"ugly beta" __chanbaek

By pink_girl_2000

318K 74.1K 11.6K

خلاصه🖋📚: چی میشه اگه بیون بکهیون،خرخون کالج،همون بتای زشت و خود شیفته ای که چانیول ازش متنفره یه روز صبح از... More

part ⁰
part ¹
part ²
part ³
part ⁴
part ⁵
part ⁶
part⁷
part ⁸/¹
part ⁸/²
part ⁹
part ¹⁰
part ¹¹
part ¹²
part ¹³
part ¹⁴
part ¹⁵
part ¹⁶
part ¹⁷
part¹⁸
part ¹⁹
part ²⁰
"characters"
part ²¹
part ²²
part ²³
part ²⁴
part ²⁵
part ²⁶
part ²⁷
part ²⁸
part ²⁹
part ³⁰
part³¹
part ³²
part³³
part ³⁴
part ³⁶
part ³⁷
part³⁸
part ³⁹
part ⁴⁰
part ⁴¹
part ⁴²
part⁴³
part ⁴⁴
part⁴⁵
part⁴⁶
part ⁴⁷
part ⁴⁸
part ⁴⁹
part(last)
meme(fun)

part ³⁵

5.6K 1.3K 251
By pink_girl_2000

بکهیون خم شد و دستای کوچیکش رو با عصبانیت روی میز مشکی رنگ اداره ی پلس کوبید.
-من از این آقا شکایت دارم!
به چانیول که یه کیسه ی یخ روی چشم چپ کبودش فشار می داد،اشاره کرد ولب پایینیش رو گاز گرفت.

-تا اخرعمرش تو سیاه چال حبسش کنید و برای یک ساعت هم شده اجازه ندید از اونجا خارج بشه.
با یه لحن جدی گفت و تو چشمای بی حوصله ی افسر پلیس که با یه خلال دندون،دندوناش رو تمیز می کرد،نگاه کرد.

-ما سیاه چال نداریم...دوره ی چوسان خیلی وقته که تموم شده.
افسر پلیس با لحن یکنواختی اطلاع داد و پاش رو از کفشاش بیرون کشید و روی میز گذاشت.
شروع به ماساژ دادنش کرد و حال بکهیونو به خاطر بوی بدش بهم زد.
چقدر چندش آور!

-سیاه چال ندارید؟اشکالی نداره،حداقل اونو برای صد و سی و پنج سال توی زندان مرکزی سئول حبسش کنید.
گفت،دستش رو مشت کرد و افسر پلیس آهی کشید.
شغلشو دوست داشت اما از این قسمتش که گیر آدمای زبون نفهمی مثل پسر رو به روش می افتاد،متنفر بود.
-اول باید بدونم شکایتتون چیه.
به صندلیش تکیه داد و گردنش رو خاروند.

-شکایت؟با اینکه سخته اما جنایتی که در حقم شده رو یه بار دیگه تعریف می کنم.
بکهیون گفت و نفسش رو با خشم آزاد کرد.
-من هیت شدم و...و توی هیت بهم تجاوز شد و مارک شدم.
انگشت اشاره ش رو مقابل صورت چانیول نگه داشت.
-و این آلفا هم کسی بود که این بلا رو سرم آورد...به نظر شما هم متشخص میاد،اینطور نیست؟اما باسنم رو با وحشی گری...
قسمت آخر حرفش رو خورد،توضیح دادن در مورد اتفاقی که برای باسن بیچاره ش افتاده واقعا خجالت اور بود.
حتی وقتی روی صندلی هم نشسته بود درد داشت.
پارک چانیول به خاطر باسنش هم که شده باید مجازات می شد.
لباش رو هم فشار داد.

افسر پلیس یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.
-تجاوز و مارک...اتهام کمی نیست.
به چانیول که همچنان کیسه ی یخ رو روی چشمش فشار می داد،تیز نگاه کرد.
پس این آلفای حیوون صفت کسی بود که به اون امگای زبون نفهم...یعنی همون بیچاره،آسیب زده بود؟
واقعا؟

با اینکه حدود یازده ساله که وارد نیروی پلیس شده و با انواع اقسام آدما سرو کار داشت اما این پسر اصلا بهش نمیومد!
می دونست که نباید از ظاهر کسی قضاوت کنه چون بعضی از گرگ ها خودشونو تو پوست گوسفند پنهان می کردن.
اما...
لعنتی...
این پسر جذاب که خیلی مظلومانه روی صندلی نشسته بود و نگاه های پر از عشق به امگای کنارش می انداخت.
این دیگه چه کوفتی بود؟!

