بلند کرد و برد داخل.
تو اون سر و صدا بلند با خنده گفتم: جولی نکن!
ولی سرو صدا نزاشت صدام بهش برسه..

همه اومدن داخل و جولی گفت: حسودی نکن!
- آخه به چیه تو حسودیم شه خره؟!
- به خوشگلیم!
- اوهوع
جولی: اصلا اگه باور نداری الان بهت میگم... ویلیاااام
- چرا اونو صدا میزنی؟!؟
با خنده بهم نگاه کرد.
ویلیام از اون سر خونه اومد و گفت: کسی منو صدا زد؟
جولی: ویلیام من خوشگل ترم یا سوفیا؟؟
با تهدید و اروم به جولی گفتم: خفه شو!
ویلیام: منو خواهشاً وارد بحثای ناموسی نکنین...
و رفت اون طرف.
لبامو چین دادم و رو به جولی گفتم: خوردی؟
- نمی‌خواست وارد بحثای ناموسی بشه دیگه..

خونه خیلی شلوغ شده بود و هرکسی واسه خودش بلند بلند حرف میزد و می‌خندید.
یادم افتاد که لازانیا تو فر بود، پس با عجله رفتم آشپزخونه و لازانیا رو درآوردم...
خیلی طلایی شده بود ولی نسوخت.
گذاشتمش رو میز آشپزخونه تا خنک شه و جولیو صدا زدم.
- چیه خره؟
با افتخار به لازانیا اشاره کردم.
چشاش گرد شد و گفت:
- برگام... پَرام... پشمامم!!
- چی شد؟!
- تو الان چند ساله غذا درست نکردی؟؟
- دو سه سالی میشه
- و بعد دو سه سال اومدی یه چنین لازانیایی درست کردی!!!
تکیه دادم به کابینت ، ابروهامو دادم بالا و گفتم: کارم درسته!
زد به شونمو گفت:
- سوفیای منی دیگه!
داشت می‌رفت بیرون بلند گفت: بیا!
دستامو شستم و اومدم برم بیرون که محکم خوردم به یه چیزی..‌ خیلیم سفت بود.
دماغم از شدت ضربه گزگز میکرد..

سر بلند کردم دیدم ویلیامه. اوفف...
من- آخ ببخشید!
با لبخند گفت: اشکالی نداره...
خواستم پامو بزارم بیرون گفت: شام و ببریم؟
- آره اره....
همه چیزو رو میز چیدیم و همه دور میز جمع شدن.

رفتم دستشویی و یه نگاه به خودم تو آینه انداختم.
آرایشم مصرانه سرجاش مونده بود.
یه آب خالی به صورتم پاشیدم و رفتم بیرون و کنار جولی نشستم.
داشت لازانیا میخورد.

اروم گفتم: چطور شد؟
- لعنت بهت حرف نداره!.. ولی سوفیا میگم... این پسره، جذابه ها!
زد به شونم...
سرمو با دستام گرفتم و گفتم:
- جولی این کاراتو شروع نکن خواهشاً!! من فقط اومدم اینجا براش لازانیا درست کنم همین!
جولی- خواهیم دید...
من- خفه!
جولی- حالا...
من- ببند!
جولی- وحشی!

یه تیکه لازانیا واسه خودم گذاشتم و شروع کردم به خوردن که ویلیام بلند گفت:
خیلی خوشحالم که اینجایین و خوشحالم که باهاتون آشنا شدم.
بعد از شام بیاین حیاط باهاتون کار دارم.
یه دختره دیگه که اسمش کامیلا بود گفت: اوووو چیکار؟!
- حالا غذاتونو بخورین، میفهمین.
اصلا برام مهم نبود چیکار..
موقع غذا خوردن داشتم نقشه ی تظاهرات جدیدمونو تو ذهنم مرور میکردم..
و چیزایی که لازم داشتیم، واسه همین نتونستم با جمع باشم و بگم و بخندم..
البته همیشه هم بخاطر تو جمع نبودنم همین بهونه رو داشتم..

بعد از شام ویلیام همرو برد حیاط پشتیش که یه استخر بزرگ بود و بقلش یه محوطه ی متوسط واسه نشستن و گپ و گفت زدن.
با دیدن حیاط، همه رفتن واسه خودشون جا گرفتن.. جولی که همون اول منو ول کرد رفت با چند نفر دیگه شروع کرد گفتن و خندیدن.
نمی‌دونم چرا... شاید میخواست خودم یاد بگیرم دوست پیدا کنم، مثل بچه ها!
و تنها کاری که نمیتونستم بکنم همین بود!

