You owe me a dance

Od Mariajin1994

29.9K 5.1K 4.8K

جین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای... Více

پیشنهاد
رستوران
الوارهای سبز
سفارشات
پایان کار
پرواز
استوری
سالن رقص
دفتر
خانواده
شایعه ها
شانس
پیک نیک
صحبت
تناقض
پنهان شده
ملاقات
خواستگاری
هاسکی
منحرف
مشکی
مهمان
عروسی
هدیه عروسی
آپارتمان
قلقلک
تولد
عکس
کیک آبی
بهشت
زیاده روی؟
کریسمس
شبتاب
بلیت
تکیه گاه
جلسه
طلاق
رقص

شروع

2.7K 236 266
Od Mariajin1994

جلوی آینه ایستاده بود و به موهای مرطوبش نگاه میکرد... ‌با دست کمی به سمت بالا هدایتشون کرد و دستی به زیر چونه ش کشید...صورتش بدون شک نقصی نداشت، اما سرنوشتش چرا...صدای مادرش رو از طبقه ی پایین شنید که بلند صداش میزد:

×جین...پدرت منتظرته...

بی حواس به سمت لباسهای آماده شده و افتاده روی تخت، قدم برداشت که ناگهان شی ریز و غلتانی رو زیر یکی از پاهاش حس کرد و با صورت به روی تخت افتاد...دستش به گوشه ی شکسته ی تخت گیر کرد و زخم بزرگی باز شد...صورتش درهم رفت و سریع به سمت حمام و جعبه ی کمک های اولیه دوید...امروز بهتر از این نمیشد.

مادرش با شنیدن سر و صدا از طبقه ی بالا به سرعت به طرفش دوید و با دیدن خونی که از دستش میریخت، نگران شروع به ضد عفونی کردن دستش، کرد و زیر لب غر زد:

×حواست کجاست؟چه بلاییه سر دستت آوردی؟؟میدونم نمیخوای بری ولی برای پدرت این مهمونی مهمه...اگه من به خاطر یوجین مشکل نداشتم، میرفتم و تو میتونستی بمونی ولی ...

بین حرفهای مادرش پرید:

_میرم مامان...داشتم آماده میشدم فقط حواسم یه لحظه پرت شد.

× نه جینی مامان میدونه دوست نداری تو جمع اون افاده ای های طبقه ی بالا بری ولی برای دلخوشی بابات...

سرش رو پایین انداخت و صدای فین فینی که می اومد نشون دهنده ی گریه ی چندباره اش در این مورد شد...خب امشب مهمونی بازگشت پسر بزرگ و مشهور خاندان کیم بود و تقریبا همه ی آدمهای مهم اطراف، تو اون مهمونی حضور داشتند...مهمونی پر زرق و برق برای نشون دادن ثروت بیش از اندازه شون به دیگران...جین از این مهمونی ها متنفر بود...اونها ثروتمند نبودند...حتی از اقشار متوسط هم کمی پایین تر حساب میشدن و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم، تقریبا افت حساب میشد...ورشکستگی پدرش و بالا کشیده شدن پول خانواده توسط نزدیک ترین افراد به پدرش باعث وضعیت الان اونها بود و کم کم پدر جین از خانواده طرد شد...

اما با همه ی اینها بازهم خانواده ی کیم ته ایل، خانواده ای بودند که برای تمام مهمونی هاشون، اونها رو دعوت میکردند و پدر جین، به امید شانس کوچکی برای بازگشت به خانواده، به‌ اون مهمونی ها می رفت...

جین تازه از دانشگاه معماری، فارغ التحصیل شده بود و بیکار بودنش توی چندماه اخیر باعث سرافکندگی بیشتر خودش و پدرش میشد و حالا قرار بود کنار پدرش، با پسر مشهور کیم، رقابت کنه...کیم تهیونگ بزرگ...بازیگر و خواننده ی مشهور بین المللی که آوازه ی موفقیت هاش کل کره رو برداشته بود...همین ها دلیل های محکمی بودند که جین از رفتن به این مهمونی، استقبال نکنه...

به کمک مادرش با دست باندپیچی شده، لباس های آماده شده اش رو برای امشب، پوشید و از پله ها پایین رفت...پدرش مثل همیشه بعد از دیدنش لبخندی زد:

*مثه همیشه زیبا و باشکوهی پسرم...امیدوارم امشب دیگه شانس در خونه تو بزنه.