-درسته و برای زندان رفتنش هم کافیه.
صدای جیغ جیغای امگا مو نقره ای رشته ی افکارش رو پاره کرد.
-در رابطه با اتهامات وارد شده حرفی نداری که بزنی؟اونا رو قبول می کنی؟
بدون توجه به بکهیون از چانیول پرسید و دستش رو زیر چونش گذاشت.

-منکر اینکه با بکهیون رابطه ی جنسی داشتم و اونو مارک کردم نمیشم اما باور کنید خودش بود که ازم خواست...
سرش رو به طرف امگا که ساکت شده بود چرخوند و ادامه داد.
-توی هیتش کمکش کنم.
صدقانه گفت و بکهیون آب دهنش رو محکم قورت داد.
-و اون هم به خاطر اشتباهم مجازاتم کرد.
کیسه ی یخ رو از چشمش فاصله داد و ابروهای افسر پلیس از تعجب بالا پرید.
-میخوای بگی که این امگا با این جسه ی کوچیکش این بلا رو سر صورتت اورده؟

چانیول سرش رو بالا و پایین کرد.
-فقط هم این نیست...
دستش رو روی شکمش گذاشت.
-شکمم،کمرم،پاهام و حتی دیک...منظورم پایین تنه ام هم از ضرباتش در امان نموند.
گفت و زیر چشمی به بکهیون که ابروهاش رو در هم کشیده بود و لباش رو جمع کرده بود انداخت.
-واقعیتش نمی تونم باور کنم.
افسر پلیس گفت و بکهیون یه پوزخند بدجنس روی لباش نشوند.

-حتی اگه مدرک داشتم و شما هم باور می کردید قصد
شکایت از بکهیونو نداشتم چون اونو دوست دارم.
چانیول حرفش رو قطع کرد و سرش رو به طرف بکهیون چرخوند.
-متاسفم بکهیون...متاسفم که نمی تونم دوست نداشته باشم.
دست امگا رو توی دستش گرفت و یه لبخند غمگین روی لباش نشوند.
امیدوار بود این مظلومیت و صدای ناراحتش روی بکهیون تاثیر بذاره و اون پسر بیخیال شکایتش بده و رابطه شونو مثل بقیه ی زوج ها ادامه بدن.

بکهیون به انگشتاشون که توی هم گره خورده بود نگاهی انداخت و نفسش رو به بیرون فوت کرد.
اون آدمی نبود که به این سادگی گول صورت به ظاهر نادم آلفا رو بخوره.
-پارک...تو فکر کردی من...
یه صدای کلفت و دورگه بین خرفش پرید و توهین های که برای گفتن به آلفا آماده کرده بود تو دهنش ماسید.

-اوه خدا...چقدر رمانتیک!
به طرف کسی که این حرف رو زده بود برگشت و چشماش از تعجب گرد شد.
حقیقتا انتظار این یه مورد رو نداشت.
یه آلفای کچل، قد بلند و عضلانی با بدن پر از تتو و جای یه زخم قدیمی زیر چشمش با چشمای که ازش قلبای قرمز رنگ کوچولو بیرون میریخت بهشون زل زده بود و یه لبخند بزرگ روی لب داشت.

-باید ببخشیش اون تو رو دوست داره!
با لحن مهربونی گفت و با دست آزاداش روی چشمای اشکالودش مالید.
-کافیه..
افسر پلیسی که کنارش ایستاده بود گفت و دستی که دستبند بهش متصل شده بود رو کشید.
_همدیگه رو دوست داشته باشید،بهم محبت کنید...الهه ی ماه آلفا و امگا رو برای عشق ورزیدن بهم خلق کرد.

این دیگه چی بود؟
یه مجرم الان داشت اونو نصیحت می کرد؟
چشم غره ی به مرد رفت و انگشت فاکش رو بهش نشون داد.
-زمان ما محدوده بیاید در این مدت به یکدیگر عشق بورزیم.
آلفا یه بار دیگه گفت و همونطور که پشت افسر پلیس کشیده می شد یه لبخند دندون نما زد.

