𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀

By _taekookfv

78.1K 15.9K 5.6K

╴ آلفا╴ -کامل شده- 🚫این فیکشن امگاورس نیست🚫 _ من یه پارادوکس بزرگم،به زبان دیگه قاتلیم که از تو محافظت م... More

p̶a̶r̶t̶ 1
p̶a̶r̶t̶ 2,
p̶a̶r̶t̶ 3
p̶a̶r̶t̶ 4
p̶a̶e̶t̶ 5
𝚙𝚑𝚘𝚝𝚘'𝚜
p̶a̶r̶t̶6
p̶a̶r̶t̶8
𝚘𝚢𝚖𝚢𝚊𝚔𝚘𝚗
p̶a̶r̶t̶9
p̶a̶r̶t̶10
𝚙𝚑𝚘𝚝𝚘'𝚜
p̶a̶r̶t̶ 11
p̶a̶r̶t̶12
p̶a̶r̶t̶ 13
p̶a̶r̶t̶14
p̶a̶r̶t̶15
p̶a̶r̶t̶16
p̶a̶r̶t̶17
2022
p̶a̶r̶t̶18
p̶a̶r̶t̶19
p̶a̶r̶t̶20
p̶a̶r̶t̶21
p̶a̶r̶t̶22
p̶a̶r̶t̶23
p̶a̶r̶t̶24
p̶a̶r̶t̶ 25
p̶a̶r̶t̶26
p̶a̶r̶t̶27
part28
p̶a̶r̶t̶29
p̶a̶r̶t̶30
p̶a̶r̶t̶31
p̶a̶r̶t̶32
p̶a̶r̶t̶33
𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭
S2

p̶a̶r̶t̶ 7

1.7K 403 123
By _taekookfv

صداهارو میشنید،سرمارو حس میکرد..حتی متوجه صدای ضربه هایی که به کیسه بوکس اتاق تمرین میخوردند هم بود،
زنده بود..نفس میکشید..
سرش سنگین بودوپلکاش از اون بدتر...چقدر باید تحمل میکرد؟چقدر از مرگ برمیگشت وباز تاپای مرگ میرفت؟
عجیب بود که دردی بجز سوزش ریه هاش حس نمیکرد...
بعداز چنددقیقه چشماشو باز کردو وبه سقف زل زد،تاریک بود شب یا روزش مهم نبود بالاخره اونا فقط چند ساعت خورشیدو داشتن،
یادش میومد،همه اتفاقات رو....
دستی به سر باند پیچی شدش کشیدوچشاش پرشد..اولین قطره از چشاش چکید روی ملافه سفید تخت،وقطره های بعدی سریعتر...

اخرین باری که گریه کردو یادش نمیومد،سعی کرده بود قوی باشه و بجنگه برای زنده بودن ولی الان توهمین لحظه واتاق تاریک اجازه داد سدش بشکنه..

صدای هق هقاش سکوت اتاقو شکسته بودو هنوزم به سقف زل زده بود،

_خوشحالم زنده ای...

باشنیدن صدایی که متعلق به خودش نبود،پلکاش از ترس پرید واشکاش خشک شد،به سمت راست جایی که منبع صدا بود چرخید..پسری روی تخت کناری خوابیده بود درحالی که ساعد دست چپش روی چشاش بودو موهای قهوه ای بلند ولختش روی بالش پخش شده بود.اونو نمیشناخت ولی حدس اینک فرشته نجاتشه سخت نبود.

لعنتی به گیج بازی خودش فرستادو سریع اشکاشو پاک کرد،چطور متوجه حضورش نشده بود..

تهیونگ که حالا بطرفش چرخیده بود و دستشو زیر سرش گذاشته بود متوجه معذب بودنش شد پس سعی کرد جملات مناسبی انتخاب کنه برای اروم کردنش...

_هممون گاهی کم میاریم،کیم تورو فرستاده درسته؟

پسر تنها ب تکون دادن سرش اکتفا کرد،احساس سرافکندگی میکرد که جلوی کسی بجز برادرش گریه کرده..

_متاسفم...

_ت..تو منو نجات دادی؟(و مجددا سرزنش خودش بخاطر لکنت)

_اره،اگه اونکارو نمیکردم بی شک جیمین انجامش میداد..