جین معذب متقابلا لبخندی زد...دلیل اصرارهای پدرش برای همراهی جین برای تمام خانواده مشخص بود...پدر جین مطمعن بود که زیبایی ذاتی پسرش بی دلیل نبوده و طی یکی از همین مهمونی ها، بلاخره شانس به این خانواده رو میکنه...

ایل سوک، به سمت پسر بزرگش حرکت کرد و با درست کردن یقه ی لباسش آروم گفت:

*امشب تمام تلاشتو بکن جین...میخوام بهترین خودتو نشون بدی...شنیدم امشب سولگی هم همراه خانواده ش میاد.

چشمکی زد و با اشاره ی سر به طرف در، جلوتر قدم برداشت و جین رو با نگاه خسته ای که به طرف مادرش انداخت، تنها گذاشت.


.

×جییییییییین...

صدای جیغ شاد دختری رو به محض ورودش به سالن بزرگی که محل برگزاری مهمانی بود و با رنگ طلایی شدیدی میدرخشید، شنید و لحظه ای بعد دختر مو مشکی محکم به آغوشش کشید:

×وای جین چقدر خوب شد اومدی...چقدر خوشحال شدم...لعنتی چیکار کردی اینقدر جیگر شدی؟؟؟بیا بریم اون ور...بیا همه هستند.

آیرین بود...دخترعموی جین و کسی که از بچگی همراه جین بزرگ شده بود...دختر زیبایی که همه اون رو به عنوان بزرگ ترین شانس ازدواج با کیم تهیونگ میدیدند...جین با خنده ای به سمتی که آیرین میکشوندش، حرکت کرد و با نگاهش پدرش رو که به سمت نقطه ی اصلی مجلس میرفت، بدرقه کرد...

.

*سلام پسرم...به سلامتی برگشتی.

ایل سوک با صدای بلندی رو به جذاب ترین پسر مهمونی که وسط مجلس، بین جمعیت زیادی ایستاده بود، گفت و منتظر موند تا توجهش به سمتش جلب بشه...حقیقت اینکه کمی ناامید از جواب دادن پسر بود، دلش رو آزار میداد و از تحقیر کردن خودش به این صورت، اخمی کرد...

بین اون جمعیت مارک پوش اطراف کیم تهیونگ، کمترین شانس هم صحبتی با مرد میانسال فقیری بود که مایه ی سرشکستگی خانواده میشد و نگاه های زیر چشمی افراد داخل سالن مهمونی، آزارش میداد...ناامید سرش رو برگردوند که صدای شادی مانع برداشتن قدم اولش شد:

+عمو ایل سوک...

تمام حس بدی که به وجودش هجوم برده بود، با دیدن لبخند مستطیلی رو به روش، به یک باره ناپدید شد. پسر، فردی که جلوی روش، با تاکسیدوی سفیدی، ایستاده بود رو کنار زد و به سمت مرد موگندمی، حرکت کرد:

+خوش اومدید...چقدر خوشحال شدم دیدمتون.

ایل سوک لبخند شادی زد و دست دراز شده ی پسر رو به روش رو به گرمی فشرد...نگاهش رو به چشمهای مشکی پسر که کنجکاوانه به اطرافش میچرخید، داد و با خوشحالی گفت:

*منم خوشحال شدم برگشتی پسرم.

+تنها اومدید؟خانواده نیومدند؟

پسر مقابلش مضطربانه و با جمع شدن لبخند بزرگش پرسید...همونطور که دستش رو گرفته بود با دست چپش بازوی پسر رو نوازش کرد:

*تهیونگ جان تو که وضعیت یوجین رو میدونی...هارا به خاطر یوجین نتونست بیاد و ازم‌خواست ازت عذرخواهی کنم که...

همچنان، اطراف ایل سوک به دنبال شخصی میگشت و با نگرانی حرف مرد رو قطع کرد:

+اشکالی نداره..‌.‌مسئله ی یوجینم مهمه...جین چی؟

* جین همینجا بود...دم در آیرین دیدش و نمیدونم کدوم سمت بردش...

