THE GAME OF DESTINY

By SHIA_Eunoia

8.2K 2.6K 10.8K

Fiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برا... More

مقدمه
part 1
part 2
part 3
part 4
Mood board
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
mood board 2
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
mood board 3
part 55
part 56
part 57
*توجه*
part 58

part 11

122 48 98
By SHIA_Eunoia

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

همونجور که مشغول نوشیدن بود صدای ژان توی گوشش میپیچید.

+ اره، ولی همون زمانی که داشت با سهون حرف میزد، من بالای تپه، با فاصله نسبتا زیادی ازشون ایستاده بودم، وقتی دیدم قصد داره حمله کنه، شروع به شلیک کردم

سوهو با تعجب گفت:

سوهو: تو تاریکی تونستی به همشون شلیک کنی؟

سهون قبل اینکه ژان چیزی بگه گفت:

سهون: این یه رازه سوهو ولی ژان در اصل یک جغده، خودم با چشمای خودم دیدم

با این حرفش همه خندیدن جز ییبو و چانیول. چانیول زیرلب با لحن مسخره ای گفت:

چان: هرهرهر، نکشیمون نمکدون

ییبو که به خاطر لحن چانیول کمی خنده‌اش گرفته بود سرش رو پایین انداخت. سهون که به کمک گوش های تیزش متوجه حرفش شده بود، اینبار با لحنی کاملا جدی گفت:

سهون: چیز خنده داری راجبش وجود داره؟

چانیول که از رو نمیرفت، با همون خنده‌ای که رو لب هاش بود سرش رو تکون داد.

چان: من داشتم به مطلب طنز شما میخندیدم و بقیه رو همراهی میکردم، مشکلی وجود داره؟

سهون که عمیقا از تایپ پسرایی مثل چانیول که همه چی رو به مسخره بازی و خنده میگرفتن متنفر بود، دلش میخواست همین الان یه گلوله تو مغزش خالی کنه.

ولی فقط بیخیال شد، روش رو ازش گرفت و به سوهو نگاه کرد، نمیخواست وقتش رو با احمقایی مثل اون بگیره.

سوهو: ولی من واقعا مهارت هات رو تحسین میکنم ژان، امیدوارم از اینی که الان هستی بیشتر بدرخشی

ییبو که دیگه نمیتونست بیشتر از این سکوت کنه، رو به ژان گفت:

_ خیلی دلم میخواد ببینم اونجوری که بقیه میگن بی نقص هستی یا نه

با این حرفش، ژان نگاهش رو به ییبو داد و با خونسردی گفت:

+ فعلا باید ببینی یاد بگیری، هنوز زوده برات

ییبو تکخنده ای کرد و نگاهش رو به جای دیگه ای داد.

_ فکر نمیکنی یکم داری خودتو دست بالا میگیری؟ نکنه واقعا باورت شده بی نقصی؟

+ تا به حال همچین حرفی زدم؟

_ همه چیز به گفتن نیست، رفتارت این رو نشون میده

ژان پوزخندی زد.

+ هرچی هست انگار تورو خیلی سوزونده

سوهو قبل اینکه ییبو حرف دیگه ای بزنه، بلند اسمش رو صدا زد تا بهش بفهمونه بحث رو ادامه نده.

ییبو به ناچار سکوت کرد و جوابش رو نداد. اون پسر واقعا اعصابش رو بهم میریخت و آرزو کرد دیگه هیچوقت باهاش روبه رو نشه.

سهون شیشه ویسکی رو برداشت و یه شات برای خودش و ژان ریخت.

ژان همونطور که لیوان رو برداشت، گفت:

+ بنظرت کی میتونه دور بیشتری بخوره؟

سهون چشماش رو ریز کرد:

سهون: شیائو ژان، میدونی که منو نمیتونی شکست بدی

ژان شونه‌اش رو بالا انداخت.

+ میبینیم

و همه‌اش رو سر کشید.

همونطور که داشت یه شات دیگه برای خودش میریخت، صدای لی به گوشش رسید که اون رو مخاطب قرار داده بود.

