"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"

Av Kimvenus227

71.1K 9.6K 3.8K

خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو د... Mer

"0"
"1"
"2"
"3"
"4"
"5"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"17"
"18"
"19"
"20"
یکم حرف؟
"21"
"22"
"23(end)"
"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"

"16"

2.2K 326 102
Av Kimvenus227

وقتی یونگی به سمت دستشویی رفت تا از حال هوسوک با خبر باشه جئون به سمت نامجون برگشت تا اطلاعات کافی رو بگیره.

تهیونگ رو توی بغلش جا به جا کرد و روی پای چپش نشوند و دستش رو از دهنش در آورد و توت فرنگی رو به دستش داد تا اون رو بمکه.

_خب نامی از کیم ها چه خبر.

نامجون که انگار موضوعی یادش افتاده باشه سریع بالا پرید و میوه ای که دستش بود روی زمین افتاد و با شگفتی سمت جئون برگشت.

& بگو چی فهمیدم از کیم ها؟

جئون که موهای ارکیدش رو نوازش میکرد به چشم های هیجانی نامی خیره شد و گفت:
_ چی فهمیدی؟
& کیم ها یه پسر دارن که تردش کردن.

وقتی جمله اش رو گفت تمام افراد داخل و پذیرایی به شوک فرو رفتن البته با موضوع های مختلف!

تهیونگ با عجز دست جئون رو محکم گرفت و به نامی خیره شد تا ببینه چقدر اطلاعات در دست داره!

& اره اونا دوتا پسر دارن که پسر بزرگشون درحال حاضر شعبه آمریکا رو اداره می‌کنه و پسر کوچیک خانواده به دلایلی ترد شده!

جئون پوزخندی زد و به میز خیره شد.
اگر اون پسر رو پیدا میکرد تمام کاراش حل بود!
چرا که اون تا داخل هولدینگ کیم ها نفوذ پیدا کرده بود ولی اون رمز لعنتی رو نمیتونست پیدا کنه!

_ نمیدونی این پسر کیه یا الان کجاست ، اصلا تو قید حیاط هست؟

تهیونگ با شنیدن جمله جئون سعی کرد که بحث رو عوض کنه و سرفه های بلندی کرد و دست کوک رو محکم فشار داد.

جونگکوک ترسیده برای اینکه اتفاقی برای عزیزکرده اش نیوفته دستش رو پشت گردنش گذاشت و سرش رو روی سینه اش قرار داد و شروع کرد به نوازشش.

_چی شد عزیزم ؟
حالت خوبه؟ جاییت درد گرفت؟چیزی پرید گلوت؟
هوم؟ به کوکی میگی چی شد؟

تهیونگ بغض کرد.
یا بهتره بگیم درحال خفه شدن بودن.
اون نمی‌خواست کوکیش رو از دست بده .
اون نمی‌خواست که وقتی تازه به رفاه رسیده این آرامش رو ازش بگیرن!

سرش رو بلند کرد و به چشم های نگران جئون خریده شد!
یه چیز رو خوب درمورد اون مرد میدونست...
همه برای اون مرد بازیچه بودن جز افراد مهم زندگیش.

و اینم خوب میدونست که اگر این مرد عاشق بشه حتی اگر جونش رو از دست بده عشقش رو از دست نمیده...

لب های لروزن از بغضش رو روی لب های جئون گذاشت و منتظر موند که بوسیده شه...

کوک لبخندی زد و شروع کرد به بوسیدن گل ارکیدش.
بعد از چند دقیقه ازش جدا شد و به چشم های خمار و اشکی تهیونگ زل زد.

به ثانیه نکشید که خندش گرفت و بلند خندید و به دستی به قیافه بانمک پسر کشید.

جئون آدم ابله یا خنگی نبود پس خوب متوجه این شده بود که تهیونگ بعد از شنیدن حرف های نامجون دگرگون شده بود.

بلند شد و تهیونگ رو همراه خودش بلند کرد.
بهتر بود که حرفایی زده شه و تهیونگ ازشون خبر نداشته باشه....

بی حرف به چشم های نامجون نگاهی انداخت و بعد از نگاه کوتاهی به سمت راه پله حرکت کرد تا پسرش رو بخوابونه.

بعد از گذشت ۱۵ دقیقه و بهونه گیری های زیاد تهیونگ بالاخره راضی شده بود که به عالم خواب بره.
پتوی روش رو درست کرد و بعد از بوسیدن پیشونیش به سمت پایین رفت.

جلوی نامجون نشست و به جین اشاره کرد که به آشپزخونه بره و تنهاشون بزاره.
_میخوام برام یه کاری انجام بدی.

نامجون متوجه جدی بودن جئون شد و ابرویی بالا انداخت.
& میشنوم جئون.

