Again

By sope_for_everr

9.4K 1.8K 2.4K

ما برای عشق آفریده شدیم برای بوسیدن قلب ها برای بو‌ کشیدن عطرها برای گرفتن دست ها برای آغوش کشیدن ذهن ها... More

Again 1
Again 2
Again 3
Again 4
Important
Again 5
Again 6
Again 7
Again 8
Again 9
Again 10
Again 11
Again 13
Again 14
Again 15
Again 16
Again 17
Again 19
Again 20
Again 21
Again 22
Again 23
Again 24
Again end

Again 12

474 79 152
By sope_for_everr

_ شیرموز ، شیرموز ، شیرموز ، شیرمو...

_ چه خبره؟

_ هیونگ

یونگی کلافه پاکت های شیرموز رو در پلاستیک برگردوند و اون هارو در یخچال انداخت : اینارو بعدا با خودت ببر

جونگکوک چشمکی زد و جواب داد : نکنه فکر کردین اجازه داشتین بهشون دست بزنین؟

_ هیشششش کوک بیا اینارو بچین

جونگکوک ظرف شکلات هارو از کنار یونگی کشید و با حوصله شروع به چیدن تمام خوراکی ها در ظرف ها شد
از آشپزخانه بیرون اومد و سمت هال خونه قدم برداشت ، جین و تهیونگ هر دو سرگرم چیدن مبل ها در طرفی از خونه بودن و نامجون دور میز کوتاه به تعدادشون بالشتک میچید
_هوسوک هیونگ کی میاد؟

جیمین این رو پرسید و کنار نیلی روی زمین کنار اسباب بازی هاش نشست. یونگی شونه ای بالا انداخت و گفت : نمیدونم

_ کجا فرستادی بچه مردمو؟

جین خودش رو روی مبلی که جابه جا کرده بودن پرت کرد و اینو پرسید

_ انداختمش گرگای بیابونی رو سیر کنه

تهیونگ کنار جین نشست و پرسید : یکم دیگه بیشتر باهات بمونه همین کارو میکنی

یونگی چشم هاشو چرخوند و جواب داد : به هر حال

سپس سمت نیلی برگشت و لپ هاشو نوازش کرد : چرا حرف نمیزنه؟

جیمین با تعجب گفت : هیونگ اینهمه سر و صدا میکنه. حرف نمیزنه؟

_ دلم میخاد اولین کلماتش رو بشنوم

_ هیونگ یک ماه هم نشد از موقعی که دیدیش. صبور باش

نیلی سرشو بالا اورد و با برخورد نگاهش به یونگی ، لب پایینیش به سمت پایین کشیده شد و چشم هاش به دو خط منحی تبدیل شدن ، دندون های لثه پایینش به خوبی دیده میشدن و این علامت لبخند زدن نیلی بود

_ دندوناش

با فریاد یونگی همه بلافاصله خودشون رو روبه روی نیلی انداختن : دندوناش خیلی خوب دیده میشن وای خدای من

جین سمت نامجون برگشت و محکم یقه اش رو چسبید و شروع به تکون دادنش شد : نامجونا همین هفته به فکر یه بچه میشیم . فهمیدی؟ و گرنه نیلی همه مارو میکشه همه

نامجون که در حال عکس گرفتن بود داد زد : جین همه عکسا تار افتادن

_ بچه میخام

_ جییییین

جونگکوک و تهیونگ هر دو برای دیدن اون دندون ها و لبخند برای نیلی شکلک هایی در صورتشون ایجاد میکردن و به عکس گرفتن های نامجون کمک میکردن

یونگی موهاشو نوازش کرد و اروم گفت : جیمینا ... حتی خنده هاشون شبیه همدیگست مگه نه ؟

جیمین سری تکون داد و گفت : نیلی منو یاد هوسوک چهار سال پیش میندازه ، هوپی

_______________________________
ذهنش خالی خالی شده بود و این وجودش بود که دستور حرکت بدنش رو میداد. دست هاشو بالا ببره ، گردنش رو به چپ و راست محکم اما نرم بچرخونه ، پاهاش موازی و تکیه گاه هم حرکت کنن و حرکات زیبایی رو همراه بیت بیت آهنگ به وجود بیاره

