just me, him & the moon ꗃ zia...

Por mary_rider

28.2K 3.6K 1.5K

"جایی که فقط من و ماهم، خدا هم اگه بخواد میتونه بیاد" #Ziam_Mayne Más

~1~
~2~
~3~
~4~
~5~
~6~
~7~
~8~
~9~
~10~
~11~
~12~
~13~
~14~
~15~
~16~
~17~
~18~
~19~
~20~
~21~
~22~
~24~
~25~
~26~
~27~
~28~
~29~
~30~
~31~
~32~
~33~
~34~
~35~
~Immortal Stop~36~
🌟

~23~

621 91 35
Por mary_rider

***نوت آخر میشه گفت مهمه***


"جینگل بلز، جینگل بلز، فاکینگ جینگل بلز"

لیام عربده کشید. مریلین روی تختش غلت خورد

"خفه شو قورباغه ی بدصداااا بلد نیستی نخوووون"

اون متقابلا داد کشید و در اتاقش باز شد

"هاهاهاهاها" لیام با صدای ریزش خندید، "هالیلویا کریسمس مبارکککک" اون با تمام هوایی که تو ریه هاش داشت عربده کشید و خندید. مریلین بالشتش رو پرت کرد سمت لیام

"د گمشو پیش دوست پسرت! پسره ی نخراش نخود مغز!"

مریلین جیغ جیغ کرد. لیام همیشه تو کریسمس خیلی خوشحال میشد ولی مریلی کسی نبود که صبح ها خوش اخلاق باشه!

به این ترتیب لیام شال و کلاه کرد و به سمت خونه ی زین به راه افتاد. برفی روی زمین نبود ولی لیام آرزو میکرد مثل هفته ی پیش برف بباره. کریسمس بدون برف مثل هات چاکلت بدون مارشملوعه. خوشمزه ست ولی با مارشی مارشی خوشمزه تر میشه :^)

"اوه خدای من خیلی خوب شد که اومدی لی لی یه عالمه کار دارم من خیلی احمقم نه؟ درخواست زیادیه؟ این که کریسمس رو تو خونه ی من همه باهم باشیم؟ آخه-" حرف زین با فرود اومدن لبای لیام روی لباش قطع شد

"ببی، احتیاجی نیست اینهمه استرس بکشی"

"لیاااااااااامممم!"

زین داد کشید. لیام فقط سرشو تکون داد و مثل یه پاپی دنبال زین رفت. هرکاری زین میگفت انجام میداد. این وضعیت تا دو ساعت ادامه داشت. زین حتی نمیذاشت لیام ببوستش!

اونا روی کاناپه افتادن

"از کریسمس متنفرم"

"من عاشقشم!"

لیام دوباره انرژی گرفت. مثل یه پسر بچه ی بیش فعال شده بود. در خونه زده شد. زین زود از جا پرید و در رو باز کرد. مریلین و لارا اومدن داخل

"کریسمس مبااااااااارککک"

"کریسمس مبارک دخترا!"

زین به هرکدوم یه بغل و یه بوسه روی گونه داد. دخترا کادوهاشونو گذاشتن کنار درخت نصفه تزئین شده و روی کاناپه نشستن

"آهق، زین کافیه بهم بگی این لیوم با آواز نخراش فاکینگ جینگل بلزش اعلام حضور کرد و من میدونم باهاش چیکار کنم"

"نه...آم...همچین آهنگیم داریم؟ جنگل بلز داریم ولی...فاکینگشو نمیدونم هست یا نه!"

زین ایستاد. لیام بدون هیچ خجالتی همراه لارا هارهار خندیدن. زین شونه هاشو بالا انداخت و رفت تا میلک شیک توتفرنگی رو که از شب قبل با هزار زور و زحمت درست کرده بود رو برای مهموناش بیاره

بزودی همه دست به کار شدن و سعی کردن نهایت کمک رو به زین بکنن

***

"ده ثانیه تا سال جدید!"

لیام با هیجان گفت. زین به هیجان لیام خندید. بعد با شاون و لویی یکی یکی ثانیه ها رو عربده کشیدن. مریلین فقط گوشاش رو گرفت چون لارا هم همراهشون جیغ کشید...و به دنبال اون نایل هم فریاد میزد

"چهار..."

لیام دست از عربده کشیدن برداشت و دستاشو دور گردن زین انداخت. اونا تقریبا هم قد بودن. زین لبخند زد...بوسه ی امسالش لیام بود، و اون تا آخرسال قرار بود که به لیام علاقه بورزه...شاید حتی عاشقش هم شد!

"سه..."

"دوستت دارم، لیام"

"دو..."

لیام لبخند کوچولویی زد

"یک..."