_جیمین؟

_اره جیمین دوستم،خیلی نگرانت بود،فک کنم اشنایید باهم؟

_عام خب،فکر نمیکنم

قبل از جواب دادن تهیونگ در اتاق بازشدو دست راست الک وارد اتاق شد،پیکو دقیقا مناسب دست راست الک بود مث اون اشغالو زبون نفهم..

_خب خب مهمونی تمومه خوشگلا،جمع کنید باید بریم اتاق تمرین فک میکنم ۳ روز استراحت کافی بوده.

باشنیدن حرف پیکو چشاش گرد شد ۳روز بیهوش بوده؟به تهیونگ نگاهی انداخت که بدون توجه به اون دو مشغول بستن بند پوتینای بلندش بود و انگار که ازاین موضوع باخبر بود چون تعجبی توچهرش نمیدید،

بعداز مکثی کوتاه به تقلید از تهیونگ پاهاشو از تخت اویز کردو پوتیناشو پوشید عجیب بود جای زخمش بجز سوزش خفیفی مشکلی نداشت و کمی فقط کمی بدنش کوفته بود،انگار این ۳روز استراحت کافی بود تا دوباره سرپا شه.

توی راهرو افراد زیادی دیده نمیشدن وهمون تعداد اندک هم توجهی به اون سه نفر نداشتن...بعداز گذشت از چند راهرو چپ وراست رفتن که هیچ کدومو نفهمیده بود به سالن تمرین رسیدن،طراحی اون جهنم فقط میتونست کار ی نابغه باشه جوری که صدسال هم اون راهرو هارو چک میکردی هیچ تفاوتی پیدانمیکردی و انگار ی هزار توی سنگی لعنتی بود که برای ورود به بخش های دیگه نیاز به تایید هویت بود این یعنی کسایی مثل تهیونگ به هیچ وجه بدون سرگروه نه اجازه و نه توانایی خروج از بخش رو نداشتن..

بقیه افراد سخت مشغول تمرین بودن که شامل پرت کردن چاقو به سمت هدف های متحرک بود،چند روزی میشد که داشتن تمرین میکردن وبجز تعداد اندکی،پیشرفت خاصی دیده نمیشد...

جیمین بعداز دیدن تهیونگ و پسر کنارش لبخند درخشانی زد ونگاهی به الک ونامجون انداخت و بامشغول دیدنشون به سمت تهیونگ حرکت کرد،
به محض رسیدن به تهیونگ محکم بغلش کرد.

_پسره احمق،میدونی چقدر نگرانت بودم.

تهیونگ بالبخند از جیمین جدا شدو به سمت پسر اشاره کرد،

_خودت میخواستی مواظبش باشیم..

جیمین مشتی به بازوش زدو به سمتش برگشت

_پسر میتونم قسم بخورم تمام خدایانو زمین وزمان باهات لج کردن،این حجم از بدشانسی جدا بی سابقس..

پسر خنده ای کردو گوشه ابروهاشو نمایشی خاروند،

_من بکهیونم..ممنونم بابت مراقب غیر مستقیمت و خنده کوچیکی کرد.

_من جیمینم و این احمقی که نجاتت داده تهیونگه،خوشبختانه تو یه دسته ایم،بیاین شروع کنید تا اون سگ هار باز بهتون نپیچیده..

باتایید بقیه به سمت جایگاه خودشون حرکت کردن.

تهیونگ دوچاقو تو دستاش گرفت،انگشت شصتشو روی تیغه برنده چاقو کشید،پای راستشو عقب تر گذاشت ودست چپشو بحالت تدافعی هم سطح با سینه هاش قرارداد و دست راستشوبالا اورد وبدون مکث چاقو رو به سمت هدفش پرتاب کرد وبنگ...چاقو درست قفسه سینه هدف رو شکافته بود..

چاقوهای بعدی روهم به همین منوال وبدون مکث پرتاب کردو سر،سینه و شکم هدف رو درست طبق اموزشها سوراخ کرده بود..

نامجون که مدتی بود تهیونگ رو زیر نظر داشت بعداز پرتاب اخرین چاقو پشت سر تهیونگ ایستاد،

_استعداد خوبی داری کیم..