شلوارش اذیتش میکرد و باعث میشد که نرمی بدنش رو کمتر در نگاه ها فرو‌کنه اما این مانع انجام حرکات حرفه ایش نمیشد
دو جفت چشمی که همچنان بهش ناباورانه خیره شده بودن قسم میخوردن که اون زاده الهه ی رقص

مربی همچنان دور و برش میچرخید تا شاید کمی حواسش رو از حرکاتش پرت کنه و بتونه اشکال کوچکی بگیره اما نمیدونست که هوسوک خلاصه ای از رقص بود
در بدترین حالتش میرقصید و خودش رو زنده نگه میداشت ، هر یک از ادم ها وجودشان متعلق به چیزی یا فردی بود و هوسوک حالا که مجبور بود از از یونگیِ وجودش فاصله بگیره چرا چیزی رو جایگزینش نمیکرد؟

اون مدت هاست که رقص رو جایگزین جای دور یونگی کرده بود و هربار که میرقصید صداهای یونگی در مغزش اکو‌ میشد : تو فوق العاده ای هوسوک ، تو اسطوره ای ، استعدادهای تو باعث میشه بهت افتخار کنم ، هوبا قراره ستاره بشی ، یا هوبا هوبا وقتی اینقدر خوب میرقصی من از تمام توانایی هام ناامید میشم ، جانگ هوسوک تو خیره کننده ای

با قطع شدن صدای موسیقی نفس تازه ای کرد و سمت مرد با همون حالت نفس نفس زدنش برگشت

مربی سعی کرد تعجب رو در چهره اش نمایش نده و گفت : تو ... تو در مسابقاتی که قراره همین هفته های اخیر برگزار بشه شرکت کردی؟

هوسوک کمی از بطری آبی که کنار پاش بود خورد و جواب داد : این کارو کردم

مرد برق امید در چشم هاش روشن شد و گفت : تو امروز برو و با اسم آموزشگاه ما ثبتنام کن

هوسوک اخمی کرد و پرسید : میتونم دلیلش رو بدونم؟

مرد با لکنت جواب داد : خب ... خب اینطوری برای تو بهتره ، حتی بیشتر هواتو دارن

هوسوک میتونست به راحتی بفهمه که قراره ازش سواستفاده بشه و از اون میخاستن که زحمت های خودش رو با اسم بزرگترین اموزشگاه هدر بده پس شونه ای بالا انداخت و گفت : ممنون نیازی ندارم. اما میتونم دوره یک ماهه رو بلاخره ثبتنام کنم؟

مربی سری تکون داد و این بار با تحسین گفت : معلومه که میتونی لطفا برید و کارهاتونو انجام بدین من اطلاع میدم

هوسوک از شنیدن این حرف لبخند بزرگی زد و احساس کرد جرقه های امیدی در قلبش شروع به سر و صدا میکردن. سریع وسایلش رو از روی صندلی برداشت و از سالن خارج شد
منشی سرش رو بالا اورد و با دیدن هوسوک گفت : جانگ هوسوک؟

هوسوک سری تکون داد و کارت شناساییشو به زن داد ، همانطور که منشی شروع به پر کردن فرمی شد هوسوک نگاهش به لیست هزینه های ثبتنام افتاد ، مطمعن بود که حساب بانکی اش اون همه پول رو نداره و نمیتونه پول تمامش رو بده

کمی با خودش کلنجار رفت ، قسمتی از ذهنش دستور میداد که کارت شناساییشو بگیره و از اونجا خارج بشه و قسمت دیگری یادآوری میکرد که اون لیاقت اینجارو داره
در واقع اینجا زیبایی خاصی داشت و هوسوک در تمام سال هایی که میرقصید همچین آموزشگاه با سالن های تمیزی ندیده بود ، پس مطمعنن دوست داشت اون هم مثل بقیه پسر ها و دخترهایی که با کوله پشتی و لبخند وارد اینجا میشدن ، اینجا تمرین کردن رو تجربه کنه. تمرین در اورانوس بزرگترین آموزشگاه رقص

با تردید دست هاشو روی میز گذاشت و اروم پرسید : ببخشید ...