جونگکوک دستی به موهاش کشید و با عصبانیت زمزمه کرد:
_نمیدونم این کارم درسته یا نه ولی...
&ولی چی کوک؟
_برام اطلاعات تهیونگ رو در بیار.

نامجون با تعجب به کوک خیره شد و عصبی گفت:
& متوجهی چی میگی کوک ؟
اون پسر پارتنرته بهش اعتماد نداری؟

جئون عصبی بلند شد و نفس های عمیقی کشید و با پاش روی زمین ضرب گرفت
_ کاری که میگم رو بکن نام هیچیم نپرس.

نامجون کتش رو برداشت و به سمت در حرکت کرد.
نمیدونست که چی تو ذهن پسره ولی بدجوری ذهن نامجون رو هم درگیر کرده بود.

کوک بدون منظور حرفی رو نمی‌زد و بیخود فکرش سمت کسی نمی‌رفت پس یه چیزی فهمیده بود که اینطوری کلافه بود!

چند روز از اون ماجرا گذشته بود و تهیونگ هر روز بیشتر از دیروز برای جئون عزیز تر میشد!

و نامجون به اطلاعات مهمی رسیده بود و امروز قرار بود اون اطلاعات رو با جئون درمیون بزاره...

با لبخند پسرش رو بوسید و روی کانتر گذاشت.
_اخ که زندگی منه گشنت شده اره؟
تهیونگ ریز خندید و دست هاش رو روی صورت جئون گذاشت و سرش رو بالا پایین کرد.

کوک لبخندی زد و تکه ای از پنکیک رو برید و توی دهن پسرش گذاشت و بعد پیشونیش رو بوسید.

تهیونگ لبخند عشوه گری تحویل کوکیش داد و لپش رو بوسید.
+ اقای کوکی من فردا کلاس دارم.
_ میرسونمت زندگیم.
+ باشه باشه.

درحال مکالمه روزانشون بودن که زنگ در به صدا در اومد و جئون پیشونی ارکیدش رو بوسید و از روی کانتر بلندش کرد.
_ خوشگلم؟ میری تو اتاق ؟ من یه کاری با هیونگت دارم.

تهیونگ سری تکون داد و بدو بدو به سمت اتاقش رفت تا کوکی و هیونگش راحت باشن.

جئون در رو باز کرد و به نامجون خوش آمدی گفت و به داخل راهنماییش کرد.

رو به روی هم نشسته بودن و جئون با چشم های قرمز که نشون از بی خوابیش میداد به رو به روش خیره شده بود...

_ خب نمیخوای چیزی بگی؟
سرش رو با شدت بالا آورد و به جئون خیره شد و من منی کرد.

_ نامجون رو‌ مخم نرو و حرفت رو بزن من فقط یه اطلاعات کوچیک ازت می‌خوام.

نامجون عصبی دستی روی سرش کشید و پرونده هایی رو روی میز انداخت و به چشم های کوک خیره شد.

& کیم تهیونگ پسر خانواده بزرگ کیم که بزرگ ترین هولدینگ جواهراتی کره در دسترسشونه و به خاطر گرایش پسروشون اون رو از خانواده شون جدا کردن و دیگه باهاش ارتباطی ندارن.

جئون بدون هیچ حرفی به رو به رو خیره شد و در کسری از ثانیه به شدت بلند شد و به سمت طبقه بالا رفت و تهیونگ رو درحالی که با گوشیش کار میکرد پیدا کرد.

+ کوکی...؟
_ تو پسر خانواده کیمی؟





سلام
امتحانا گاییدم
خدافظ.

Fortsätt läs

Du kommer också att gilla

4.8K 1.3K 12
─نام فیکشن: ࿐࿔🎶MUTE🎶࿐࿔ ─کاپل: تهـــکوک ─ژانر: رمنس، درام ─نویسنده: namjoon 1994 ─مترجم: Sebastian 🐾🍓 ─وضعیت:FULL ─𝒎𝒖𝒕𝒆 𝒎𝒚𝒐͞𝒐𝒕/ 𝒂𝒅𝒋�...
53.8K 13.4K 24
[Complated🏷] جئون جانگکوک به خوندن داستان های جنایی و معمایی علاقه زیادی داشت، معمولا تمام وقتش رو به جای درس صرف خوندن پرونده‌های حل نشده می‌کرد و...
10.9K 1.4K 7
" همه‌چیز از اونجایی شروع شد که جونگ‌کوک برای استراحت به کلبه‌ی جنگلی مادربزرگش رفت و اونجا یه موجود کیوت و کوچولو رو پیدا کرد، چی می‌شه اگر اون کوچو...
3.8K 769 8
تو دنیایی که هیچ کس رنگ ها رو از هم تشخیص نمیده من چشمم با پیدا کردن سرخیه لباش رنگ ها رو از هم تشخیص داد ...