"ولی من عاشقتم، زین"

قبل اینکه زین حرفای لیام رو هضم کنه، زین رو محکم بوسید. آتیش بازی ها شروع شدن و عربده ها خفه...تا آخر سال، هری عاشق لویی میموند، شاون عاشق مریلین میموند، لارا عاشق نایل میموند و زین هنوز عاشق نشده بود...

اونا از ایوان برگشتن تو خونه و زین و لارا برای همه هات چاکلت آوردن...کادو ها مونده بودن

"خب خب خبببببب....بذارید ببینم اینجا چی داریمممم"

لویی گفت و نشست کنار درخت کاج. چراغای رنگارنگ درخت همیشه سبز روشن و خاموش میشدن و روی صورت لویی رنگای خاصی مینداختن

"این برای لارا از طرف نایل عه"

اون جعبه رو به لارا داد و اون یه جیغ کوچولو کشید. بدون اینکه جعبه رو باز کنه، گونه ی نایل رو محکم بوسید. وقتی بازش کرد، یه توتوی قرمز دید...برش داشت، یه توتوی نارنجی، برش داشت، یه توتوی زرد...این رنگا مثل زنگای رنگین کمون چیده شده بودن و لارا کم مونده بود ضجه بزنه...

هری برای لویی یه ژاکت و ماگ گرفته بود، لویی برای هری یه فِدورا و یه جفت کفش که همیشه میخواست ولی وقت نمیکرد بره بخرتشون. مریلین برای شاون یه شال گردن و کلاه همراه یه کتاب نوشته ی "کرِیزد اِم" خریده بود، شاون هم دوتا گردنبند با مدالای ساده که پشتشون اول اسم همدیگه بود رو گرفته بود. اون مدالا مشکی بودن و مثلثی شکل

لارا برای نایل ساعتی که میخواست رو خریده بود. لیام برای زین یه عروسک یونیکورن که داشت رنگین کمون بالا می آورد رو خریده بود، همراه یه تی شرت از هات تاپیک که روش یه چیزایی نوشته بود...لویی و مریلین کلی یونیکورن لیام رو مسخره کردن ولی زین فقط خندید و گونه ی لیام رو بوسید

زین برای لیام یه سرویس چینی خیلی ظریف برای کافه و یه ماساژور گرفته بود...به کادوی زین هم خندیدن ولی اینبار نوبت لیام بود که فقط آروم بخنده و گونه ی زین رو ببوسه

آخرِ آخر شب، همه برگشتن خونه...حتی لیام

زین تا خود صبح بیدار بود. ذهنش خیلی مشغول بود

یعنی واقعا حسی که لیام نسبت بهش داره عشقه؟ یعنی اینقدر زود میشه به عشق دست پیدا کرد؟ اصلا عشق واقعی وجود داره؟

اینا همه سوالایی بودن که داشتن مخ زین رو میپوکوندن

ولی اون یه چیز رو خیلی خوب میدونست...این که اون هنوز عاشق لیام نشده. این خیلی معلوم بود، حتی یه احمق هم میتونه متوجه بشه عاشقه یا نه

آره؟

ولی فرشته ها دیر متوجه میشن، میدونین که. زین که فرشته نیست!


***آهم

ببشید برای تاخیر

واتی خیلی خلوت شده و سر خود من هم شلوغه. نمیتونم بنویسم، حداقل نمیتونم خوب بنویسم چون من خیلی وقته از فندام وان دی اومده م بیرون :^)

ولی به هرحال بخاطر شما یه چند نفر که خوشتون میاد ازش، هرطور هم که شده مینویسم :^) من سعیم رو میکنم، فقط خواستم بدونین بی کار ننشسته م

 :^)))ممنون که هستین

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

 

Seguir leyendo

También te gustarán

3.6K 256 6
smut,imagine and one shot of larry:)
29.8K 3.7K 44
ماهر مشكلي رو حل ميكنيم به مشكل بزرگتري برميخوريم...داستان زندگي ما چيه؟ گذشته ي تاريك من يا آينده ي تاريك تو؟ [تكميل شده در تاريخ 3/nov/18]
8.4K 2K 16
جایی که لویی یه شاعر شناخته نشده‌ست و هری مجذوب شعر های اون می‌شه. __________ "خیلی دوستت دارم هری. انقدر دوستت دارم که هنوزم فکر می‌کنم انبساط هوا ف...
3.8K 601 6
"نژادپرستی." صفت. اسم. نگاهی مظلوم؛ چهره‌ای به رنگ سیاه، ادیان متفاوت، تبعیض، همجنسگرا، نادیده‌ گرفته شدنِ زیبایی ها، توهین، خشونت، قتل، بدبینی، فاسد...