منشی که تقریبا کارش تموم شده بود سرشو بالا گرفت و منتظر به هوسوک نگاه کرد : بله؟

_ آه خب ... میتونم ... میتونم که هزینه این دوره رو قسطی پرداخت کنم؟

____________________________

_ نکنه واقعا تو دادیش به گرگای بیابونی؟

_ هیچی ازش بعید نیست

نامجون جواب جین رو داد و‌دور میز کنار بقیه نشست . یونگی به ساعت که دقیقا روی عدد 09:00 بود نگاه کرد. چند باری با هوسوک تماس گرفته بود اما اون نه جوابش رو میداد و نه تا حالا به خونه اومده

جونگکوک که نیلی رو بغل کرده بود تا کمی از بی قراری هاشو اروم کنه گفت : نکنه اتفاقی برا هیونگ افتاده

تهیونگ سریع گفت : هی دارم نگران میشم

یونگی عصبی پاش روی زمین ضرب گرفته بود و اخم هاش در هم گره خورده بودن ، هوسوک حال روحی نامساعدی داشته و از اینکه اجازه داده بود تنهایی بره بیرون از خودش عصبی شده بود و نگرانی اش کمکی به یافتن هوسوک نمیکرد
نیلی همچنان گریه میکرد و حتی یونگی و جیمین نمیتونستن ارومش کنن . تنها یونگی بود که میدونست اون دختر چی میخاد تا دوباره اروم بشه

با کلافگی بلند شد و کلیدهای ماشینش رو از روی میز برداشت و گفت : میرم دنبال...

حرفش تمام نشده بود که صدای باز شدن در به گوش همه رسید. هوسوک هنوز متوجه بقیه نشده بود پس خیلی اروم پلاستیک های خرید رو روی زمین گذاشت و در رو پشت سرش بست
با شنیدن صداهای گریه نیلی سریع سمت دیگه خونه برگشت که با چند نفری که همچنان بهش نگاه میکردن مواجه شد‌.
نمیدونست دقیقا همه اونها این ساعت اینجا چیکار میکردن اما با صدای آرومی گفت : اوه سلام

یونگی سریع گفت : اون گوشی لعنتی که با خودت اینور و‌ انور میبری دکور نیست

جین با دیدن اوضاع دست هاشو تکون داد و گفت : هی هی هی خجالت بکشین ، بس کنین ما قرار بود یه شب رو‌کنار هم بگذرونیم نه اینکه شاهد موش و‌گربه بازی دوتا ادم 50ساله باشیم

هوسوک سری تکون داد و لبخندی به بقیه زد
جونگکوک و جیمین برای کمک کردن به هوسوک سمتش قدم برداشتن و پلاستیک های خرید رو برداشتن
_ هیونگ نگران شد فقط

جونگکوک اینو گفت و تنه ای به هوسوک زد
هوسوک ابروهاشو بالا داد خواست جوابی بده که با شنیدن جیغ نیلی منصرف شد ، یونگی برای چی باید نگرانش میشد؟ وقتی بهش گفت لیست خرید رو برات میفرستم و تا همین ساعت چیزی نفرستاده بود مطمعن شد که از اون میخاست زود به خونه نیاد پس برای همین اروم در خیابان ها قدم میزد و سعی میکرد دیرتر به خونه برگرده

در سالنی که همه دور میز نشسته بودن قدم زد و با فاصله زیادی از یونگی رد شد و سعی میکرد به چشم هاش نگاه نکنه ، سپس کنار تهیونگ ایستاد و دست هاشو برای دخترش باز کرد ، نیلی با دیدن پدرش دست هاشو سمتش دراز کرد و مثل همیشه خودش رو در بغلش پرت کرد
_ آیگوو دخترم

هوسوک نمیتونست بیشتر از نصف روز از دخترش دور باشه و احساس دلتنگی وجود هر دوشون رو میگرفت ، نمیدونست این احساس پشیمونی یا چیز دیگری بود اما دوست داشت زمان امروز به عقب برگرده و هیچکدوم از اون حرف هارو درباره نیلی نگه در عوض بهش بگه که من تکیه گاه توام ، من متعلق به توام ، من اولین مرد زندگی توام

