Sope:criminal pt2

4.2K 485 92
                                    

"_زود باش هوسوک مثل بچه های کوچیک نباش من وقت ندارم." یونگی در حالی که بند کفش هاشو میبست بلند گفت و به سمت هوسوکی که غم زده کوله پشتیش رو دنبال خودش میکشید نگاه کرد "_هیونگ نمیشه واقعا نرم اونجا؟" یونگی دستش رو کشید و از خونه بیرونش اورد و در رو قفل کرد "_نه نمیشه بدو" هوسوک با بی میلی کلاه رو سرش کرد و پشت یونگی نشست. تا وقتی دم مدرسه نرسیده بود متوجه نشده بود که تو چه موقعیتیه. یه پسر خوش قیافه با لباس های بدبوی طورش اون رو به مدرسه رسونده بود و باعث شده بود دختر ها و حتی پسر ها دم مدرسه بایستن و به اون دو تا نگاه کنن. هوسوک با خجالت پیاده شد و دستی به موهاش کشید"_ممنون هیونگ. لازم نیست هر روز منو برسونی خودم میرم." یونگی نیشخندی زد"_ باید خودم بیام تا مطمئن بشم فرار نمیکنی بچه حالا برو و درساتو خوب بخون تا ددی بهت افتخار کنه" با صدای شخص سوم هوسوک خشکش زد"_ددی؟ هی جانگ هوسوک دوست پسر پیدا کردی و به من نگفتی؟ راستی خوشبختم آقا" هوسوک به چهره ی تنها دوستش جونگوک نگاهی کرد"_اوه خب خب کوک هیونگ دوست پسرم نیست داشت شوخی میکرد" جونگوک دهن کجی کرد"_اوه واقعا؟ خودتو خر کن" یونگی تمام مدت با ابروهای بالا رفته در حال تماشای اون دو تا بود. جونگوک آستین هوسوک رو کشید و با خودش به سمت مدرسه برد"_به هر حال خوشحال شدم دیدمت ددی هوسوک ولی ما باید بریم مدرسه. همینجوریش آقای چوی کفریه که دانش آموز مورد علاقش دو روزه مدرسه نیومده." هوسوک با درموندگی دستی برای پسر بزرگ تر تکون داد و با جونگوک به سمت کلاسش رفت و بعد از چند لحظه صدای دور شدن موتورسیکلت یونگی رو شنید.
___
سر کلاس شیمی هوسوک به جنون رسیده بود. نمیتونست حواسش رو به صحبت های معلم بده و دائم به پسر مو مشکی ای که در واقع زندگیشو نجات داده بود فکر میکرد.مهربونی هایی که سعی میکرد غیر مستقیم باشه ،شجاعتش و دست های گرمی که دیشب انقدر موهاش رو نوازش کرده بودن که تونسته بود بدون کابوس بخوابه تک تک جزئیات صورت و رفتار پسر بزرگتر توی سرش تکرار میشد و تمرکز رو به طور کامل ازش گرفته بود و نتیجه ش ریخته شدن محلول داغ روی دستش بود. با سوختن مچ دستش آخی گفت و به دنیای واقعی برگشت. بچه ها دورش جمع شدن که ببینن چیشده و معلم در حالی که بخاطر حواسپرتیش سرزنشش میکرد اجازه داد تا به اتاق پرستارمدرسه بره و جونگوک گفت که همراهیش میکنه. توی راه رسیدن به اتاق جونگوک یه لحظه هم حرف زدن رو متوقف نمیکرد "_میگم...داشتی به اون پسره فکر میکردی مگه نه؟ تابلوعه اصلا تو باغ نیستی. در این حد که بزنی خودتو ناکار کنی دوسش داری؟ البته پسر باحالی به نظر میومد چجوری باهاش آشنا شدی. اوه با دیدنت یاد تهیونگ افتادم اونم روزایی اولی که منو دیده بود انقدر محوم میشد که مدام خودشو زخم و کبود میکرد برای اینکه نمیره مجبور شدم باهاش رل بزنم پسره ی احمق.ولی قبول داری که خیلی کیوته؟ وقتی که با اون چشم های تیله ایش مظلوم نگام میکنه و میگه جونگوک سونبه دلم میخواد رو همین میز...." هوسوک نذاشت حرف زدنشو ادامه بده "_خفه شو کوک منو با دوست پسر سال اولیت مقایسه نکن هنوز نمیدونم توی تو چی دیده که انقدر عاشقت شده." جونگوک در اتاقو باز کرد و هوسوک رو داخل هل داد"_معلومه چی دیده! جذابیت و اخلاق و جذابیت. دو بار گفتم جذابیت؟ چون دقیقا به همین اندازه جذابم. بحث رو عوض نکن جانگ تو عاشق اون ددیت شدی اعتراف کن." و بدون اینکه بذاره هوسوک جوابی بده بلند داد زد"_ خانم پرستارر هوسوک دستشو سوزونده" پرستار جوون مدرسه در حالی که جعبه ی کمک های اولیه رو میاورد گفت"_داد نزنی هم میشنوم جونگوک. بده دستتو ببینم چیکار کردی با خودت" هوسوک دست دردناکشو به پرستار نشون داد و پرستار مشغول ضدعفونی و باندپیچی کردنش شد"_مگه عاشقی که شیشه محلول به اون گندگی رو ندیدی و ریختی رو خودت" جونگوک هیجان زده دوباره فریاد زد"_دیدی گفتم! حتی خانم پرستارم با من موافقه کی میخوای قبول کنی هوسوک" هوسوک آه کلافه ای کشید و از پرستار تشکر کرد و اروم از اتاق بیرون رفت"_من نمیتونم نسبت به هیونگ احساسی داشته باشم کوک. اون خیلی بهم کمک کرده نمیتونم یعنی نمیخوام معذبش کنم. به هر حال اون که از من خوشش نمیاد" جونگوک در حالی که توی گوشیش مشغول بود و احتمالا پیامای کثیف برای دوست پسر کیوتش میفرستاد جواب داد"_از کجا معلوم حالا تو یه امتحانی بکن" هوسوک ارزو میکرد بیخیالی و اعتماد به نفس پسر رو داشته باشه. دوباره آهی کشید و سمت کلاس بعدیش رفت.
___
از جونگوک خدافظی کرد و به سمت پسر مشکی پوشی که به درخت تکیه داده بود رفت. چند تا زخم کوچیک روی گونه ش خودنمایی میکرد و موهاش بهم ریخته بود.
"_موتورت کجاست هیونگ؟" یونگی تکیه ش رو از درخت گرفت و جواب داد"_تصادف کردم. دیگه به درد نمیخورد. احتمالا باید چند وقت پیاده تردد کنیم" هوسوک با نگرانی دست هاشو جلو برد و سر تا پای یونگی رو چک کرد و موهاش رو از روی پیشونیش کنار زد تا بتونه چسب زخم بزرگ رو ببینه ولی یونگی مچ دستش رو گرفت"_تو چیکار کردی؟ چرا دستتو بستی؟" هوسوک اروم دستشو کنار کشید "_چیز مهمی نیست سر کلاس اینطوری شد. وضع خودت از من بدتره هیونگ بیا زود برگردیم خونه باید استراحت کنی." یونگی دستی تو موهای پسر کوچکتر کشید و اون ها رو بهم ریخت "_حواست به خودت باشه بچه. حق نداری حالا که به زور خودتو برام مهم کردی آسیب ببینی" هوسوک همون لحظه با خودش فکر کرد"_انگار...راست میگفتی جونگوک"
____
هوسوک روی تخت نشسته بود و به صدای دوش حموم گوش میداد و با خودش فکر میکرد بهتره به یونگی بگه که یه حسایی بهش داره یا نه. اگه بهش میگفت شاید نظر یونگی درموردش عوض میشد و میخواست از خونه بندازتش بیرون. با کلافگی روی تخت دراز کشید و با صدای زنگ خونه متعجب از جاش بلند شد. به نظر میومد یونگی آدم تنهایی باشه پس کی این وقت شب به خونه ش اومده بود؟ آروم در رو باز کرد و به پسر خوش پوشی که پشت در ایستاده بود سلام آرومی کرد. پسر غریبه ابروهاش رو بالا انداخت"_سلام پس تو همون دوستی هستی که یونگی ازش تعریف کرده بود؟" هوسوک از لفظ دوست خوشش نیومد و اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست"_بله فکر کنم.. شما از آشناهای هیونگ هستین؟ بفرمایید تو" پسر بدون اینکه کفش هاشو دربیاره وارد خونه شد و هوسوک با خودش فکر کرد یونگی از این کار متنفره و حتما قراره دعواش کنه.