لی: ولی انتظارش رو نداشتم رئیس ماموریت به این بزرگی و مهمی رو به دست شما بسپاره...منظوری از حرفم ندارم فقط بخاطر اینکه تازه کارید میگم

ژان شیشه رو روی میز گذاشت و کمی خودش رو جلو کشید.

+ توانایی ما به سنمون بستگی نداره، وگرنه قطعا نمیتونستیم از پس باندی مثل بلک بربیایم، البته بحث کسایی که واقعا برای اینکار بچه‌ان جداست

موقع گفتن جمله آخر، نگاهش رو از لی گرفته بود و همنطور که نیم نگاهی به ییبو داشت، شاتش رو نوشید.

ییبو متوجه شد نامحسوس داره به اون اشاره میکنه ولی ترجیح داد جوابش رو نده. فقط با چشمای خالی از هر حسی به ژان نگاه میکرد و حتی یک لحظه هم نگاهش رو ازش نمیگرفت. لی سرش رو تکون داد و لبخندی زد.

لی: کاملا درسته، امیدوارم بتونم یک روز به کسی مثل تو تبدیل بشم

ژان باید اعتراف میکرد اصلا از لی خوشش نمیومد و امیدوار بود هیچوقت آینده اون باند، به دست همچین کسی نیفته. در جوابش فقط سر تکون داد و چیزی نگفت.

سوهو: خب بیایین یک شات بزنیم به افتخار موفقیت این دو نفر

ژان لبخندی زد و از سوهو تشکر کرد. نگاهش رو از سوهو گرفت و به چشمای تیز و تاریک ییبویی داد که تا اون لحظه سنگینی نگاهش رو، که به شدت براش آزاردهنده بود، روی خودش حس میکرد.

+ خوشحالم موفق شدیم، چون واقعا نگران این موضوع بودم که افتخارش نصیب یه جوجه تازه به دوران رسیده بشه، اوه چرا میگم افتخار

و پوزخند تمسخر آمیزی زد و به طور نمایشی جلوی خنده‌اش رو گرفت. بعد از کمی مکث، صورتش رو کمی کج کرد و با حالت سوالی ییبو رو مخاطب قرار داد:

+ بنظرت افتخاری نصیب بچه ها میشه؟

دست های ییبو زیر میز مشت شد، ولی تغییری در چهره‌اش ایجاد نشد و همچنان با خونسردی و غرور، به چشمای اون پسر، که ازش نفرت ساطع میشد نگاه میکرد.

چانیول که دیگه نمیتونست سکوت کنه پوزخند عصبی زد.

چان: فکر میکنم خودت هم یکی از این جوجه ها باشی جناب شیائو، میشه برامون توضیح بدی چجوری افتخارش نصیبتون شده؟

قبل از اینکه ژان حرفی بزنه، سهون گفت:

سهون: بهتره یکم رو ادب خودت کار کنی پارک چانیول

چانیول نگاه تیزی به سهون انداخت:

چان: نیومدم اینجا ادبمو نشون بدم

سهون: اینی که جلوت نشسته جانشین باند بلادی مانستره، قطعا در سطح بالاتری ازت قرار داره و ازت بزرگ تره که تو بخوای این لفظ رو براش به کار ببری

چان: پس به نظرم باید در حد و اندازه جانشین برخورد کنه که همونطوری هم جواب بگیره

سهون: فکر نکنم کسی ازت خواسته باشه نظرتو برامون مطرح کنی

چان: منم فکر نمیکنم کسی از جناب شیائو خواسته باشه تا راجب ییبو نظر بده

بین بحث های اون دو نفر، ژان تمام مدت با لبخند کمرنگی که برای یک لحظه هم لب هاش رو ترک نمیکرد و چشمانی که در تضاد با لبخندش، خشم و انتقام رو فریاد میزد، به ییبو نگاه میکرد.

ییبو ولی خونسرد، با چشمایی که هیچی ازش خونده نمیشد، برخلاف حال درونیش، متقابلا به چشمای جسور پسر مقابلش خیره بود.

گرچه انتظار داشت این سکوتش در مقابل طعنه ها، ژان رو عصبی یا حتی کلافه کنه ولی تمام مدت اون لبخند کذایی از روی لب هاش برداشته نمیشد.