محکم بغلش کرد و سرشرو به سر دخترش که در حال گریه کردن بود ، گذاشت و بوسه ای روی گردنش گذاشت. نیلی طبق عادتش سرش رو زیر گردن پدرش قایم کرد و زیر چشمی از زیر خط فک زیبای پدرش به بقیه نگاه میکرد با این تفاوت که اینبار در حال گریه کردن بود

جین با دیدن بهونه گیری های نیلی سمت نامجون برگشت و گفت : بچه نمیخام نامجونا . فکر کنم اون لحظه مست بود... اوه هوسوک

لبخند شیطانی کرد و دست به سینه اشاره کرد : یونگیا ... یکم ارومتر این پسر رو ببوس

هوسوک با یادآوری زخم لبش سریع گفت : نه هیونگ اینطور نیست

_ باشه منم به جای شونه ها پهن ، دوتا گوش دراز دارم

نامجون راکشو پر کرد و بی توجه به اون روبه هوسوک گفت : نیلی رو نخوابونی ها ما براش جشن گرفتیم

هوسوک ابروهاشو بالا داد و پرسید : جشن ؟ به مناسبت چی؟

جیمین سریع گفت : یه بهونه برا دورهمیمون میخواستیم پس 8 ماهگی نیلی رو پیدا کردیم

تهیونگ ، هوسوک رو از پشت بغل کرد و چونه اش رو روی شونه ی هوسوک گذاشت و گفت : اره هیونگ حالا که یونگی دست و دلباز شده بزار امشب خوش بگذرونیم

یونگی اخمی به تهیونگ کرد، راکشو روی میز گذاشت و گفت : نمیخای ارومش کنی؟

جین تنه ای به نامجون زد و اروم گفت : تو مطمعنی کارتو درست انجام دادی؟

نامجون به جین نزدیکتر شد و جواب داد : اره اما نمیدونم چرا اینجورین

_ پخمه ها

_ من یه فکری دارم جین

جین لب هاشو تر کرد خواست حرفی بزنه که نگاه یونگی با نگاهش گره خورد. برای چند لحظه همانطور بهم نگاه میکردن و منتظر بودن یکی از اونها کنار بکشه که جین با نیشگون های نامجون عقب رفت و خنده ای کرد

یونگی به جیمین تکیه داد و پرسید : شماها دارید یه غلطی میکنید و این داره روی اعصابم قدم میزنه

جین بزاق دهانش رو قورت داد ، هر چقدر هم که میخاست خودش رو در برابر جدی بودن یونگی نترس نشون بده باز هم نمیتونست و جاهایی کم می اورد پس سریع برای نجات خودش گفت : عا ... خب ... تو ... تو

مکثی کرد و با چشم و ابروهای جونگکوک سریع ادامه داد : خجالت نمیکشی به حرف های من و همسرم گوش میدی؟

یونگی با چهره پوکری نگاهش کرد و گفت : چی ... چی میگی تو؟

جین سینه اش رو جلو داد و شروع کرد به غر زدن : آخرین بارت باشه ، هر چقدر هم بخام من بزرگت کرده باشم حق نداری به صحبت های خصوصی یک زوج با تفاهم گوش بدی ، شاید این زوج با تفاهم به دنبال تربیت کردنه درست ... نه ..‌. هیچی خلاصه به تو ربطی نداره

نامجون دست هاشو دور بازوی همسرش حلقه کرد و سرشو تکون داد : همسرم درست میگن ، روتو بکن انور هیونگ
جونگکوک و جیمین ریز ریز میخندیدن و سعی میکردن صورت های قرمز شدشون رو قایم کنن

یونگی که احساس میکرد واقعا به حریم خصوصی اون دو احترام نزاشته ، از کنارشون بلند شد و گفت : زوج های با تفاهم لطفا حرف هاتونو بزتید تا برگردم

تهیونگ خودشو کنار بقیه پرت کرد و با دیدن قدم های یونگی سمت اتاقی که هوسوک و نیلی اون در اون بودن ، پرسید : الان قهر کرد؟