تهیونگ نیم نگاهی به ناجون انداخت و چاقوهای بعدی رو از روی میز برداشت،

نامجون بدون حرف دیگه ای به سمت جیمین که تاحالا ۳چاقو بدون برخورد به هدفش روی زمین افتاده بود،حرکت کرد.
تهیونگ با استین لباسش عرق پیشونیشو پاک کرد وچاقوی بعدی رو برداشت،

_کتف چپ...

با تعجب به سمت چپ چرخید تا صاحب اون صدای لطیف و اروم رو ببینه،

جونگکوک درحالی که چاقو هارو روی میز میچید بی اهمیت به نگاه خیره تهیونگ به کارش ادامه میداد انگار که اتفاقی نیوفتاده.

_متوجه نشدم؟

جونگکوک نیم نگاهی به الک انداخت و بازم بدون نگاه به تهیونگ ادامه داد،

_الک از سرپیچی اون روزت نمیگذره..احتمالا یه مبارزه ناعادلانه با هیرو داری،اگه میخوای با مشتاش جمجمتو له نکنه فقط به کتف چپش ضربه بزن،۴۰ ثانیه دووم بیاری میتونی باختو قبول کنیو خودتو عقب بکشی،قانون اینه تا ۴۰ثانیه اول بمیری هم نمیتونی بیرون بیای..

_چرا کمکم میکنی؟

اینبار جونگکوک به چشماش زل زد،

_ادمارو مدیون خودت کن کیم،اونوقت همیشه یه راه فرار داری.

بدون حرف دیگه ای ازش فاصله گرفت و سالن تمرین رو ترک کرد،عجیبه که اون بچه میتونه بخشهارو ترک کنه حتی بدون تایید هویت.

هیرو..از نظر جثه تقریبا دو برابر تهیونگ بود،نقطه قوت و ضعفش هم همین بود،اون غول بیابونی از تکنیک چیزی نمیفهمیدو ودر عوض تهیونگ طی تمریناتش ثابت کرده بود ک ضرباتش کاملا حساب شدس و میدونه چطور حریفشو به زمین بزنه،ولی اینم میدونس درمقابل هیرو شانسی نداره و یه مشتش کافیه تا دندوهاشو خورد کنه..

نامجون اعلام کرد که تایم ناهاره و جیمین وتهیونگ و بکهیون حالا کنار هم دور یه میز نشسته بودن.
جیمین حین جوییدن غذاش که طعم خاصی نداشت به پسر نگاهی انداخت،

_بک،زخمت چطوره؟درد داری؟

_نه اصلا،عجیبه ولی هیچ دردی احساس نمیکنم و حتی زخمم بسته شده و رو به بهبوده..

_امروز امتیازارو اعلام میکنن..

باحرف نامربوط تهیونگ بهش خیره شدن،
تهیونگ قاشقشو توی ظرف رها کرد وبه صندلیش تکیه داد:
_اگه نتونیم بالای خط باشیم میمیریم ومن امروز قراره یه مبارزه فاکی با هیرو داشته باشم..

هر سه نفر هیرو رو میشناختن پس نیازی به سوال پرسیدن نبود‌‌..
بک جوابشو داد:
_از کجامیدونی؟
_اون پسره،موش الک گفت..

جیمین باتعجب سرشو بالااورد،اون پسر زیادی مشکوک بود،متوجه نبود که باصدای بلند فکر میکنه.

_چطور؟

جیمن مکثی کردو اینبار سرشو به سمت میز الک چرخوند،جونگکوک بدون توجه به خنده های بلند الک و بقیه سرگروهها اروم غذاشومیخورد.

_اون روز وقتی داشتی بیهوش میشدی اون بود که پتو رو برات اورد و بعدش که الک میخواست تنبیهت کنه بازم جلوشو گرفت الانم که...

تهیونگ به تقلید از جیمین و بک به پسر خیره شد،موهای مشکیش روی پیشونیش ریخته بودن و تضاد جالبی با پوست سفیدش داشت..

_ گفت ادمارو مدیون خودت نگه دارو یه راه فرار برای خودت بذار..

_جیمین پوزخندی زدو مشغول خوردن غذاش شد.
اینبار بکهیون کسی بود که سکوت رو شکست.