در طرف دیگه، لی با کنجکاوی حرکات ژان رو زیرنظر گرفته بود، به راحتی میتونست متوجه نفرت ژان بشه و خیلی دلش میخواست دلیلش رو بفهمه.

جوری نگاهش میکرد که بنظرش، اگه چشم ها قابلیت اینو داشتن که قتل کنن، الان ییبو به هزاران تیکه نامساوی، روی زمین پخش شده بود.

ژان شیشه ویسکی‌اشو بالا آورد و همزمان که برای خودش میربخت، ییبو رو خطاب قرار داد:

+ حالا بیخیال این حرف ها، میخوام بهت یه نصیحت دوستانه بکنم

بعد از اینکه جام خودش رو پر کرد، کمی مکث کرد.

+ جای تو وسط این بازی نیست، میدونی اصلا نمیخوام ناراحتت کنم ولی واقعا برای این کارا بچه ای

و خودش رو کمی جلو کشید و همزمان که سرش رو به تاسف تکون میداد، یه شات برای ییبو ریخت.

+ میترسم ته این مسیر به مرگت ختم بشه

طوری راحت و محکم این حرف هارو بیان میکرد که نگاه سوهو و لی رنگ تعجب گرفت. حتی چانیول و سهون هم بحثشون رو رها کردن و منتظر واکنش ییبو موندن.

ییبو همچنان خونسردیش رو حفظ کرده بود و با چشماش، مشغول سوراخ کردن چشمای ژان بود. چانیول نگران ییبو شده بود، میدونست این خونسری و آروم بودن ییبو، اصلا چیز خوبی نیست.

بعد از کمی مکث، لبخند کمیابی روی لب هاش نشوند و شاتی که ژان براش پر کرده بود رو برداشت. کمی خودش رو جلو کشید.

_ بابت نگرانیت ممنونم شیائو ژان، ولی تمام حواست رو جمع کن تا همین بچه، توی این مسیر، آخرِ مسیر تورو به مرگ ختم نکنه

و شاتش رو به مال ژان زد و همونطور که بهش نگاه میکرد، تمام نوشیدنیش رو یکجا سر کشید.

قبل اینکه ژان حرفی بزنه سوهو گفت:

سوهو: بچه ها لطفا بس کنید دیگه چخبرتونه، تا کی میخوایید به این بحث ادامه بدید و بپرید بهم؟ تمومش کنید، با دوتاتونم

ژان کمی مکث کرد و بعد از چند لحظه نفسش رو عمیق بیرون فرستاد و اینبار با لحن و قیافه جدی‌ای گفت:

+ به سوهو احترام میزارم چیزی بهت نمیگم، ولی بزار این رو به عنوان آخرین حرفم بهت گفته باشم. من دیگه الان نیازی نیست نگران جایگاهم باشم چون همین الانشم جانشین باندم، ولی اونی که باید نگران جایگاه و رتبش باشه و بدونه توی این مسیری که میخواد به هدفش برسه باید چجوری پیش بره تویی.....اگه بخوای اینجوری و با این رویه پیش بری مطمئنا خوراک گرگا میشی، حداقلش حواست به این باشه که اگه تو به این جایگاه نرسی چه کسی قراره تصاحبش کنه

نگاهش رو برگردوند و توجهش رو به بقیه داد. ییبو که به نظرش حرف هاش منطقی بود و حرفی برای گفتن نداشت، سکوت رو ترجیح داد و اون هم به احترام سوهو دیگه حرفی نزد.

ولی این وسط اخم های لی از حرف ژان توی هم رفته بود. گرچه به خاطر سر و صدای زیاد اطرافشون و پایین اومدن ولوم ژان موقع گفتن جمله آخر، درست نشنیده بود چی گفته ولی از حرفاش خوشش نیومده بود.

به خاطر تشر سوهو و جمله سنگین ژان، ادامه زمان باهم بودنشون توی یک صلح نسبی سپری شد. گرچه گاهی تیکه های نامحسوسی از دهن ژان یا چانیول بیرون میومد ولی هیچکدوم انقدر جدی و پر رنگ نبود که بخواد به بحث تازه ای تبدیل بشه.