_ نه دنبال بهونه بود بچسبه به کون هوسوک

جین اینو گفت و خنده مخصوص خودش رو به گوش بقیه هدیه داد
نامجون پاهای جونگکوکی که پاکت شیرموز دستش بود رو سمت خودشون کشید که بهشون نزدیکتر بشه و گفت : نفوذمون باید بیشتر از این بشه

همه با شنیدن این حرف سرهاشون رو نزدیک هم کردن و جونگکوک اروم گفت : میشنویم کراش ابدی من

جیمین دست های جین رو برای نزدن جونگکوک گرفت و به حرف های نامجون گوش دادن : داستان از این قراره که ...
_______________________

یونگی اروم وارد اتاق هوسوک شد و به پدر و دختری که متوجه ورودش نشده بودن خیره شد
هوسوک نیلی رو در بغلش نگه داشته بود و اروم خودش رو تکون میداد ، نیلی نیز اروم سر و صدا میکرد و به خیال خودش در حال صحبت با پدرش بود

لبخندی زد و با دیدن این قاب بر تصمیمش اینکه هوسوک رو کنار نیلی نگه داره مصممتر شد‌. اون دوتا متعلق بهم بودن و باهم ارامش میگرفتن ، هوسوک کنار دخترش خود واقعیش بود و همه ادم ها به کسی نیاز دارن که در کنارشون بدون ترسی خود واقعیشون رو نشون بدن

_ نیلی ، وجودت تو این دنیا یک علت مهمی داره ، مطمعنم قراره بزرگ بشی و یک کار خیلی بزرگ و مهمی انجام بدی . پاپا بهت افتخار کنه و به همه بگه : اون دختر زیبا دخترِ منه ، ببینید چقدر باهوشه ، متوجه هستین چقدر بی نقص؟

خنده ای کرد و ادامه داد : معذرت میخام اگه خستگیمو به تو نشون میدم ، معذرت میخام از اینکه باعث شدم تو امروز اون حرف هارو از من بشنوی. حتما از اینکه یونگی قشنگ هنرهاشو روی صورت من پیاده میکرد خوشحال بودی

دوست نداشت این تصویر رو خراب کنه اما لازم بود شروعی برای حرف زدن داشته باشه : نه اصلا اینطور نیست

هوسوک سمت در برگشت و با دیدن چهره یونگی که حالا انگار عصبانیتی در اون دیده نمیشد گفت : اوه ... تو از کی اونجا ایستاده بودی؟

نیلی رو از خودش جدا کرد و میخواست که روی تخت اونو بخوابونه که با جیغ زدن اعتراض خودش رو نشون داد پس ناچار دوباره اونو سر جای خودش برگردوند : فکر کنم زیادی لوس شده

یونگی کنار هوسوک نشست و لبخندی به حرفش زد : وقتی غیر پدرش شش نفر دیگه هم اینطوری هواشو دارن معلومه لوس میشه

نگاهی به زخم لبش انداخت و پرسید : درد ... درد میکنه؟

هوسوک دستش رو روی رد نگاه یونگی گذاشت و با سوزشش لبش تکون خورد و طوری که انگار میخواست دلخوریشو نشون بده گفت : موقعی که زخمیش میکردی باید به فکر دردش میبودی

_ به هر حال من به خاطرش معذرت خواهی نمیکنم ، خودت مجبورم کردی

سپس دست های نیلی رو گرفت و پرسید : ثبتنام‌کردی؟

هوسوک اروم سرشو تکون داد و جواب داد : اره حتی ازم خواستن که به اسم اموزشگاهشون تو اون مسابقاتی که دربارش بهت گفتم ، شرکت کنم

یونگی بدون توجه کردن به خودش دست هوسوکی که روی تخت بود رو گرفت و پرسید: اینکارو که نکردی؟

هوسوک با احساس گرمای دست یونگی ، نگاهی به دست هاشون‌کرد و با صدای ارومی جواب داد : نه

نفس راحتی کشید و خوشحال بود که هوسوک پیشنهادشون رو قبول نکرده چون اینطور هم از هوسوک سواستفاده شده و هم خودش نمیتونست کارهاشو به خوبی پیش ببره

لبخندی به چشم های خسته هوسوک‌ کرد ، اون پسر هر چقدر هم که میخاست خستگیشو قایم کنه باز هم چشم هاش در قلب یونگی رو میزدن و از تمام روزش تعریف میکردن