همه جا گرفتن و من یه گوشه وایستاده بودم... جاییم نبود که بشینم.
خودمو بغل کردم و زل زدم به آب استخر که یکیو کنارم احساس کردم‌..
- چرا تنهایی؟
فیک ترین لبخند دنیا رو زدم:
- تنهایی راحت ترم.
- اوه.. نه رییس کل مجلسه! بیا پیش بچه ها!

رفت جلو و منم با هوف زیر لبیم پشتش راه افتادم و یه گوشه ایستادم.
بلند رو به همه گفت: خب... کیس کارت، پانتومیم یا پاسور؟

یکی از بچه ها بلند گفت: "شنا"
و همه بلند خندیدن..

ویلیام: کیس کارت موافقین؟
همه موافقتشونو اعلام کردن.

من : کاملا در اشتباهین اگه فکر میکنین که امشب من کیس کارت بازی می‌کنم!
ویلیام: رییس امشب باید کیس کارت بازی کنه، درست میگم؟!؟
- ببلههههه
از صدای جمع لپام قرمز شد. یکی نیست به جولی بگه " تو چرا بلند تر از همه داد میزنی؟؟ "

ده دقیقه بعد همه گرد نشسته بودیم و یه کارت قرمز بین دهنامون رد و بدل می‌شد. ازین بازی متنفر بودم...
آخه چرا آدم کسیو که نمی‌شناسه باید ببوسه؟!
سمت راست ویلیام نشستم.
ویلیام کارتو گذاشت رو دهنش و از سمت چپ شروع کرد..
سمت چپش کامیلا بود.
کارت چرخید و چرخید و تا جولی خواست کارتو بده به سَم، کارت افتاد و صدای خنده ی همه بلند شد.
جولی از سم بدش میومد و حالا باید اونو می‌بوسید! بلند خندیدم..
خب، به هر حال دوستم بود ولی اذیت کردنش خیلی حال میداد.

در کمال تعجب بوسیدش و بعدش به من نگاه کرد و ابرو هاشو داد بالا.
صورتم و جمع کردم انگار یه چیز چندش دیده باشم.

کارت چرخید و وقتی ویلیام خواست بده به کامیلا ، کامیلا از قصد انداختش اونور و لباشو گذاشت رو لبای ویلیام و طبق معمول صدای جمع بلند شد.
زل زدم به چمن زیر پام.
اصن به من چه؟!

دوباره از جولی شروع شد و چرخید و چرخید. کارت اومد رو لب من.
گذاشتمش رو لب ویلیام که یهو کارت افتاد!
- اووووووو

یعنی انقدر دیدن بوسیدن رییسشون واسشون جذاب بود؟!؟

ویلیام با خنده بهم نگاه کرد. الان چیکار باید بکنم؟!؟ باید این موجود و میبوسیدم؟؟ ابدا..!

رفتم جلو و لپشو خیلی آروم و سریع با کمترین تماس لبم با صورتش، بوسیدم.
جولی گفت: نه دیگهه! داری جر زنی میکنی!

با خنده شونه هامو انداختم بالا.

اون شب بعد از سه چهار سال، بلاخره درست و حسابی خندیدم...
وقتی رفتیم داخل گوشیمو چک کردم که پنج تا میس کال از پیتر رو صفحش افتاده بود..

شمارشو گرفتم.
من - الو؟
- کجایی؟! چقدر سرو صدا هست!
-خونه ی یکی از همکارام مهمونیه، اونجام.
-آدرس  بده
- خودم میام پیتر..
- آدرس بده!!
یه مکث طولانی کردم و گفتم: پی ام میدم.
و قطع کردم. از اینکه باید میرفتم خونه ضد حال خوردم.
دوست نداشتم هیچوقت برگردم خونه... ولی باید میرفتم.
همین که ویلیام دسر و آورد ، پیتر پی ام داد که دم دره.
خورد تو ذوقم..
رفتم پیش ویلیام که داشت با دوتا پسر دیگه حرف میزد.
-بلک.. من دیگه باید برم...
برگشت نگاهم کرد.
ویلیام- عه! هنوز دسرتو نخوردی که...
- اومدن دنبالم، من برم دیگه...
- پس یه دقیقه وایسا.
به پسرا یه چیزی گفت و اومد سمت من: بریم.
رفتم پیش جولی.