از اضطراب پسر معروف این روزهای کره، تعجبی کرد و ادامه داد:

* آیرین و‌ جین از کوچکی باهم بزرگ شدند و برای همین باهم صمیمیند...همه فامیل میدونن آیرین واسه کیه.اینطور نیست؟

به چشمهای آروم گرفته ی پسر رو به روش نگاه کرد و لبخند کوچکی زد...قبل از شنیدن جواب تهیونگ، صدای موسیقی بلندی داخل سالن پخش شد و جمعیت، برای رقص به محل ایستادن دو هم صحبت، هجوم آوردند...

.

جین از کمر آیرین گرفته بود و با شیطنت سرش رو به سمت گوش های سرخ شده ی دختر هم پای رقصش، پایین آورد:

_فکر کنم امشب دیگه همون شب موعود باشه.

سرش رو بلند کرد و چشمکی زد...دختر مومشکی، خجالت زده مشتی به بازوی پسر روانه کرد و با اعتراض گفت:

×هی...از کجا معلوم؟؟ من که تا حالا ازش چیزی ندیدم...نه از خودش نه از اون خانواده ی پر افاده ش.

_وقتی من میگم،قبول کن...اون پسری که مثه همیشه برای جدا کردن تو از من داره به این سمت میاد، بدون شک امشب درخواستش رو یه جوری بهت میفهمونه...

با خنده ی شیطنت آمیزی گفت و به آیرین جمع شده از شرم، نگاه کرد:

_آهههه آیرین چقدر وقتی خجالت میکشی، دوست داشتنی تر میشی...اگه اسم تهیونگ روت نبود، نمیذاشتم فرار کنی.

به سر بالااومده و اخم کوچک دختر بین بازوهاش، نگاهی انداخت و باز هم آروم، در گوشش زمزمه کرد:

_اصلا کی به کیه؟ تو که پولداری، بیا باهم فرار کنیم.

آیرین خنده ی قشنگی کرد و در حالیکه سرش رو به عقب میفرستاد، بلند گفت:

×منکه موافقم...کِی؟؟

_بعد اینکه رقصت با اون پسر عصبانی، که داره به سمتمون برای بردنت میاد، تموم شد...

دوباره چشمکی به سمت دختر زد و گره ی دستش رو از کمر باریکش جدا کرد...به پسری که حالا کنارشون ایستاده بود و لبخندی که با چهره ی خشمگین چند لحظه پیشش، تفاوت زیادی داشت، روی صورتش نقش بسته بود، نگاه کرد...بدون‌شک تهیونگ امشب به نحوی به آیرین پیشنهاد میداد و جین از این بابت مطمعن بود...

دست دختر کنارش رو گرفت و آماده ی تحویل دادنش به پسر خوشحال رو به روش شد که پسر جذاب مومشکی جلو تر قدم برداشت و با برداشتن نگاهش از آیرین ، دستش رو به سمت جین دراز  کرد و با لبخند گرمی پرسید:

+ افتخار میدی با من برقصی؟

.............................................................
خب اینم از پارت اول داستان تهجینی...
زیاد نیست شاید تا بیست تا جلو بره ولی خب یه تهجینی لازم بود برای این روزا مگه نه؟؟؟

به عنوان پایلوت خوب بود دیگه😄 ولی پارتای بعد رو سعی میکنم بهتر بذارم...

و اینکه شما بودید به این جین درخواست رقص نمیدادید؟

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

3K 799 21
کیم تهیونگ پسری که مبتلا به اوتیسمه ،میتونه از پس فراز و نشیب های زندگی متفاوتش بر بیاد ؟ کاپل:تهجین کاپل فرعی:جیکوک ژانر:آکادمیک،رومنس،انگست
1.1K 276 9
⌯ Name꧇ راز کـــوچـــک سَـــرآشـــپـــز ⌯ Couple꧇ JiKook, TaeGi ⌯ Side Couple꧇ NamJin, ChanBaek, YeonSeok ⌯ Genre꧇ Food Writing, Fluff, Romance, Come...
776 155 15
جیمین ،پسری که از ۵سالگی توسط پدرش در حال شکنجه بوده ،اما بالاخره خداوند فرشته نجاتی رو به سمتش فرا میخونه. کوک،پسری که تصمیم داره انتقام مرگ پدرش رو...
3.3K 1.1K 7
NAME: Kiss Like The Sun COUPLE: Hopemin Genre: Romance_Omegavers ولی هیچ‌چیز زیباتر از این نیست که پس از دلمردگی‌ای دراز، باری دیگر نور در وجود تو س...