اروم دستش رو نوازش کرد و پرسید : چرا اینقدر دیر کردی؟

هوسوک سرشو برگردوند و همانطور که به اتفاقات امروز فکر میکرد جواب داد : تو ازم خواستی دیر کنم

_ من؟

_ تو

_ هیچوقت همچین چیزی ازت نمیخام هوسوک

سپس دست هوسوک رو محکمتر گرفت ، خودشو سمتش کشید و با پر کردن شیشه عمرش از عطر گردن هوسوک ، لب هاشو به گونه ی نرمش چسبوند و بوسه ی آرومی گذاشت . ضربان قلب هر دو تا کیلومترها شنیده میشد و لرزش دست هاشون احساس میشد ، هر دو نمیخواستن این لحظه تمام بشه اما قلب های ترسیدشون اون هارو مانند قطب های همنام آهنربا از هم جدا میکرد

هوسوک دست هاشو دور دخترش محکمتر کرد و سرش رو سمت یونگی برنگردوند اما پرسید : این ... این دوباره دوستانه بود ؟
یونگی کنار گوش هوسوک اروم زمزمه کرد : تا نیلی نخوابیده و ارومه بیا پیشمون ، همه به خاطر تو اومدن

تخت بالا اومد و این نشون دهنده این بود که یونگی از کنارش بلند شه‌ . دستش رو روی قلبش گذاشت و لبشو گاز گرفت : مین یونگی تو از من چی میخای لعنتی

مشتی روی سمت چپ سینه اش زد و گفت : توام اینقدر ضایع نباش

نفس عمیقی کشید و نیلی رو برگردوند ، دستش رو دور شکمش حلقه کرد و از اتاق بیرون اومد

تهیونگ کیک توت فرنگی رو روی میز گذاشت و همه طوری نشسته بودن که هوسوک ناچار باید کنار یونگی مینشست. پاهاشو جمع کرد و نیلی رو روی پاهاش نشوند‌.
نیلی با دیدن میز پر از خوراکی و مخصوصا اون کیک گرد بزرگ پر از توت فرنگی همانند تهیونگ هر لحظه آماده حمله به اون میز بودن ، نیلی برای خرابکاری و تهیونگ برای جمع آوری تمام توت فرنگی های روی میز

جین هشت شمع کوچک روشن کرد و بقیه برای نیلی هشت ماهه دست میزدن و اهنگ میخوندن. نیلی نیز همراه بقیه میخندید و پدرش دست های کوچیکش رو به علامت دست زدن تکون میداد و یا در هوا اون هارو میرقصوند

نامجون سریع گفت : یه لحظه من عکس بگیرم

همه کنار هم جمع شدن و هر کدام برای عکس ژست خاص خودش رو گرفت. یونگی دستش رو دور کمر هوسوک انداخت و اون رو به خودش نزدیکتر کرد و بدون توجه به نگاه هوسوک لبخندی زد ، تا تمام شدن چند عکسی که پشت سر هم گرفتن یونگی با انگشت شصتش پهلوی هوسوک رو‌ نوازش میکرد طوری که پسر احساس امنیت میکرد و دوست نداشت یونگی دستش رو از دور کمرش برداره

اما این زیاد دووم نیورد و یونگی دستش رو از دور کمر هوسوک باز کرد ، یونگی با هوسوک بازی رو شروع کرده بود و هوسوک دیر متوجهش شد
یونگی به دنبال تشنه کردن هوسوک بود ، طوری که لذت امنیت دوباره ای که در کنار هم میچشیدن رو به اون بده اما نیاز داشت که هوسوک به دنبالش بیاد و خودش بودن کنارش رو انتخاب کنه

_ هیچکدومتون حق ندارید تو‌خونه من مث سگ مست کنید

جین که تا حالا هم حالت نورمال خودش رو نداشت جواب داد : اما من همین حس رو‌ دارم یونگی شی