بیشتر روی صحبت ژان با سوهو بود و گاهی هم با سهون حرف میزد ولی حتی نگاهی به چانیول و ییبو نمینداخت. برخلاف چان که از رفتار های سهون و ژان حرص میخورد، ییبو خوشحال بود که بحث جدیدی بینشون پیش نیومده و میتونه با آرامش از نوشیدنیش لذت ببره.

البته که نیم نگاهی هم به شات هایی که سهون و ژان میخوردن، بدون اینکه مست بشن داشت. گرچه گونه های ژان کم کم رو به سرخ شدن میرفت و آثار مستی توش پدیدار میشد.

ولی انگار تنها کسی که متوجه شد خودش نبود، چون تونست صدای آروم و نسبتا نگران سهون رو که باهاش حرف میزد بشنوه.

سهون: کافیه ژان....داری زیاده روی میکنی

+ اشکالش چیه؟

سهون که میدونست علت اینطور مشروب خوردن ژان حرفیه که توی ماشین بهش گفته، لعنتی به خودش فرستاد. دستش روی دست ژان گذاشت و آروم با انگشت شست پشت دستش رو نوازش کرد.

بعد از ماجراهایی که پشت سر گذاشته بودن، انگار سهون گه گه ژان شده بود و همیشه مراقبش بود.

سهون: لطفا دیگه نخور...حرف خودت یادت رفته؟ کافیه ژان

ژان نگاهی بهش انداخت و دستاش رو از روی میز پایین آورد و بهش نشون داد به حرفش گوش داده. سهون لبخند محوی از روی رضایت زد. سرش به رو سر ژان نزدیک کرد انگار که داره چیزی در گوشش میگه.

ولی در مقابل چشم های متعجب چانیول و ییبو که دید بهتری به کارش داشتن، بوسه آرومی کنار گوش ژان زد و بازوش رو نوازش کرد‌. بعد خیلی عادی سرجاش برگشت و مشغول حرف زدن با سوهو شد.

کم کم نگاه ژان روی ساعت رفت و با فهمیدن اینکه داره دیر میشه، بازوی سهون رو فشار داد. سهون که متوجه منظورش شده بود سری تکون داد.

ابروی چانیول با دیدن کارهاشون بالا رفت. انگار بدون حرف زدن هم میتونستن منظور همو بفهمن، پس برای همین بود که همه میگفتن تیم دو نفره خیلی خوبین. کنجکاویش راجب منظور ژان خیلی طول نکشید، چون ژان به حرف اومد.

+ ما دیگه باید بریم.....از اینکه همراهیمون کردی خوشحال شدم گه

سوهو لبخند مهربونی زد و سرش رو تکون داد.

سوهو: منم از دیدنتون خوشحال شدم....برید به سلامت

هردوشون از سرجاشون بلند شدن و بعد از خداحافظی مختصری بیرون رفتن. به محض رفتنشون، ییبو هم که دیگه در مرز سرسام گرفتن از سر و صداهای اطرافش بود، از جاش پرید.

_ ماهم بریم

لی: هنوز که زوده کجا بریم؟؟

_ خسته شدم دیگه

لی: خب شما برید من و گه بعدا میایم

سوهو هم سری به نشونه تایید تکون داد. ییبو نگاهش رو به طرف چان برگردوند، که چان با گفتن میرم ماشین رو بیارم، زودتر از ییبو از کلاب بیرون رفت.

_ پس فعلا گه

سوهو: فعلا

کمی سرش رو برای سوهو خم کرد و با قدم های آرومی از کلاب بیرون رفت. با دیدن ژان که دست هاش رو توی جیب هاش فرو کرده و دم کلاب منتظر بود، نیشخندی زد.

بلاخره باید اون حرفاش رو تلافی میکرد نه؟ پس با قدم های آرومی جلو رفت. البته که ژان خیلی سریع متوجه حضورش شد ولی قبل از اینکه حرکتی بکنه، دست قوی ییبو دور کمر باریکش پیچیده شد و کمرش رو فشار داد.

ژان با چشم هایی که از شدت بهت و تعجب گرد شده بودن نگاهی به ییبو انداخت. ولی ییبو با همون نیشخند شیطانی، لب هاش رو به گوش ژان نزدیک کرد و با صدای آروم و بمی گفت:

_ برای حرفای گنده ای که میزنی زیادی ظریفی....

فشار دیگه ای به کمرش وارد کرد و ادامه داد.

_ میترسم یهو بشکنی

قبل از اینکه ژان از بهت در بیاد و کاری کنه، کمرش رو ول کرد و سوار ماشین چانیول که همون موقع مقابلشون رسید شد. پوزخندی به چهره ژان زد و خیلی زود از مقابلش محو شد.

ژان هنوز هم میتونست فشار دست ییبو رو روی کمر باریکش حس کنه. البته که واقعا فشاری که وارد کرد زیاد بود و ژان اصلا انتظار همچین قدرت بدنی ای رو ازش نداشت.

حرکتش انقدر ناگهانی و شوکه کننده بود که ژان مثل احمقا هیچ کاری نکرده بود و همین باعث شد بهت جای خودش رو به خشم شدیدی بده.
دست هاش مشت شدن، طوری که انگار میخوان باعث و بانی این خشم رو با ضربه هاشون له کنن. دندون هاش رو از حرص روی هم فشرد و زیرلب غرید.

+ سرجات میشونمت جوجه تازه به دوران رسیده

با رسیدن سهون و بوقی که زد، از فکر ییبو بیرون اومد و سوار ماشین شد. با نفس عمیقی خودش رو آروم کرد، خوشحال بود که انقدر به احساساتش مسلطه و راحت میتونه خودش رو آروم کنه. البته نه توی همه موارد.

ولی نمیخواست برای سهون اتفاق شرم آور چند لحظه قبل رو توضیح بده، پس این کار رو کرد و با آرامش به پشتی صندلی تکیه داد.

سهون: خوابت میاد؟

پیچیدن صدای آروم سهون توی گوشش باعث شد سرش رو کج کنه و نگاهش بهش بندازه.

+ اوهوم

سهون: آروم میرم....بخواب تا برسیم

ژان لبخندی از روی تشکر زد و بازوی سهون رو نوازش کرد. سهون هم نیم نگاهی بهش انداخت و وقتی چشم های بسته اش رو دید، لبخند ظاهری روی لب هاش رو پاک کرد.‌ میدونست ژان واقعا تحت فشاره ولی کاری جز اینکه کنارش باشه و کمکش کنه از دستش برنمیومد.

**************
خب خب خب
کل کل هاشون رو دیدید؟ نظرتون چیه؟
انگار سهون و چانیول قصد کشتن همو دارن. حتی بیشتر از ژان و ییبو مگه نه؟
نظرتون راجع به آخرین حرف ژان به ییبو چیه؟
به نظرتون منظور دقیقش چی بود؟
از تلافی ای که ییبو کرد راضی هستید؟؟

این پارت به جای شنبه اس
فعلا بیخیال شرط میشم، ولی به این معنی نباشه که اصلا حمایت نکنید ها....
اگه انقدر حمایت کم باشه ماهم هیچ انگیزه ای برای ادامه نداریم‌.
پس حمایت هاتون رو دریغ نکنید.

Continue Reading

You'll Also Like

9.4K 2.7K 26
معضل حضانت Genre: Romance, Fluf, Comedy, Angst, Smut Couple: Yizhan Type: Yibo Top Translator: 7yearswithkyungsoo Editor: Suzilv Cover: Suzilv
3K 850 13
You bloomed in my lungs. 🌸 ↝The Blue Bird (Coughing Cherry Blossoms) ↝Couple: NoMin ↝Tags: Hanahaki Au, Romance, Heavy Angst, Sad Ending, Death of c...
19.9K 3.9K 13
Tomorrow's dream تمام شده📗📕 داستان عشقی که باور نمیکردیم♥️💚 کی میدونه ،فردا چه چیزی در انتظارشه ، و چه فراز و فرودهایی سر راهش خواهد بود... اما هم...
1.6K 422 5
Name : Amante _ عاشق Couple Yizhan (ZSWW) Genre : romance _ smut ییبو‌ رو دوستی کراش داره که اولین بار همدیگه رو تو سینما دیدن ! اما هنوز بهش اعتراف...