من دارم میرم جول.
محکم بغلش کردم و گفتم: فردا بیا.
- باشه عشقم. چقدر زود میری
- پیتر
- خدا لعنتش کنه!
اروم خندیدم و گفتم: نفرین نکن.. خوب نیست..
و جوری‌م گفتم که انگار مثلا خودم اینکارو نمی‌کردم..
ویلیام داشت نگاه میکرد و وقتی حرفمون تموم شد باهام تا دم در حیاط اومد.
درو که باز کردم پورشه ی پیتر روبروی در بود و پنجرش بالا بود.
دستمو رو به ویلیام دراز کردم و گفتم: خیلی خوش گذشت... مرسی!
ویلیام: و مرسی بابت لازانیا..!

لبخند زدم و رفتم سمت ماشین. خواستم سوار شم یه نگاه دیگه بهش انداختم. هنوز وایساده بود. بدون اینکه کاری کنم، نشستم تو ماشین و درو محکم بستم.
پیتر- تا این موقع شب پیش این بچه دهاتی چیکار میکردی؟!

- می‌دونستی از طرز حرف زدنت اصلا خوشم نمیاد؟! یه ذره شخصیت داشته باش!
- جواب منو بده!

به ساعت نگاه کردم. تازه ده شب بود.

- جون هرکی دوست داری فقط برو!! خستم.
شیشه ماشین و کشیدم پایین و سیگارمو روشن کردم.
یه پک عمیق کشیدم و دستمو بردم بیرون.
- سوفیا؟
- هم؟
- نمیدونی چقدر دوست دارم...
حس درونیم باعث یه خنده ی بلند و عصبی شد.
داشت مسخره میکرد یا مست بود؟؟!

سیگارمو که رژلبی شده بود گرفتم سمتش و بیخیال گفتم: بیا بگیر! تو الان حالت خوب نیست، سرت خورده به جایی...
سیگارو از دستم گرفت و شروع کرد به کشیدن. جاده تاریک شد.
- پیتر حواست به جلو باشه!!
داشت یه پک دیگه میزد که یهو ماشین کج شد و ته دل منم خالی..
محکم جلوی دهنمو گرفتم و چشامو بستم.
- اوففففف
پیتر چند ثانیه اول سرشو گذاشت رو فرمون و  با اکراه پیاده شد. یه ور ماشین افتاده بود تو جوب و
نزدیکِ دو ساعت معطل شدیم که امداد بیاد و ماشین و بیاره بیرون.

همین که رسیدیم خونه، بدون اینکه منتظرش باشم رفتم بالا و خودمو با همون لباسا انداختم رو تخت. دوست نداشتم زود بخوابم ولی بیدار موندن با پیتر نه خوشحالم میکرد، نه فایده ای داشت.
رفتم زیر پتو که پیتر فکر کنه خوابمو درخواستی نکنه.
اینترنت گوشیمو روشن کردم... یه پیام از تلگرام.
تنها شماره ای بود که غیر از جولی تو صفحه ی چتام بود.
یه شماره ی  ناشناس عکس فرستاده بود.
عکسو باز کردم.
عکس منی بود که داشت از ته دل می‌خندید.
فهمیدم ویلیامه.
زیر لبی گفتم" بچه پررو"
و بهش تکست دادم:
- بی اجازه عکس گرفتن از دیگران کار خوبی نیست... هست؟
+ نمی‌دونم، هست؟

چه درجا جواب داد...

- نه! برو پیش مهمونا
+ همه رفتن.
- چه زود!
+ رییس که بره، بقیه دووم نمیارن 😂
- 😕
+ فردا شیش صبح رییسمو میبینم؟
- نمی‌دونم...
زل زدم به صفحه گوشی. زیر پتو یه قطره عرق از پیشونیم افتاد ولی بهش اعتنایی نکردم.
+ تونستی دستور پخت لازانیا رو بهم بده...
- باشه... انقد خوب شده ینی؟؟🙃
+ رییس خندید؟!؟ واقعا؟!!
- یعنی انقدر آدم بد اخلاقیم؟؟
یه اسکرین شات از صفحه چتمون فرستاد. دیدم اسممو سیو کرده " رییس بداخلاق"
- 😕
+ 🙃
گوشیمو خاموش کردم و گذاشتم کنار تختم و محکم چشامو بهم فشار دادم تا خوابم ببره.

Continue Reading

You'll Also Like

4.6K 314 3
Hewadarm ba dltan bet☺
255K 11.2K 39
COLD BLOODED! in which ben newby is just trying to be a normal ...
1.7K 269 7
"Money, Strength, or Luck game? Choose one now." When a teenager finds himself trapped in a sick underground game where only the winners get out aliv...
4.9K 1.1K 41
Highest #16 rank in poetry Even if you vanish the sun Doom the only planet we got Dry the oceans Cage the clouds It will not make up for The am...