_دست پرورده الک ازاین بهتر نمیشه.

بعداز تموم شدن تایم ناهار مجددا به سالن برگشتن تا اینبار مبارزه تن به تن رو تمرین کنن،هنوز همه درحال اماده شدن بودن که الک تهیونگ وهیرو رو برای مبارزه صدا زد..

جیمین و بک هردو بااسترس به تهیونگ که بیخیال به سمت رینگ میرفت نگاه میکردن،
الک راه پسر رو سد کرد وباپوزخند چند بار نمایشی خاک روی شونه تهیونگ رو پاک کرد.

_مواظب رفتارت باش کیم،این کمترین تنبیه برای افراد سرکشه..

وبعد اون رو به داخل رینگ هل داد،هیرو باخنده کریهی بدون اتلاف وقت به سمت تهیونگ حمله کرد و اولین مشتش رو سمت چپ صورت تهیونگ فرود اورد که باعث شد تهیونگ روی زمین بیوفته و خون از دماغ و دهنش روی سطح رینگ بریزه..
نگاهی به جانگکوک که ازکنار الک بهش خیره بود انداخت "بهتره راست گفته باشی بچه"

از جاش بلند شدو روبروی رقیبش ایستاد،نامحسوس نگاهی به کتف چپش انداخت و متوجه خالکوبی های زیادو تیره روی اون شد،پس اینه...باخالکوبی چیو داری مخفی میکنی؟

باحمله مجددهیرو کمی خم شدو ضربه رو دفع کرد وبا تموم توانش مشتش رو روی کتف چپش خوابوند،مرد غرشی کرد وکمی به سمت جلو خم شد،تهیونگ اینبار با زانو به کتفش ضربه زدو اونو کف رینگ پرت کرد.

لبخند چنددقیقه پیش از روی صورت الک پاک شده بودو حالا با اخم و عصبانیت به هیرو که کف رینگ افتاده بود و تهیونگی که روی سینه اون مشغول مشت زدن به صورتش بود،خیره شد.
تهیونگ تسلیم نشد درعوض اونقدر مشت به صورت هیرو کوبید که بیهوش شد وبرنده این نبرد ناعادلانه شدوالک اتمام مبارزه رو اعلام کرد.

_کارت خوب بود کیم،ده امتیاز برای بردت میگیری و پنج امتیاز ازت کم میشه بخاطر سرکشی از دستورات.

بعداز رد شدن الک از مقابلش حالا نوبت جانگکوک بود که باچشمای گرد وکاملا مشکیش بدون حسی به تهیونگ خیره بود،

_حالا بهم مدیونی تهیونگ...

این اولین بار بود که اسم پسر رو به زبون میاورد ولی تهیونگ اونقدر ذهنش مشغول بود که توجهی نه به پسر ونه به حرفش نشون نداد..
جیمین به سمت تهیونگ دویید وباچنگ زدن استین لباسش اونو به سمت مانیتور بیرون بخش کشید،

_تهیونگ امتیازارو زدن،عجله کن.

همه افراد توراهرو جمع شده بودن و بااسترس به مانیتور زل زده بودن.
تهیونگ یکی یکی اسامی رو رد میکردو بدنبال اسم خودش بود..
۱۰-کیم تهیونگ
۱۱-پارک جیمین
نفس راحتی کشیدو دستاشو دور شونه جیمین حلقه کرد

_بالای خطیم چیم،خدای من...
جیمین هنوز به مانیتور خیره بود،
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و از بی حرکت بودنش تعجب کرد،

_هی چیم،میشنوی؟ما رتبه دهم ویازدهم رو داریم این عالیه..

_تهیونگ؟

_چیم؟

_شماره ۹ رو درست میبینم؟
تهیونگ مجددا به مانتیتور خیره شدو اعداد رو رد کرد تا به ۹ برسه..
۹-۰۰۰

جئون جانگکوک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Continue Reading

You'll Also Like

101K 10.8K 33
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
11.7K 1.5K 8
خلاصه:جئون جونگکوک، محبوب ترین آلفای مدرسست ولی اون دوتا راز کوچولو داره... ژانر: امگاورس، فلاف. کاپل: کوکوی، یونمین
216K 31.3K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
186K 8.9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...