سمت نامجون برگشت و با گذاشتن سرش روی شونه اون گفت : نامجونا

نامجون لبخندی به چهره بامزه جین انداخت و موهای مشکیشو نوازش کرد : هوم؟

_ منو ببوس

نامجون به بقیه نگاهی انداخت و گفت : مثل پسرای خوب چشم و گوش همدیگرو بگیرید

هوسوک سری تکون داد و روبه جیمین گفت : جیمینا گوشیتو بهم بده

تهیونگ با فهمیدن منظور هوسوک سریع گوشی خودش رو دراورد و گفت : هیونگ لطفا از گوشیم پاکش نکن

هوسوک سری تکون داد و دوربین گوشی رو فعال کرد و گفت : خب منتظرم

جونگکوک و جیمین هر دو خنده بلندی کردن و با صدای هماهنگی گفتن : یلا یلا

یونگی پاهاشو دراز کرد و با خنده منتظر بود که همدیگرو ببوسن ، چیزی که دلش میخاست همین حالا با پسر کناری اش بارها و بارها تجربه اش کنه

نامجون ناچار سرش رو سمت جین چرخوند و بوسه کوتاه و ریزی روی لب های همدیگه کاشتند
همه جیغ زدن و شروع کردن به دست زدن جز یونگی : گمشید برید خونتون هوی

جین پوزخندی زد و روبه هوسوک گفت : یادگرفتین چطور همدیگرو میبوسن؟ افرین هرروز تکرار کنید تا یاد بگیرین

هوسوک چشم هاش گرد شد و گوشی رو سریع خاموش کرد و گفت : اوه نامجونا ، جین هیونگ ظرفیت الکلش پایین اومده

این حرف مصادف شد با حمله نیلی به میز و مشت کردن دست در کیک گرد توت فرنگی

یونگی و هوسوک هر دو دستش رو گرفتن و کشیدنش عقب ، یونگی قهقه ی بلندی کرد و گفت : نیلی عصبی شد

هوسوک به زحمت مشت دستشو که هر آن میخواست وارد دهان خودش کنه رو باز کرد و یونگی با حوصله دستش رو پاک کرد
جونگکوک توت فرنگی برداشت و روبه دهان نیلی گرفت و گفت : خب بچه دلش خواست

_ نه اصلا براش خوب نیست

تهیونگ و جین کیک هارو در بشقاب تقسیم کردن و به هرکدام سهم خودش رو دادن
اون شب به زیبایی ماه بین ابرهای تاریک گذشت ، پر نور اما چشمک زن ، کوچک اما محکم ، قلب ها دوباره عهد باهم بودن رو تمدید کردن و یادآوری کردن که ما از تلخی ها به عنوان زندگی استفاده میکنیم

نیلی در بغل تهیونگ خوابش برده بود و اون پسر با کمک جونگکوک اونو در اتاقش گذاشت ، نامجون و جین زودتر از همه رفته بودن و بعد از اون ها سه نفر همخونه نیز با همدیگه از اونجا خارج شدن و به خاطر شب خوبی که کنار هم گذروندن از یونگی و هوشوک تشکر کردن هر چند که به دلیل جمع و جور کردن خونه با یونگی ، هر کدام از طرفش لگدی روی باسن هاشون هدیه گرفتن

یونگی تقریبا تمام وسایل رو جمع کرده بود جز بطری مشروب و راک هوسوک که صدای اون ها در خونه ساکت و تاریک اکو میشد

یونگی نفس عمیقی کشید و کنار هوسوک نشست ، پسر به اندازه کافی مست کرده بود و سکسکه اش مهر تایید رو میزد پس بطری رو از دستش و گفت : خب بسه دیگه

هوسوک اعتراض کرد و سعی کرد بطری نوشیدنی رو از یونگی بگیره : بدش... من... اینو

_ نه هوسوک بلندشو

_ یونگیا چقدر از من متنفری؟

_ من؟

بطری رو از دست هوسوک دور کرد و کنارش نشست : متنفر نیستم هوسوک

_ هستی ، خیلی هستی اما من اونجا خوشحال نبودم یونگی

یونگی مشتاق بود تک‌تک کلمات سختی های هوسوک رو از زبون خودش بشنوه پس اروم پرسید : میخای همه چیز رو به من بگی؟