یعنی انگشتش رو ندیده بود؟!
-این دیگه چه مرگش بود؟
زیر لب گفت اما خیلی سریع جوابش رو گرفت.
-چیز خاصی نیست فقط آقای کیم مثل همیشه یه مقدار توهم زا مصرف کرده.
به پلیس که پای دیگه ش رو هم روی میز گذاشته بود نگاه کرد.
-مخدر؟به خاطر این دستگیرش کردید؟

-هم به خاطر توهم زا و هم اینکه با چاقو چند تا از اعضای باند رقیبشونو زخمی کرده.
پلیس بی خیال جوابش رو داد و از پیشونی بکهیون چند قطره عرق پایین سر خرد.
اوه...
امیدوار بود که اون مرد بعد از بین رفتن اثر توهم زا قیافه و انگشت فاکش رو به خاطر نیاره.

-در رابطه با شکایتتون...
افسر پلیس خم شد،دو ورق کاغذ روی میز گذاشت و ادامه داد.
-بیون بکهیون و پارک چانیول...
اسمشونو زیر لب تکرار کرد.
-اگه هنوز می خواید انجامش بدید،این دو تا فرم رو پر کنید.
به عقب تکیه داد و بدون اینکه جلوی دهنش رو بگیره خمیازه ای کشید.
اوق.
حداقل مسواک می زد.
بکهیون صورتش رو جمع کرد و فرم رو جلوی خودش گذاشت.
-واقعا می خوای ازم شکایت کنی؟
چانیول مظلومانه پرسید و سرش رو کج کرد.

-بینگو...این دقیقا کاریه که میخوام انجام بدم.
امگا با یه لبخند جواب آلفا رو داد و با خودکار اسمش رو بالا فرم نوشت.
_بک من که گفتم متاسفم...تو خودت ازم خواستی که کمکت کنم!
چانیول برای صدمین بار حرفش رو تکرار کرد و بکهیون صورتش رو در هم کشید.
-من ازت خواستم باهام سکس کنی اما نخواستم که نات و مارکم کنی!
زیر لب غرید و پاش رو محکم به پای چانیول کوبید.
-تو لعنتی خودت تسلیم غریزه ات شدی...باید همون وقت عقیمت می کردم.
زیر چشمی از روی لباس به بین پاهای آلفا نگاه کرد و چانیول صندلیشو از امگای عصبانی فاصله داد.

-تو که اون شب از داشتنش توی باسنت لذت می بردی.
چانیول با صدای آهسته ای گفت اما بکهیون شنید و خودشو برای جدا کردن سرش از بدنش آماده کرد.
-چی؟پس حالا من بفاکت میدم ببینم با دیکم تو باسنت چه جور کنار...
با صدای کوبیده شدن دست افسر پلیس به میز حرفش قطع شد.
-بسه...می دونید می تونم به جرم بهم ریختن فضای پایگاه پلیس بازداشتتون کنم؟
افسر پلیس تیز بهشون نگاه کرد و دهنشونو بست.
-اگه می خواید همینطور ادامه بدید لطفا اینجا رو ترک کنید.

بکهیون در سکوت سرش رو تکون داد و سر کار قبلیش یعنی پر کردن فرم شکایت برگشت.
-بک میت من بودن اونقدرم که فکر می کنی بد نیست.
چانیول کنار گوش بکهیون لب زد.
زبونش رو روی پاینیش کشید و سعی کرد امگا رو وسوسه کنه.

-اگه میت من باشی...هر چی که من دارم مال تو هم هست.
دست بکهیون روی فرم خشک شد و چانیول یه لبخند کوچیک روی لباش نشوند.
مثل اینکه نقشه اش داشت جواب می داد.
-من تنها پسر خانواده ی پارکم و مهمتر از همه دوست دارم...
بکهیون لبش رو تو دهنش جمع کرد و چانیول ادامه داد.
-همون شیش ماهی که توافق کردیم به عنوان دوست پسر باهم رابطه داشته باشیم...بعد از اون اگه تو بخوای می تونیم پیوند رو بشکنیم.

چانیول درخواست کرد و بکهیون توی ذهنش حرف آلفا تجزیه و تحلیل کرد.
لعنت بهش...
باید چیکار می کرد؟
به آلفا نگاه کرد و فرم رو به عقب هل داد.
به هر حال اون که به خاطر شرطشون که باخته بود قبول کرده بود که برای شش ماه با چانیول رابطه داشته باشه حالا چه به عنوان دوست پسر و یا چه میت.

-قبول می کنم پارک اما هیت بعدیم حتی اگه خودم هم بخوام حق نداری انگشت کوچیکت هم بهم بخوره و گرنه دیکت رو تیکه تیکه می کنم...فهمیدی یا نه؟
هشدار داد و چانیول با خوشحالی سرش رو بالا و پایین کرد.
دستش رو دور گردن امگای ناراضی که سعی در فاصله گرفتن داشت،حلقه کرد و دست دیگه اش رو برای نوازش کردن موهای نقره ای رنگ میتش دراز کرد که چشماش از درد بسته شد.
لعنتی خیلی درد می کرد و تا اینجا هم بیش از حد توانش تحمل کرده بود.
حتما باید یه سر به بیمارستان می زد و یه عکس از دست دردناکش که کمتر از یه ساعت قبل مورد حمله ی بکهیون قرار گرفته بود می گرفت.

                ❤💜❤💜❤💜❤💜💜❤💜❤

دو سورا برنامه ی چت موبایلش رو باز کرد و به عکس های بکهیون و دوست پسرش چانیول که همراه هم وارد بیمارستان می شدند،با نفرت نگاه کرد.
امگای آشغال...
کاش هیچ وقت به دنیا نمیومد و زندگی اونو پسرش رو بهم نمی ریخت.
لعنت بهش.

_امیدوارم بمیری...
برای آخرین بار به اون عکس نگاه کرد و دست مشت شده ش رو محکم به فرمون ماشینش کوبید.
نفس عمیقی کشید و بالای صفحه،روی پیامی که براش اومده بود،ضربه زد

ناشناس:خانم...دستور بعدیتون چیه؟

فکری کرد و انگشتاش رو روی کیبورد گوشیش به حرکت دراورد.

دو سورا:فعلا فقط حواست بهش باشه و چشم ازش برندار.

پیام رو ارسال کرد و بعد از چند ثانیه یکی دیگه هم پشت سرش.

دو سورا:هر جایی که رفت و هر اتفاقی که افتاد بهم اطلاع بده.

گوشیش رو روی صندلی کنارش انداخت و نیشخندی زد.
_هان مین هیون...
خیلی زود از شر این اسم و همه ی کسایی که ازشون نفرت داشت برای همیشه خلاص میشد.
این چند سال صبرش بالاخره داره به انتها میرسه.
چقدر شیرین.

-نقشه ی بعدیت چیه سورا؟
بدون اینکه به کسی که روی صندلی عقب نشسته بود و ازش سوال پرسیده بود،نگاه کنه لبخند زد.
-نقشه ای بعدیم؟میخوام هان مین هیونو تو یه فرصت مناسب بدون اینکه حتی ردی به جا بذارم بدزدم و راهی اون دنیاش کنم.

_______________________
______________
________________________________________

1935کلمه
تقدیم شما❤
امیدوارم دوستش داشته باشید😚
تا سال دیگه هم آپ نمی کنم😅
اصلا پارت بعدی قرن دیگه آپ میشه💔😂

بچه ها روزای آپ جهارشنبه ده شب به بعده اگه هم یه روز آپ نباشه اطلاع میدم😁

ووت و کامنت فراموش نکنید😊

سال نو هم پیشاپیش هپی مپی😍❤

Continue Reading

You'll Also Like

223K 18.9K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
38.1K 9K 48
سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشور کره رو تسخیر کرده بودن بکهیون زندگی عادی با خانواده مهربون توی یه روستای کوچیک سرسبز نزدیک مرز ژاپن داره ..ولی چی میش...
642 195 5
"واقعیت تنها نوعی توهم است،توهمی بسیار یک دنده" ▪︎ژانر: روانشناسی/برشی از زندگی/انگست ▪︎▪︎شخصیت‌ها: پارک چانیول/بیون بکهیون ▪︎▪︎▪︎نویسنده: Jaya ▪︎▪︎▪...
85.9K 23.7K 20
بکهیون یه شرط مسخره با دوستاش گذاشته. اون باید احمق ترین دانشجوی دانشگاه رو اغفال کنه و ازش فیلم بگیره. یا شایدم اون به اشتباه فکر می کنه پارک چانیو...