"_یونگی عزیزم کجایی بعد این همه مدت اومدم ببینمت" هوسوک واقعا حس خوبی نداشت"_هیونگ حمومه" کوتاه گفت و اروم رفت اشپزخونه تا خودش رو با چیزی سرگرم کنه و کمتر به پسر نفرت انگیز توجه کنه. یونگی در حالی که بند حوله ش رو محکم میکرد به سمت هوسوک رفت و موهاشو بام ریخت"_چیشده بچه چرا تو همی؟" هوسوک در حالی که سعی میکرد چهره ش بی تفاوت باشه به پسر غریبه ای که ساکت روی کاناپه نشسته بود اشاره کرد"_دوست پسرت اینجاست هیونگ دنبالت میگشت بهتره منتظرش نذاری" یونگی متعجب به سمت کاناپه برگشت و با دیدن پسر خندید"_سونهو! کجا بودی تا الان" سونهو هم با لبخند سمت یونگی رفت و باهاش دست داد"_همین دور و برا بودم پیرمرد. داشتم کار میکردم ولی گویا جنابعالی حسابی سرت با دوست پسر کوچولوی حسودت گرمه." هوسوک با تعجب نگاهشون کرد. یعنی این پسر دوست پسر هیونگش نبود؟ نفس راحتی کشید و با خوشحالی به یونگی نگاه کرد"_مسخره نباش سونهو. وقتی دیروز بهت زنگ زدم فکر نمیکردم پاشی بیای اینجا. و اینکه این بچه دوست پسرم نیست" هوسوک قبل از اینکه خودش بفهمه چی داره میگه بلند گفت"_میخوای باشم هیونگ؟" هم خودش و هم یونگی از حرفش شوک زده شدن "_چی گفتی؟" هوسوک هول شد"_من..من یعنی منظورم.." سونهو با صدای بلندی خندید و پسر بیچاره رو از اون موقعیت نجات داد"_وضعیت خرابه انگار به هر حال اومدم که بگم توی بلوک 38 چند نفر خراب کاری میکنن اگه خواستی بیا با هم حسابشونو برسیم من فعلا میرم" یونگی سرسری سونهو رو بدرقه کرد و دوباره سمت پسر کوچکتر برگشت"_ منظورت از اون حرف چی بود هوسوک؟" هوسوک با بغض سرش رو پایین انداخت"_متاسفم هیونگ. نباید اینو میگفتم. آدمای فوق العاده زیادی هستن که بخوای باهاشون قرار بذاری مثلا ..مثلا همین هیونگی که الان رفت. من یه بچه ی لوس کوچیکم که مزاحمت شدم نباید اینو میگفتم." یونگی به اپن تکیه داد"_اره نباید میگفتی. حالا هم دیر نشده فراموشش کن و حتی به وارد رابطه شدن با ادمایی مثل من فکر نکن" هوسوک با کلافگی سرش رو بالا اورد"_یعنی چی که فکر نکنم. چون خیلی ازت پایین ترم حتی نمیتونم دوست داشته باشم هیونگ؟ بی انصافی نیست؟" یونگی با نیشخند انگشت شصتش رو روی لب پایین پسر کشید"_پایین تر؟ منظورم یچی دیگه بود بچه. تو مثل قلب نوزاد پاکی و من از سیاهی مطلق ساخته شدم. ادمایی مثل من فقط نابودت میکنن. پس فقط همینطوری بذار مواظبت باشم و فکر اضافی نکن‌" "_نمیخوام هیونگ‌. چرا همش میخوای خودت رو ترسناک جلوه بدی من که گفتم دیدم اون روز داشتی ادمای بد رو میزدی. اصلا برام مهم نیست من دوست دا..." یونگی نذاشت ادامه بده"_امشب ساعت 9 بیا دم بلوک 38 شاید خودت متوجه شدی." هوسوک به رفتن یونگی به سمت اتاق نگاه کرد و خودش رو بابت گفتن این حرفا سرزنش کرد. نباید تحت تاثیر اون جونگوک احمق قرار میگرفت. سرش درد میکرد. یعنی قرار بود امشب با چی مواجه بشه؟

_____
سلامم این پارت یکم کوتاه تر بود ببخشید🤧🤧 امروز خیلی کار داشتم ولی سعی کردم همونطور که قول دادم اپدیت کنم هر چند خیلی دیر شد. پارت بعد احتمالا پارت اخره و اصل کاری اونجاست ارهD: مرسی بابت نظرا و ووتاتون بوس💕💕

BTS OneShotWhere stories live. Discover now