هوسوک سرشو پایین انداخت و با همون لحن مستی اش گفت :ارزش شنیدن نداره یونگی

مرد صورت هوسوک رو نوازش کرد و اونو سمت خودش کشید طوری که سرش روی سینه اش قرار داد و به راحتی میتونست با موهاش بازی کنه : هر چیزی که تو در اون وجود داشته باشی برای من ارزشمند هوسوک

_ پس سولی چی؟

هوسوک این رو گفت و بودن در بغل یونگی رو به دلیل مستی اش ، خودش رو سرزنش نکرد : فکر کن اون آدم وجود نداره

_ اینطوری نمیدونم میتونم اجازه دوست داشتنت رو داشته باشم یا نه هر چند که ... تو همیشه حتی با وجود نداشتنت ، وجود داشتی و تشویقم میکردی

دست هاشو تکون داد و ادامه داد : هوسوکا ... خودتو نجات بده ، هوبا حق نداری اینجوری جا بزنی ... یا هوسوکا ، اینقدر ضعیف بودی؟

یونگی موهاشو از روی پیشونیش کنار زد هر چند که اون تارهای لجباز دوباره راهشون رو روی پیشونی هوسوک پیدا میکردن و اون پیشونی زیبا رو اشغال میکردن : همه ی اینارو من بهت گفتم؟

_ تو بغلم کردی و گفتی اشکال نداره اگه مجبوری تنهایی از پس یک دختر یک ماهه بربیای ، اشکالی نداره اگه اونا تمام طراحی های رقصت رو دزدیدن ، اشکالی نداره اگه اونا روز مسابقات باعث شدن پات پیچ بخوره

بینیشو کشید و ادامه داد : مشکلی نیست اگه نیلی تب کرد و تو نمیدونی دقیقا چطور باید باهاش رفتار بشه ، یا اینکه مجبوری نیلی رو با خودت به سرکار ببری و کارهات صدبرابر بشه همه ی اینا مشکلی نیست و تو دوباره بلند شو

یونگی با شنیدن این حرف ها و تصور اینکه هوسوک دل نازکش ، همون که به خاطر مرگ پروانه ای در باغشون از ته دل گریه میکرد ، اینطور با همه چیز جنگیده و حالا هنوز هم در حال تلاش برای چسبوندن تمام شکستگی هاست لبش رو گاز گرفت‌.
درد آشنایی در سمت چپ سینه اش شروع شد که با حس کردن خیس شدن پیرهنش بیشتر هم شد ، دستش رو روی قلبش گذاشت و محکم اونجارو فشرد

آهی زیر لب و سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد
هوسوک بی توجه به یونگی که چهره اش از درد در هم شده خودش رو کمی تکون دادو دستش رو روی دست یونگی همانکه قلبش رو با اون میفشرد گذاشت

یونگی دست خودش رو برداشت و دست هوسوک رو گرفت و روی قلبش گذاشت ، نگاهی به چهره غرق در خوابش که ارامش رو به راحتی میشد از اون خوند انداخت و اروم گفت : پس حق داشت بعد از رفتنت اینقدر درد کنه ، حق داشت

________________
های گایز :)

این پارت خیلی طولانی شد معذرت میخام
امیدوارم دوسش داشته باشید
و گایز اشکال نداره که آپمون بشه هر دو روز یک پارت؟

من این مدت یکم سرم شلوغه و خب با خستگی باور نکردنی
برمیگردم خونه برای همین میگم 🤧

دوستون دارم ^^

راستی عکسای جیهوپ رو دیدین؟ :)))))
اینا برای من زیادی بودنننننننننننن

Continue Reading

You'll Also Like

5.8K 1.8K 22
کاپل ها: کایبک، چانبک، هونهو ژانر: مدرسه ای، رمنس بیون بکهیون با ورودش به مدرسه ی جدید که پراز بچه پولدارای ازخود راضیه توی روز اول قانون گروه باس رو...
5.5K 739 28
با اسمی که کارگردان گفت تنش لرزید.. + من باید با شوگا پورن بازی کنم؟ 「 هوسوک پسری که تو بچگی یتیم شده بود و توی پرورشگاه بزرگ شده بود،اتفاقی توی کافه...
24.9K 4.2K 27
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
28.5K 4.2K 34
لورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز...