آرمینه

654 67 8
                                    

با لبخند از روی شوقم پرسیدم:
- کجا بریم؟!
استایلیست- الان استایل تو هنوز کفش و اکسسوری نیاز داره.. تا بری پیش بچه های گریم که کارای ارایشتو بکنن من اینجا کار استایلتو انجام میدم..

ذوق عجیبی داشتم.. آخه تاحالا مثل این سلبریتیا زندگی نکرده بودم..
گرچه من هیچی نبودم، ولی خب کیف میداد..
استایلیست از نگاه من به ذوقم پی برد.
چشاشو نازک کرد و گفت:
- اینکارو دوست داری نه؟
صادقانه گفتم:
- آره خیلی..
من چرا تاحالا متوجه علاقم نشده بودم؟!
استایلیست منو تا اتاق گریم که در اونم دقیقا سفید بود برد و خودش برگشت..
آهسته در زدم و رفتم تو..
یه اتاق متوسط با یه آینه ی بزرگ که دورش چراغای گرد و تک و توک روشنش برق میزد..
چند نفر جلوی میز پر از لوازم آرایش و گریم وایساده بودن و درحالی که قهوه می‌خوردن و میخندیدن نگاهشون سمت من برگشت..
خدایا من کلا ارتباطاتم از بچگی خوب نبود..
حالا باید چی میگفتم؟
دستپاچه نگاهشون کردم..
یکیشون تا دستپاچگی‌مو دید با ته لبخندش گفت:
- جانم عزیزم؟
- امممم.... من.... چیزه... همین خانم استایلیست گفت بیام.. که...
- فتوشات داری؟
کارمو راحت کرد..

- آره دقیقا.
همون طوری قلپ آخر قهوشو میخورد گفت:
- بیا بشین... لباست چه رنگیه؟
- سبز.
دوسه نفر قلم و براش دست گرفتن و دست به کار شدن.
یکی از مردا- ارمینه اومده؟
زن بغلیش- اوفف آره... خداییش این ارمینه شده بلای جون مدلا..
- آره بخدا این چه رسمیه که استیو قبول می‌کنه، بعد ارمینه به مدل بدبخت میگه برو بیرون بدرد نمی‌خوری..
- اون دختره رو دیروز دیدی داشت گریه میکرد؟
- آره میخواستم بپرسم.. حواس نمیمونه که..

- استیو بهش گفته بود تو واسه مدلینگ ساخته شدی، دوروزه مجلات و میترکونی و میزنی رو دست جی‌جی حدید و اینا ...هزار تا ازین قول و قرارا بهش داده بود.. بدبخت رفت پیش ارمینه، ارمینه هیکلشو که دید گفت برو بیرون دیگه ام برنگرد.. به همین راحتی..
- بیچاره... نمی‌دونم چرا استیو انقدر چسبیده به ارمینه.
- حالا حواست به صورتش باشه.. فک نکنم ارمینه اینو رد کنه..
داشتن راجب من حرف میزدن؟
اصلا ارمینه کی بود؟
زن بود یا مرد؟!
چیکاره بود؟؟
ینی میخواست منو رد کنه؟!؟
اضطراب وجودمو پر کرد..
پامو استرسی تکون میدادم..

چون پشتم به اینه بود خودمو نمی‌دیدم..
ولی خب وقتی یک ساعت و نیم رو صورتم وقت گذاشته بودن قطعا خوب شده دیگه...
بعد از یه کتف درد شدید و خستگی مضاعف بلاخره کارم تموم شد و باید برمیگشتم..
هیچ ایده ای راجب صورتم نداشتم.ینی قرار بود چجوری بشه؟؟
نفس عمیقی کشیدم، لبامو اروم به هم فشار دادم و یهو برگشتم و با کسی روبرو شدم که اصلا نشناختمش..
این...من بودم؟!؟!
چقدر... چقدر عوض شده بودم!!!
چقدر آرایش چهره ی ادمو عوض می‌کنه!!!!
دستامو اروم و با ناباوری رو صورتم کشیدم.
زنه- خوب شده؟ راضی هستی؟!
- ا...آره این... عالیه!!!
بلند خندیدن و استایلیست لباسمو آورد.
تو اتاقی کوچیک و بدون چراغ با هزار تا بدبختی لباسمو پوشیدم و تو آینه ی قدی اونجا نگاهی به خودم انداختم..
پاها و دستای لختم معذبم کرد..
همه با نگاهی حاکی از رضایت به منو بدنم نگاه میکردن..
نفسی عمیق کشیدم.
استایلیست- بریم اتاق فُتو؟
- فتو؟!
- فتوشات دیگه..
از خجالت آب شدم..
- اشکال نداره عادت میکنی..
از یه سالن بزرگ دیگه رد شدیم و وارد اتاق بزرگ و پر از دوربین و چترای سیاه عکاسی شدیم.
یه پرده ی سفید خیلی بزرگ آویزون بود و بغیر از تجهیزات عکاسی و چندتا میز و لپ‌تاپ هیچ چیز دیگه ای اونجا نبود..
پشت استایلیست حرکت کردم و به یه زن حدودا چهل و خورده ای ساله رسیدیم که اخم غلیظی کرده بود و سر یکی داد میزد..
- برو بهش بگو ارمینه میگه برو به درک!!!!!!
از دادش ریز تو خودم لرزیدم..
استایلیست- آرمینه جانم.. ایشون خانم رابرتسون مدل خوشگلمونه.. اولین فتوشاتشه.
خودش رفت کنار و سنگینی نگاه ارمینه رو، روی خودم احساس کردم..
خیلی مودب گفتم:
- سلام.
ولی بدون جواب با همون اخم غلیظش یه دور دورم زد و سرتاپامو برانداز کرد..
اگه قبولم نکنه چی ؟؟
اگه الان بگه برو بیرون باید چیکار کنم؟!
اصلا جولی و ویلیام کجان؟؟
قلبم محکم به سینم میکوبید و از اضطراب یه قطره عرق از پیشونیم افتاد..
دستی به چونش کشید و جدی گفت:
- چند سالته؟
- بیست و شیش.
هنوز مونده بود تا بیست و شیش بشم، ولی خب..
- برو وایستا.

•Sofia• Where stories live. Discover now